خاک کارخانه: پارچه‌های ناتمام چیت‌سازی بهشهر و سرگذشت آخرین کارگران

خاک کارخانه: پارچه‌های ناتمام چیت‌سازی بهشهر و سرگذشت آخرین کارگران

خاک کارخانه: پارچه‌های ناتمام چیت‌سازی بهشهر و سرگذشت آخرین کارگران

شیوا خادمی و 1 نفر دیگر
4.4
10 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

14

خواهم خواند

27

خاک کارخانه کتابی است از جنس مستندنگاری و تاریخ شفاهی. شیوا خادمی، عکاس و نویسنده‌ی این کتاب، با حال‌و‌هوایی عاطفی و در جست‌وجوی ریشه‌‌هایش، عکاسی و گفت‌وگو با همکاران سالخورده‌ی مادربزرگش ــ عزیزجون که در دهه‌ی ۱۳۲۰ کارگر کارخانه‌ی چیت‌سازی بهشهر بوده ــ را آغاز می کند. اما خیلی زود می‌فهمد این گفت‌و‌گوهای به‌ظاهر ساده چیزی بیشتر از خاطره‌گویی مردمانی است که هنوز سرسختانه به محیط کار قدیمی‌شان عشق می‌ورزند. به‌مرور، از دل این خاطرات کاری، کلیت و فضایی شکل می‌گیرد و مضمون‌هایی سر بر می‌آورند که نه تنها در تحلیل و ارزیابی تاریخ و مسیر کسب‌وکار در ایران به کار می‌آیند، بلکه تصویری از پیوند تنگاتنگِ فضای کار، هویت شهر و مناسبات اجتماعی مردم شهر پیشِ چشم‌مان می‌گذارند. خاک کارخانه قصه‌ی یک صنعت است و روایت دنیای کار، اما از زبان روایتگرانی که همیشه در حاشیه‌ بوده‌اند و قصه‌هایشان در ثبت سرگذشت کسب‌و‌کارها در ایران کمتر به حساب آمده است. نگاهی است از درون و از منظر منابع انسانیِ خُرد و خاموش و نه از سمت رده‌‌های رسمی و بالا. ثبت تجربه‌های ناشنیده‌ترین حلقه‌های زنجیره‌ی کار در ایران. روایت کارگران بومی یا مهاجری که روزگاری زندگی‌شان با صدای سوت کارخانه‌ی چیت‌سازی بهشهر تنظیم می‌شده است. آشپز و معلم اکابر و زنان بافنده و ریسنده‌ای که قوت زانوها و دست‌هاشان را در تار و پود پارچه‌ها تنیده‌اند و مردانی که شبانه‌روز دستگاه‌ها را سرپا نگه داشته‌اند؛ مردمانی که در تاریخ کار ایران کمتر دیده می‌شوند. شیوا خادمی با بازنمایی بده‌بستان جغرافیای سرسبزِ بهشهر با سازه‌ی صنعتی کارخانه‌ی چیت‌سازی، و آمیختگی طراوت محیط طبیعی شمال با فلز و چرخ‌دنده و دوک، تصویری سینمایی و به‌یادماندنی آفریده است. تجربه‌نگاری انسانی ظریف و ریزبافِ خاک کارخانه بوی گل‌های وحشیِ رونده و خزه‌های مازندران را می‌دهد. این هم‌نوایی متن با اقلیمی که روایت می‌کند حاصلِ پژوهش پنج‌ساله‌ی شیوا خادمی را خواندنی و گیرا کرده و عکس‌های او هم، در کنار چنین متنی، به غنای این مستندنگاریِ اجتماعی افزوده‌اند.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به خاک کارخانه: پارچه‌های ناتمام چیت‌سازی بهشهر و سرگذشت آخرین کارگران

