بریدهای از کتاب خاک کارخانه: پارچههای ناتمام چیتسازی بهشهر و سرگذشت آخرین کارگران اثر شیوا خادمی
1403/5/7
صفحۀ 145
چند بار به چشم خودم دیدم پارچهای رو که روی زمین افتاده بود، برمیداشتن و می بوسیدم و بعدش میفرستادم قسمت ضایعات که بره برای فروش. پارچه مثل یه تیکه نون، محترم بود.
چند بار به چشم خودم دیدم پارچهای رو که روی زمین افتاده بود، برمیداشتن و می بوسیدم و بعدش میفرستادم قسمت ضایعات که بره برای فروش. پارچه مثل یه تیکه نون، محترم بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.