آرام

آرام

@saeidizadeh
عضویت

آذر 1401

44 دنبال شده

28 دنبال کننده

        کاشکی دنیا این همه بزرگ نبود.
      

یادداشت‌ها

نمایش همه
آرام

آرام

1404/7/17 - 17:12

        چقدر نثر گوگول و طنز زیرپوستیش رو دوست داشتم. کاش می‌توانستم زبان اصلیش رو بخونم تا طنزش مشهود تر باشه. کتاب ساده بود و از ساده بودنش گاهی حوصله‌ت رو سر میبرد ولی نقطه قوتش توصیفات نویسنده از کاراکترها و رفتارهاشون و دیالوگ‌های کنایه آمیزشون بود. وقتی تصمیم گرفتم این کتاب رو بخونم که خودم در نزاع با دوستی به سر می‌بردم که هیچ کدوم از اهالی میرگوود فکر نمی‌کردن ماجرامون اینجوری بشه. البته ما به هم نگفتیم غاز، وارد نزاع هم نشدیم. فقط مثل دوستی ایوانویچ و نیکیفورویچ که یه روز بود و فرداش نبود، دوستی من هم یک روز بود و فرداش دیگه نبود. مسخره بودن ماجرا هم به همینه. مهم نبود که بفهمیم ته ماجرا چی شد، خود از بین رفتن اون دوستی اونقدر مهم بود که اصلا لازم نبود بدونیم تهش چی میشه. هرچقدر هم قاضی و رییس پلیس و ایوانویچ یک چشم و... تلاش می‌کردن، حتی اگه موفق میشدن، این دوتا آدم دیگه می‌تونستن مثل قبل تو چشم‌های هم نگاه کنن و یادشون نیاد یکی به اون یکی گفته غاز و اون یکی هم غازچین خونه‌ش رو شکونده؟ نه. بعضی چیزها از دست میرن و دیگه برنمی‌گردن. و هیچ تضمینی هم نیست که بی نقص‌ترین دوستی‌ها با مسخره ترین دلیل‌ها از بین نره. گوگول زورش رو زد که بگه روابط انسانی همزمان که خیلی ارزشمند خیلی هم پوچه. یا چون خیلی ارزشمنده خیلی پوچه.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

آرام

آرام

1404/7/5 - 03:28

        این کتاب رو از بین کتاب‌های دوره دانشجویی مامانم پیدا کرده بودم. داستان فانتزی محبوب اواسط نوجوونیم، هری پاتر نبود، رقیب سربلند و ناشناخته‌‌ترش پرسی جکسون بود. به واسطه‌ی اون ده جلد حجیم پرسی جکسون که یه تایم قابل توجهی رو پاش گذاشته بودم، و همچنین دنبال کردن همه داستان‌های جانبی که نویسنده برای این مجموعه نوشته بود، دیگه اساطیر یونان و روم رو عین کف دست میشناختم. جالب‌ترین دنیایی بود که واردش شده بودم ( و بله! هنوزم هست!) 
این کتاب رو که دیدم انگار گنج پیدا کرده بودم، میخواستم محکم بکوبمش تو سر ریک ریوردن و بگم که اساطیر خودمون حتی باحال‌تره! واقعا خلاصه و مفید و جامع و کامل نوشته شده بود. اگه اساطیر هندوایرانی براتون جالبه و میخواین علت کلی از خرافات یا سنت‌های ایرانی رو بدونین این کتاب میتونه تا حدی کمک کنه. درست یادم باشه با خوندنش فهمیده بودم که کلی از داستان‌ها و کاراکترهای اساطیری یونان و روم اقتباس گرفته از اساطیر خودمونن‌.
تنها مشکلش اینه که کتاب درسیه دیگه:) یه جاهایی حوصله‌ت رو سر می‌بره.
      