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 249

کارخونه سالی دو بار به ما پارچه می‌داد، آبی و مشکی. من با این پارچه برای آقام و پسرام شلوارکردی درست می‌کردم، چون کلفت بود. روتشکی و ملحفه هم می‌دوختیم. عیدها چهل متر سهمیه‌ی پارچه داشتیم. می‌تونستیم بریم فروشگاه چیت سازی و پارچه بگیریم. پولش هم توی چند ماه از حقوق‌مون کم می‌شد. من یه مقدار از این پارچه رو برای خودم برمی‌داشتم و بقیه رو سوغات می‌دادم به فامیل. اون موقع پارچه‌ی چیت خیلی هوادار داشت، محبوب بود. من اغلب به دیگران پارچه هدیه می‌دادم. برای تولد و عقد و هر مراسمی همیشه پارچه چیت می‌دادم. _بیرون اومدن از کارخونه سخت بود؟ نه، براش ذوق داشتم. از یه نقطه شروع کرده بودم و حالا رسیده بودم به نقطه‌ی پایان. یه روز قبل اینکه از کارخونه بیرون بیام، همکارام که در واقع دوستای صمیمیم بودن، گفتن باید به ما شام بدی. آقایون هم گفتن باید سور بدی. یه دیگ به چه بزرگی گذاشتیم پشت وانت و بردیم کارخونه و آبگوشت بارگذاشتیم. شیفتم که تموم شد تموم قسمت رو شام دادم. همکارام هم تا دم در کارخونه بدرقه‌ام کردن. حلقه‌ی گل انداختن دور گردنم. *وقتی داشتم از کارخونه بیرون می‌اومدم، در و دیوارش رو بوسیدم. بهش گفتم من هر چی دارم از تو دارم، حلالم کن که دارم میرم.* به کارخونه گفتم تا زنده هستم از تو دارم. از در که بیرون می‌اومدم صلوات فرستادن. اشکام ریخت. کارخونه که بودم واقعاً به من خوش می‌گذشت. سختی هم داشت اما اون لحظه‌ای که با همکارت می‌شستی سر سفره، اون لحظه‌ای که کنارش چای می‌خوردی، خیلی شیرین بود. کار به زندگیت تنوع می‌داد. تازه احساس قدرت هم می‌کردی که کار می‌کنی و پول در میاری.

لیست‌های مرتبط به خاک کارخانه: پارچه‌های ناتمام چیت‌سازی بهشهر و سرگذشت آخرین کارگران

پست‌های مرتبط به خاک کارخانه: پارچه‌های ناتمام چیت‌سازی بهشهر و سرگذشت آخرین کارگران

یادداشت‌های مرتبط به خاک کارخانه: پارچه‌های ناتمام چیت‌سازی بهشهر و سرگذشت آخرین کارگران

