یادداشت الهام تربت اصفهانی

ماجرای نزاع ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ
        کتاب را که باز می‌کنی گوگول پیدایش می‌شود با آن عشقی که به پوستین و شنل دارد،  آن توضیحات عالی مناظر و اطعمه و دید شگفت و گروتسکی که به بشریت دارد،  آدم‌های داستان‌های گوگول هیچوقت آرمانی نیستند،  از دریچه چشم‌هایش هویدا می‌شوند به گونه‌ای که روی دماغشان زگیل دارند،  یک چشمشان کور است،  آنقدر چاقند که از در وارد نمی‌شوند یا خیلی لاغرند، یک پایشان می‌لنگد،  لب‌هایشان زیادی کلفت است،  اگر ادعای ایمان دارند پوچ است،  اگر دعوا می‌کنند یا شکواییه‌ای به دادگاه می‌برند پوچ است و همیشه‌ی خدا در دنیای گوگول چیزی کم است.  داشتم با خودم فکر می‌کردم این جهان گروتسکی که گوگول با آن نگاه شگفتش به جهان می‌سازد اصلا و ابدا عجیب یا غیر واقعی نیست که عین واقعیت است. برعکس خیلی از رمان‌ها و داستان‌ها که شخصیت آرمانی آن هدفی دارد و خود را در مرکزیت جهان می‌داند، شخصیت‌های داستان‌های گوگول در تمامی ادعاهایشان شکست خورده و لنگند مثل همانی که هر روزه می‌بینیم. آنچه گوگول از دنیای شخصیت‌هایش می‌آفریند را می‌توان به عینه در آثار بهمن محصص تماشا کرد.  موجودات بی دست و پای پر ادعا به خصوص مینوتور که با آن پیکره‌ی ترسناک فکر می‌کند فاتح جهان است ولی پوچی‌اش تهوع برانگیز است.  داشتم با خودم فکر می‌کردم اگر قبل از محاصره شدن با نگارگری‌های ایرانی که زنان و اصلا دنیا را در زیباترین حالت خود نشان می‌دادند و همینطور خواندن شاهنامه و مواجهه با آنهمه ابرقهرمان داستان‌های گوگول را خوانده بودم و نقاشی‌های بهمن محصص را دیده بودم حالا توقع کمتری از زندگی داشتم،  پذیرفته بودم که نقص و پوچی از چهره‌ی هیچ چیز و هیچ کس در جهان زدودنی نیست. 

      
30

3

(0/1000)

نظرات

چقد قشنگ نوشتین . واقعا اینکه جهان رو با چی تجربه کنی خیلی تاثیر گذار هست بر روی نگرش آدم
1

1

ممنون از نگاه زیباتون،  بله همینطوره واقعا🌿 

0