یادداشت مریم برزویی

خاک کارخانه: پارچه‌های ناتمام چیت‌سازی بهشهر و سرگذشت آخرین کارگران
        
کلا شست رفتگی نشر اطراف رو دوست دارم. حس می کنم با سلیقه و ظرافت حرکت می کنه و به تمام جزییات یک خروجی حواسش هست.
حالا به محتوا کاری ندارم اون بحث دیگه اس
ولی در کل هر بار می‌خوام با اثری از اطراف مواجه بشم ذوق ورود به یک وادی جدید رو دارم.
از همون طراحی جلد تا اسم تا نشستن واژه ها کنار هم تا....

از دیروز دستمه و تقریبا دو سه تا روایت مونده به تهش.
ترکیبی از عکس ها و روایت آدم های واقعی از یک فروپاشی جانکاه...
چه قدر حس ها تو این کتاب قویه چه قدر نویسنده خوب درآورده شخصیت ها و مکان ها رو
انقد که می تونی حتی بوی پیچیده توی خونه  هرکس رو حس کنی از تو کتاب و تو بعضی سکانس ها از نویسنده بخوای کمی بیشتر تو خونه بمونه چون دلت نمی‌خواد از کنار راوی بلند بشی. راوی ها خیلی دور ولی خیلی نزدیک ان بهت.
حس می کنم اگر یه روز گذرم بیفته بهشهر می تونم تک تک این آدما رو پیدا کنم و راحت بشناسمشون.
البته که فک می کنم حرفه ای بودن نویسنده تو عکاسی تو این قاب های دقیق و ظریف بی تاثیر نبوده.
تو هر روایتی بهترین قاب رو پیدا کرده و خیلی خوب اول و آخر روایت رو به احوالات و سلیقه شخصی اون راوی گره زده.
طوری که هر راوی عطر مخصوص خودش رو داره.
با این که گذرا بهشون پرداخته میشه و اونقد فرصت هم نشینی کامل نیست.

یه کارخونه قد یه شهر می تونه هویت داشته باشه و هویت بده. تا حالا این جوری و ازین زاویه ندیده بودم این حجم در هم تنیدگی رو

چند رقم ‌پارچه ازین کارخونه لای جهیزیه امه نمی‌دونم از کجا اومده.
تا الان خیلی برام معنای خاصی جز یه یادگاری نداشت
اما الان هی نگاشون می کنم. میگم اینو شهربانو بافته یا تامارا شاید عزیزجون.
 رنگشو اون یکی شهربانو پاشیده. آقای محمدپور طرحشو انتخاب کرده
دل چند نفر هنوز پی این تار و پوده؟ خیلی ها 
چه جوری یه دفعه یه پارچه بی صدا کنج صندوقچه خونه ات می تونه بلندشه انقد جون بگیره قصه گو بشه....

***
تو نمایشگاه با نویسنده کمی گپ زدم. فهمیدم خودش ارتباط تنگاتنگی با شخصیت های داستان داره و فقط یک نویسنده سفارشی نیست.
عزیزجون وآقاجونش و بخشی از کودکیش با این ماجرا گره عمیق داره و اون دنبال این گره رفته تا یه کم بازش کنه
 بعدش رفتم تو خبرا گشتم در مورد این کارخونه خوندم. تقریبا دلایل کتاب تو خبرها بود.
چیزی که خوب بود تو این کتاب نگاه به این ورشکستگی و نابودی تدریجی از زاویه نگاه کارگرهاست
جای مدیران و روسا و سهام دارا و...

و این روی نگاه به دنیای کارگری هم تو ذهن اثر داره به نظرم.
تو ذهن شاید کارگر یه آدم مجبور، مفلوک، خسته اس که از بدبختی اومده کارگر شده چون سواد نداشته چون جای دیگه کار رتبه بالا بهش ندادن چون شهروند دسته چندم جامعه اس
ولی تو این کتاب یه نگاه برعکس بهت میده
عشق به کار اون کارگر
لذت بردن از کار اون کارگر 
با علاقه اومدن سراغش
مطالبه و تلاشی که این قشر دارن نه لزوما برا حق و حقوقشون بلکه برا باقی موندن اون موجودیته
ولی از کارگرها بازنمایی بیشتر یه اعتراض صنفیه
و خلاصه کلی حرف دیگه

الان میگم کاش یکی پیدا بشه بره این جوری پای روایت کارگرهای کارخونه هایی که تو سال های اخیر ورشکست شدن یا دوباره بلند شدن و اون همه اتفاقات ریز و درشت براشون افتاد، بشینه.
می تونه محتوای ارزشمندی برای افکار عمومی باشه
ارزش کارگر مهمه. ولی خب چه جوری مردم افکار عمومی برسن به این ارزشمندی و یه بچه حاضر بشه بگه می‌خوام در آینده کارگر شوم یا مادرش و پدرش این جوری نگاه کنن
خب ادبیات سازی و شکافتن جنبه های دیگه لازمه از کلیشه های برساخته تو ذهن ما
      
491

36

(0/1000)

نظرات

دیدگاه جذابی بود...با این که قصدی بابت خوندنش نداشتم مشتاق شدم مطالعه کنم. 

1

خیلی خوب نوشتید.

0