یادداشت فاطمه بهروزفخر

                آن گوشه قلب آدمی که برای محل کارش می‌تپد!

هنوز هم که هنوز است وقتی از همان خیابانی می‌گذرم که محل کار موردعلاقه‌ام در آنجا بود، تپش قلب می‌گیرم. نه از سرِ اضطراب یا تداعیِ خاطراتی تلخ. تپش قلب بابت نوعی غم ته‌نشین‌شده که حالا به واسطه دیدن مکان کارم، مجدد یادآوری می‌شود.

آن تعلق خاطرِ تکرارنشدنی چطور و از کجا سروکله‌اش پیدا شد؟ چطور هنوز دیدن آن مکان در خیابان یوسف‌آبادِ تهران، من را با خوشیِ کارمندِ آنجا بودن مواجه می‌کند؟!

من اما هیچ‌وقت نتوانستم دلیلی برای این فراموش‌نکردن و آن تعلق خاطر عمیق پیدا کنم تا کتابِ خاکِ کارخانه نوشته دوست و همکارم -شیوا خادمی- منتشر شد که یک‌نفس و بدون معطلی بخوانم.

نویسنده کتاب که خود دستی در عکاسی و مستندنگاری دارد، دوربین و قلمش را با خودش برداشته و به‌سراغِ قصه آدم‌هایی رفته است که هنوز بعد از گذرِ سال‌های طولانی و متروکه شدن محل کارشان، همچون معشوقه‌ای بی‌مثال از او یاد می‌کنند. 

خاکِ کارخانه روایتِ تعلق خاطر به مکان و کاری است که به ما معنا می‌بخشد، اما این بار روایتگران آن، نه مدیرانِ بالادستی و مدیرعامل‌مان پرغرور از موفقیت، بلکه آشپز و معلم اکابر و کارگر ریسندگی و... هستند. 

شیوا خادمی از بین صحبت‌های مادربزرگش مدام نام کارخانه چیت‌سازی بهشهر را می‌شنود. به همین خاطر بالاخره همچون سرنخی آن را در دست می‌گیرد تا به دنبالِ بقیه روایتگرانِ ابرروایتی با عنوان «تعلق خاطر به محیط کار» باشد. 

عکس از روزی که «شیوا خادمی» امضای خودش را اول کتاب نشاند. 🌱
        
(0/1000)

نظرات

«تپش قلب بابت نوعی غم ته‌نشین‌شده...»
تعبیری آشنا از یه حس غریب...👌🏽
1
ممنونم از توجه شما. 🌱