همیشه عادت
            همیشه عادت داشتم که روایت مدیران عامل و توسعه دهندگان یک کسب و کار موفق را بخوانم. اما اینبار و به پیشنهاد یکی از دوستانم، با یک روایت متفاوت مواجه شدم. این کتاب از دو جهت از بسیاری از کتاب‌های دیگر تاریخ صنعت ایران متفاوت است. تفاوت اول آن را می‌شود در راوی اصلی این کتاب جست. راوی‌های این دست کتاب‌ها معمولا مردان مهندس، اقتصاددان و یا جامعه شناسی هستند که دنبال دلایل رشد و افول یک مجموعه هستند، اما راوی این کتاب یک خانم نسبتا جوان است که به حرفه عکاسی مشغول است و به دنبال تاریخ گم شده خانواده و شهر خود در میان خرابه‌های کارخانه *چیت سازی بهشهر* می‌گردد.
تفاوت دیگر این کتاب را خرده روایت‌هایی تشکیل می‌دهند که برگرفته از ده‌ها مصاحبه پیرزن‌ها و پیرمردهایی است که سال‌ها خاک این کارخانه را خورده است و با نان کارگری چندین نسل را به خوبی تربیت کرده‌اند. 
در قسمتی از کتاب، پیرزنی که در جوانی شوهر به زندان افتاده و نان آور خانه شده است این گونه می‌گوید:
"کارخونه سالی دو بار به ما پارچه می‌داد، آبی و مشکی. من با این پارچه برای آقام و پسرام شلوارکردی درست می‌کردم، چون کلفت بود. روتشکی و ملحفه هم می‌دوختیم. عیدها چهل متر سهمیه‌ی پارچه داشتیم. می‌تونستیم بریم فروشگاه چیت سازی و پارچه بگیریم. پولش هم توی چند ماه از حقوق‌مون کم می‌شد. من یه مقدار از این پارچه رو برای خودم برمی‌داشتم و بقیه رو سوغات می‌دادم به فامیل. اون موقع پارچه‌ی چیت خیلی هوادار داشت، محبوب بود. من اغلب به دیگران پارچه هدیه می‌دادم. برای تولد و عقد و هر مراسمی همیشه پارچه چیت می‌دادم.
_بیرون اومدن از کارخونه سخت بود؟
نه، براش ذوق داشتم. از یه نقطه شروع کرده بودم و حالا رسیده بودم به نقطه‌ی پایان. یه روز قبل اینکه از کارخونه بیرون بیام، همکارام که در واقع دوستای صمیمیم بودن، گفتن باید به ما شام بدی. آقایون هم گفتن باید سور بدی. یه دیگ به چه بزرگی گذاشتیم پشت وانت و بردیم کارخونه و آبگوشت بارگذاشتیم. شیفتم که تموم شد تموم قسمت رو شام دادم. همکارام هم تا دم در کارخونه بدرقه‌ام کردن. حلقه‌ی گل انداختن دور گردنم. *وقتی داشتم از کارخونه بیرون می‌اومدم، در و دیوارش رو بوسیدم. بهش گفتم من هر چی دارم از تو دارم، حلالم کن که دارم میرم.* به کارخونه گفتم تا زنده هستم از تو دارم. از در که بیرون می‌اومدم صلوات فرستادن. اشکام ریخت. کارخونه که بودم واقعاً به من خوش می‌گذشت. سختی هم داشت اما اون لحظه‌ای که با همکارت می‌شستی سر سفره، اون لحظه‌ای که کنارش چای می‌خوردی، خیلی شیرین بود. کار به زندگیت تنوع می‌داد. تازه احساس قدرت هم می‌کردی که کار می‌کنی و پول در میاری."
#خاک_کارخانه یک نگاه متفاوت به رابطه عاطفی میان زندگی انسان و کارخانه است. نگاهی متمایز که یک اثر قابل تقدیر را به دستان خوانندگان سپرده است.
          
            آن گوشه قلب آدمی که برای محل کارش می‌تپد!

هنوز هم که هنوز است وقتی از همان خیابانی می‌گذرم که محل کار موردعلاقه‌ام در آنجا بود، تپش قلب می‌گیرم. نه از سرِ اضطراب یا تداعیِ خاطراتی تلخ. تپش قلب بابت نوعی غم ته‌نشین‌شده که حالا به واسطه دیدن مکان کارم، مجدد یادآوری می‌شود.

آن تعلق خاطرِ تکرارنشدنی چطور و از کجا سروکله‌اش پیدا شد؟ چطور هنوز دیدن آن مکان در خیابان یوسف‌آبادِ تهران، من را با خوشیِ کارمندِ آنجا بودن مواجه می‌کند؟!

من اما هیچ‌وقت نتوانستم دلیلی برای این فراموش‌نکردن و آن تعلق خاطر عمیق پیدا کنم تا کتابِ خاکِ کارخانه نوشته دوست و همکارم -شیوا خادمی- منتشر شد که یک‌نفس و بدون معطلی بخوانم.

نویسنده کتاب که خود دستی در عکاسی و مستندنگاری دارد، دوربین و قلمش را با خودش برداشته و به‌سراغِ قصه آدم‌هایی رفته است که هنوز بعد از گذرِ سال‌های طولانی و متروکه شدن محل کارشان، همچون معشوقه‌ای بی‌مثال از او یاد می‌کنند. 

خاکِ کارخانه روایتِ تعلق خاطر به مکان و کاری است که به ما معنا می‌بخشد، اما این بار روایتگران آن، نه مدیرانِ بالادستی و مدیرعامل‌مان پرغرور از موفقیت، بلکه آشپز و معلم اکابر و کارگر ریسندگی و... هستند. 

