یادداشت هانیه
1403/5/27
جملهٔ آخر رو خوندم، پیشونیم رو گذاشتم روی صفحه و گریه کردم. حالا سوال اینجاست که چرا؟ جوابش اینه که به طور دقیق نمیدونم اما فکر کنم مکانها و خاطراتشون انقدر تحت تاثیر قرارم دادن که چند ماهه از هر راهی میرم به کتاب یا محتوایی میرسم که یک سرش وصله به موضوع جا و مکان و خانه و خاطره و تعلق. و احتمالا در اثر همین اتفاقه که تا این حد از روایت دلبستگی آدمها به موجود زنده و پویایی که دیگه نیست غمگین شدم. موقعیت و زاویهای که مولف برای نگاه کردن به سوژهش انتخاب کرده برام خیلی جالب بود. از یه عکاس جز این هم انتظار نمیره البته. سخته که در موقعیتی نه نزدیک و نه دور به یک پدیده بایستی و به نحوی که نه مستندنگاریه و نه جستارنویسی از اون پدیده بنویسی. نخهایی که شیوا خادمی بین داستان آدمها و تصاویر و زندگی شخصیش یا حقایق روزمره و نمودهاشون کشیده بود خیلی به دلم مینشست؛ هر چند که جملاتی کم و کوتاه بودن در پایان بعضی از بخشهای کتاب. خاک کارخانه رو دوست داشتم و ازش یاد گرفتم و ممنونِ دوست عزیزی ام که تو نمایشگاه بهم هدیهش داد.
(0/1000)
هانیه
1403/5/27
2