24

آرام

آرام

1404/4/25 - 20:17

        کتاب رو تقریبا توی دو نشست خوندم. هیچوقت انقدر توی سرم بوشهری کتاب نخونده بودم:) یک تجربه‌های فرا شیرینی بود واقعا.
من مثلا رگ و ریشه‌ی جنوبی دارم اما تنگسیر بهم یاد داد جنوبی بودن چه شکلیه، خیلی از فضای جنوبی داستان راضی بودم. حتی توصیفات که گاهی زیادی هم می‌شد، چون باعث می‌شد کل طبیعت جنوب رو به چشم تصور کنی قابل بخشش بود. 
داستان زار محمد خیلی داستان ساده‌ای بود، بی پیچ و خم. اما واگویه کردن‌هاش با خودش من رو به بیشتر خوندن و بیشتر خوندن ترغیب می‌کرد. چقدر صحبت‌هاش با گاو بیوه سکینه رو دوست داشتم، چقدر وقتی که با شهرو درباره اینکه چرا باید بره حرف می‌زد زو دوست داشتم و چقدر هرجا که مخاطب صحبتش خودش بود رو دوست داشتم.
اما نکته‌ای که چشم من رو خیلی گرفت، این بود که چطوری انتقام، قتل عدالت و غیرت ورزی در جامعه‌‌ی سنتی مفهومی کاملا متفاوت با جهان مدرن داشت. زار محمد نه یک قهرمان بود، نه یک ضد قهرمان. اما چرا توی دواس و بعد هم بندر همه ستایشش می‌کردن؟ چرا چیزی که الان میشه عدم خویشتن داری معنیش کرد و حتی بابتش کسی رو سرزنش کرد اونجا یک ارزش بود؟ چرا غیرت زار محمد اینکه خانواده و سرباز بی گناه رو کشت طاق میاورد اما اینکه پولش رو بخورن و مسخرش کنن رو نه؟ میخوام بگم این دوگانگی که در ذهن من به عنوان شهروند یک جامعه‌ی مدرن در برابر کنش‌های زار محمد که شهروند برجسته‌ی یک جامعه سنتی بود شکل گرفت، خیلی مفهوم جالبی رو بهم شناسوند.اصول اخلاقی می‌تونن زمونه به زمونه و جامعه به جامعه معناهای مختلفی پیدا کنن و این داستان دقیقا به تصویر کشیدن همین مفهومه. غیرت زار محمد توی دواس به شیر محمد تبدیلش کرد اما توی ذهن من از سال‌ها بعد از زمان داستان، به یک کاراکتر خاکستری و گاها متناقض.
پ.ن: من از نشر نگاه خوندمش که توی بهخوان نبود.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

آرام

آرام

1404/4/7 - 22:13

        من تا حالا چیزی از ساعدی نخونده بودم و نمیدونستم که میتونم انقدر دوسش داشته باشم. تازه فکر میکنم برای انتخاب اول کلی گزینه‌ی جالب‌تر بود اما همین هم من رو به یکی از خواننده‌های احتمالا مداوم ساعدی تبدیل کرد. شیوه پرداختن به جزییات درونیات و نثرش من رو کم و بیش یاد داستایوسکی انداخت. مخصوصا توی این کتاب که خیلی با مهارت گریز زده به دنیای خشک و کاغذ و دفتر بازی‌های زندگی کارمندی و بعد میفهمی فقط زندگی کارمندی نیست که زیر ذره بینه، ساعدی کارمندها رو  به عنوان یک کارمند، به عنوان یک انسان که در زندگی کارمندی دارن خفه می‌شن بررسی کرده و گره‌های روحی و مشکلات روحی‌شون رو طوری خوب نوشته که انگار برای هر داستانی، برای مدتی با سوژه داستانش همنشینی داشته و داره مشاهداتش رو از بطن زندگی اون ها می‌نویسه. خلاصه اخرین چیزی که فکر میکردم برام جالب باشه داستان‌های زندگی کارمندها بود. به به واقعا. لذت بردم.
پ.ن: بعلاوه ساعدی فقط داستان کوتاه ننوشته، انقدر فرم و  ساختار داستان به داستان متفاوته آدم به وجد میاد.
      

3

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نشده است.

چالش‌ها

این کاربر هنوز به چالشی نپیوسته است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه
آرام

آرام

1404/7/19 - 11:28

بریدۀ کتاب

صفحۀ 41

و همین است که درخت افسونت می‌کند، یا حیرانت می‌کند، یا آرامت می‌کند: همین قطعیت تردید ناپذیر و راسخ پوست، شاخه‌ها، و برگ‌هاست. شاید، همین است که هرگز پا نمی‌شوی بروی با سگی به گشت و گذار، چون سگ نگاهت می‌کند، خواهشت می‌کند، باهات حرف می‌زند‌. چشم‌های نم‌دار قدرشناسش، قیافه ماتم زده‌اش، و جست‌وخیزش، هی وا می‌داردت منزلت فرومایه حیوان خانگی را برایش قائل باشی. سگ فرقی با آدم ندارد، نمی‌شود جلوش خنثا بمانی. اما هرگز با یک درخت حرف نمی‌زنی‌. نمی‌توانی پیش سگ‌ها به زندگیت برسی، چون سگ هی ازت طلب می‌کند به زندگی وابداری‌اش، بهش غذا بدهی، نوازشش کنی، آدمش باشی، اربابش باشی، خدایی باشی که تا اسمش را نعره می‌زنی در جا به پایت بیفتد. اما درخت ازت هیچ نمی‌خواهد. می‌شود خدای سگ‌ها باشی، خدای گربه‌ها، خدای بینواها، همه آنچه که لازم داری یک قلاده‌ست، کمی عطوفت، کمی پول، اما هیچ وقت ارباب درخت‌ها نخواهی شد. تنها کاری که می‌توانی بکنی این است که دلت بخواهد خودت درخت شوی.

3

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.