شیوا خادمی از بین صحبت‌های مادربزرگش مدام نام کارخانه چیت‌سازی بهشهر را می‌شنود. به همین خاطر بالاخره همچون سرنخی آن را در دست می‌گیرد تا به دنبالِ بقیه روایتگرانِ ابرروایتی با عنوان «تعلق خاطر به محیط کار» باشد. 

عکس از روزی که «شیوا خادمی» امضای خودش را اول کتاب نشاند. 🌱
          
            
کلا شست رفتگی نشر اطراف رو دوست دارم. حس می کنم با سلیقه و ظرافت حرکت می کنه و به تمام جزییات یک خروجی حواسش هست.
حالا به محتوا کاری ندارم اون بحث دیگه اس
ولی در کل هر بار می‌خوام با اثری از اطراف مواجه بشم ذوق ورود به یک وادی جدید رو دارم.
از همون طراحی جلد تا اسم تا نشستن واژه ها کنار هم تا....

از دیروز دستمه و تقریبا دو سه تا روایت مونده به تهش.
ترکیبی از عکس ها و روایت آدم های واقعی از یک فروپاشی جانکاه...
چه قدر حس ها تو این کتاب قویه چه قدر نویسنده خوب درآورده شخصیت ها و مکان ها رو
انقد که می تونی حتی بوی پیچیده توی خونه  هرکس رو حس کنی از تو کتاب و تو بعضی سکانس ها از نویسنده بخوای کمی بیشتر تو خونه بمونه چون دلت نمی‌خواد از کنار راوی بلند بشی. راوی ها خیلی دور ولی خیلی نزدیک ان بهت.
حس می کنم اگر یه روز گذرم بیفته بهشهر می تونم تک تک این آدما رو پیدا کنم و راحت بشناسمشون.
البته که فک می کنم حرفه ای بودن نویسنده تو عکاسی تو این قاب های دقیق و ظریف بی تاثیر نبوده.
تو هر روایتی بهترین قاب رو پیدا کرده و خیلی خوب اول و آخر روایت رو به احوالات و سلیقه شخصی اون راوی گره زده.
طوری که هر راوی عطر مخصوص خودش رو داره.
با این که گذرا بهشون پرداخته میشه و اونقد فرصت هم نشینی کامل نیست.

یه کارخونه قد یه شهر می تونه هویت داشته باشه و هویت بده. تا حالا این جوری و ازین زاویه ندیده بودم این حجم در هم تنیدگی رو

چند رقم ‌پارچه ازین کارخونه لای جهیزیه امه نمی‌دونم از کجا اومده.
تا الان خیلی برام معنای خاصی جز یه یادگاری نداشت
اما الان هی نگاشون می کنم. میگم اینو شهربانو بافته یا تامارا شاید عزیزجون.
 رنگشو اون یکی شهربانو پاشیده. آقای محمدپور طرحشو انتخاب کرده
دل چند نفر هنوز پی این تار و پوده؟ خیلی ها 
چه جوری یه دفعه یه پارچه بی صدا کنج صندوقچه خونه ات می تونه بلندشه انقد جون بگیره قصه گو بشه....

***
تو نمایشگاه با نویسنده کمی گپ زدم. فهمیدم خودش ارتباط تنگاتنگی با شخصیت های داستان داره و فقط یک نویسنده سفارشی نیست.
عزیزجون وآقاجونش و بخشی از کودکیش با این ماجرا گره عمیق داره و اون دنبال این گره رفته تا یه کم بازش کنه
 بعدش رفتم تو خبرا گشتم در مورد این کارخونه خوندم. تقریبا دلایل کتاب تو خبرها بود.
چیزی که خوب بود تو این کتاب نگاه به این ورشکستگی و نابودی تدریجی از زاویه نگاه کارگرهاست
جای مدیران و روسا و سهام دارا و...

