بریدۀ کتاب

خاک کارخانه: پارچه‌های ناتمام چیت‌سازی بهشهر و سرگذشت آخرین کارگران
بریدۀ کتاب

صفحۀ 145

چند بار به چشم خودم دیدم پارچه‌ای رو که روی زمین افتاده بود، برمی‌داشتن و می بوسیدم و بعدش می‌فرستادم قسمت ضایعات که بره برای فروش. پارچه مثل یه تیکه نون، محترم بود.

چند بار به چشم خودم دیدم پارچه‌ای رو که روی زمین افتاده بود، برمی‌داشتن و می بوسیدم و بعدش می‌فرستادم قسمت ضایعات که بره برای فروش. پارچه مثل یه تیکه نون، محترم بود.

167

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.