کتاب رو تقریبا توی دو نشست خوندم. هیچوقت انقدر توی سرم بوشهری کتاب نخونده بودم:) یک تجربههای فرا شیرینی بود واقعا.
من مثلا رگ و ریشهی جنوبی دارم اما تنگسیر بهم یاد داد جنوبی بودن چه شکلیه، خیلی از فضای جنوبی داستان راضی بودم. حتی توصیفات که گاهی زیادی هم میشد، چون باعث میشد کل طبیعت جنوب رو به چشم تصور کنی قابل بخشش بود.
داستان زار محمد خیلی داستان سادهای بود، بی پیچ و خم. اما واگویه کردنهاش با خودش من رو به بیشتر خوندن و بیشتر خوندن ترغیب میکرد. چقدر صحبتهاش با گاو بیوه سکینه رو دوست داشتم، چقدر وقتی که با شهرو درباره اینکه چرا باید بره حرف میزد زو دوست داشتم و چقدر هرجا که مخاطب صحبتش خودش بود رو دوست داشتم.
اما نکتهای که چشم من رو خیلی گرفت، این بود که چطوری انتقام، قتل عدالت و غیرت ورزی در جامعهی سنتی مفهومی کاملا متفاوت با جهان مدرن داشت. زار محمد نه یک قهرمان بود، نه یک ضد قهرمان. اما چرا توی دواس و بعد هم بندر همه ستایشش میکردن؟ چرا چیزی که الان میشه عدم خویشتن داری معنیش کرد و حتی بابتش کسی رو سرزنش کرد اونجا یک ارزش بود؟ چرا غیرت زار محمد اینکه خانواده و سرباز بی گناه رو کشت طاق میاورد اما اینکه پولش رو بخورن و مسخرش کنن رو نه؟ میخوام بگم این دوگانگی که در ذهن من به عنوان شهروند یک جامعهی مدرن در برابر کنشهای زار محمد که شهروند برجستهی یک جامعه سنتی بود شکل گرفت، خیلی مفهوم جالبی رو بهم شناسوند.اصول اخلاقی میتونن زمونه به زمونه و جامعه به جامعه معناهای مختلفی پیدا کنن و این داستان دقیقا به تصویر کشیدن همین مفهومه. غیرت زار محمد توی دواس به شیر محمد تبدیلش کرد اما توی ذهن من از سالها بعد از زمان داستان، به یک کاراکتر خاکستری و گاها متناقض.
پ.ن: من از نشر نگاه خوندمش که توی بهخوان نبود.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.