و این روی نگاه به دنیای کارگری هم تو ذهن اثر داره به نظرم.
تو ذهن شاید کارگر یه آدم مجبور، مفلوک، خسته اس که از بدبختی اومده کارگر شده چون سواد نداشته چون جای دیگه کار رتبه بالا بهش ندادن چون شهروند دسته چندم جامعه اس
ولی تو این کتاب یه نگاه برعکس بهت میده
عشق به کار اون کارگر
لذت بردن از کار اون کارگر 
با علاقه اومدن سراغش
مطالبه و تلاشی که این قشر دارن نه لزوما برا حق و حقوقشون بلکه برا باقی موندن اون موجودیته
ولی از کارگرها بازنمایی بیشتر یه اعتراض صنفیه
و خلاصه کلی حرف دیگه

الان میگم کاش یکی پیدا بشه بره این جوری پای روایت کارگرهای کارخونه هایی که تو سال های اخیر ورشکست شدن یا دوباره بلند شدن و اون همه اتفاقات ریز و درشت براشون افتاد، بشینه.
می تونه محتوای ارزشمندی برای افکار عمومی باشه
ارزش کارگر مهمه. ولی خب چه جوری مردم افکار عمومی برسن به این ارزشمندی و یه بچه حاضر بشه بگه می‌خوام در آینده کارگر شوم یا مادرش و پدرش این جوری نگاه کنن
خب ادبیات سازی و شکافتن جنبه های دیگه لازمه از کلیشه های برساخته تو ذهن ما
          
            1. به تک‌نگاری‌هایی ازین دست از اماکن، سازمان‌ها، فضاهای عمومی خیلی نیاز داریم. امیدوارم دوستان خوبم در نشر اطراف که به‌طور تخصصی بر موضوع روایت تمرکز کرده، بیشتر به تولید چنین آثاری همت کنند. به گمانم هر یک عنوان از چنین آثار تولیدی با چندین عنوان ترجمه برابری می‌کند.
2.اما درباب خود کتاب. فروستی که روی جلد کتاب بالای عنوان آمده، «مستندنگاری کار در ایران» است.عنوان خوبی است و البته مبهم. نشانه این ابهام را در ساختار همین کتاب می‌شود دید. اگر منظور مستندنگاری کارخانه چیت‌سازی بهشهر بوده، کتاب خاک کارخانه از عهده‌ی این برنیامده. جز یک صفحه توضیح کلی مولف و روایات برخی کارگران سابق، ما چیزی از کارخانه نمی‌بینیم. از عکس‌های زمان فعالیت کارخانه، از اخبار و گزارش‌های مطبوعات آن زمان، از اسناد اداری و تصویری مربوط به مقاطع مختلف کارخانه، به ویژه تاسیس و تعطیلی آن. از مستندات و مواضع تعطیل‌کنندگان و سازمانها و بنیادهای مقصردانسته‌شده و... . اما اگر مقصود صرفا مستندسازی روایت کارگران و برخی مدیران بوده، بله  کتاب همان شده. البته مشکل این تعریف دوم آن است که چون موضوع مربوط به زمان گذشته بوده، تم غالب کتاب حسرت و مرثیه‌خوانی است. در واقع مستندگاری نوستالژی کار شده، نه خود کار. 
3. کتاب نثر خوشخوانی دارد، متنش ادیبانه و گاه شاعرانه است، ذوق‌ورزی دارد، خشک نیست. البته که یک‌جاهایی سایه‌ی شخصیات و درونیات مولف سنگینی می‌کند، اما درعین‌حال از حیث روش و متد مستندنگاری می‌شد روشمندتر عمل کرد و یک موارد گرچه جزیی اما مهم در مستندنگاری روشمند را رعایت کرد (مثلا درج تاریخ دقیق مصاحبه‌ها با راویان که بسیار مهم است). شاید یک دلیل این امر به آن برمی‌گردد که تخصص نویسنده ـ به گواه آنچه در کتاب آمده ـ عکاسی است و نه پژوهشگری. در صفحه‌آرایی و کتاب‌سازی هم عناصر زیبایی‌شناسانه برای مخاطب عام بیشتر مورد توجه بوده تا ملزومات پژوهش مستندنگارانه. کم‌توجهی به این موارد، خاک کارخانه را از یک مستندنگاری به یک روایت مستند مبدل ساخته. روایت مستند یک نوسالژی کاریِ نسلی در شهری در شمال ایران.