معرفی کتاب مرگ فروشنده اثر آرتور میلر مترجم زهرا غلامرضانژاد

مرگ فروشنده

مرگ فروشنده

آرتور میلر و 1 نفر دیگر
4.1
82 نفر |
31 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

14

خوانده‌ام

148

خواهم خواند

76

شابک
9786007159620
تعداد صفحات
248
تاریخ انتشار
1396/11/18

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
آرتور میلر در سال 1949 با نمایش نامه ی «مرگ فروشنده» جایزه ی پولیتزر را از آن خود کرده. نمایش نامه فاجعه ی زندگی مردی است که به گفته ی نویسنده «بر نیروهای زندگی نظارت و اختیاری ندارد.» داستان تأملی بر زندگی انسان هایی است که تنها وقتی مطرح هستند که سود می رسانند و سپس در خلا رها می شوند.

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

مرگ فروشنده

تعداد صفحه

15 صفحه در روز

محاکات

محاکات

1402/9/24

مرگ فروشنده

تعداد صفحه

10 صفحه در روز

پست‌های مرتبط به مرگ فروشنده

یادداشت‌ها

        مرگ فروشنده داستان مرد کهنسالی در امریکا به نام ویلی لومان است که سالها در شرکتی به عنوان بازاریاب مشغول بوده و به زعم خودش در این مدت موفق عمل کرده و توانسته در شهرهای مختلف مشتری های زیادی برای خود دست و پا کند. اون اکنون به سن بازنشستگی رسیده، دیگر توان کار کردن مانند گذشته را ندارد و برخلاف انتظارش حقوقی که دریافت می کند برای گذران زندگی و حتی برطرف کردن بسیاری از نیازهای اولیه خود و خانواده اش کافی نیست. 
ویلی در اثر فشارهای زیادی که تحمل می کند چه از طرف اعضای خانواده و چه از طرف رییس شرکتی که برای آن کار می کرده، دچار زوال عقلی شده و بسیاری وقتها در توهم به سر می برد. او نهاد خانواده اش را در حال فروپاشی می بیند. از طرفی از همسرش لیندا کاری برای مشکلات ساخته نیست و از طرف دیگر پسرهایش یعنی بیف و هپی نیز در کار خود موفق نیستند.
. در نهایت ویلی با دیدن این شکست های پی در پی و در حالی که هیچ آینده روشنی برای خود متصور نیست اقدام به خودکشی می کند تا فرزندانش از مزایای بیمه عمر او بهره مند شوند.
در این نمایشنامه بی هویتی ویلی در جامعه صنعتی و خشن امروزی به وضوح مشخص است. ویلی در آرزوی استشمام هوایی تازه، داشتن باغچه ای بزرگ و دیدن آسمان بدون مجبور بودن به پیدا کردن آن از لابلای ساختمان های بلندی است که در جوار خانه شان طی سال های اخیر سر بر آورده اند. اما این آرزوها در تضاد با ارزش هایی همچون سرمایه دار بودن است که در نظر افراد جامعه با اهمیت تلقی می شود. او برای رسیدن به آرزوهایش تلاش نمی کند بلکه برای رسیدن به ارزش هایی که جامعه به او تحمیل کرده است، همت می گمارد. لذا نمی تواند با روش ها و عقاید قدیمی خود به آنها دست یابد و هر چه بیشتر تلاش می کند کمتر به نتیجه می رسد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

          اعمالِ قدرت نمایش؛
نوستالوژی و ماجرای رویای برباد رفته.


0- به وجد آمدم و فهمیدم که «ظرفیت» یک متنِ نمایشی چه می‌تواند باشد؛ آرتور میلر آنچه باید را ارائه داده است و در این ارائه استادی کرده است. این متن تلاشی است برای به زبان آوردن این حالت وجد و «تامل در وجد».
مشخصا در متن یه جورایی اسپویل داریم. اگه خیلی حساس اید، حواستون باشه.

1- ماجرا در مورد «رویای آمریکایی» است. از سینما، سیاست‌مداران و تمام منابع اقتدار در جامعۀ آمریکا تصویری ساخته اند، تصویری از جامعه‌ای که در آن خواهیم رسید به هر آنچه خواسته شود و صرفا باید خواست تا به شما داده شود! هزار نکتۀ باریک‌تر از مو اینجاست که محل بحث نیست. 
پس مسئله این است رویایی فروخته شده است و خانواده‌ها و مردم خریدار این متاع اند؛ البته متاع که چه عرض کنم. خوشبختی‌هایی با این مختصات همان لاتاری‌‌ای است که همه می‌دانیم شانسی برای برنده‌شدن نخواهیم داشت، اما اگر برنده شویم چه می‌شود. اینجا «اما و اگر» وارد شده است و دیگر همه‌چی رنگ تقدیر گرفته است، تقدیری که به بدخطی در نگارش سرنوشت شهره است؛ تقدیر (مخصوصا تقدیرِ بازاری) بی‌حوصله و کج سلیقه است. آیا می‌توان زندگی را بر این لاتاری قمار کرد؟ میلر از امکانِ قمار حرف نمی‌زند (تقریبا همه این آرزو را زندگی می‌کنیم و برگۀ لاتاری را خریده ایم). میلر از دست‌وپنجه نرم کردن با این تقدیرِ محتومِ شکست خواهد گفت: میلر، درامِ شکست می‌نویسد.

2- داستان این است: خانواده‌ای آمریکایی داریم. پدری که فروشنده است و زن عاشق همسر خود است. این خانواده فرزندانی هم دارد. خیلی ساده، پدر و مادر علاقه دارند موقعیت زندگی مشترک خود و خوشبختی در زندگی فرزندان خود را ببینند؛ «آرزویی دلکش است اما دریغ!».  شکست می‌خورد. پدر در تلۀ قسط و وام گیر کرده است و بد عنق شده است (رفتارهایی اندکی روان‌پریشانه هم بروز می‌دهد). پسرهای خانواده نرسیدند به آن رویایی که برایشان تصویر شده بود. این خانواده از هم گسیخته است، زیرا آن برگۀ لاتاری برنده نشد و «تصویر آینده» محو شده است و این جایی است که «نوستالوژی» وارد می‌شود. برای فرار از حال که دیگر نظر به آینده ندارد، به گذشته پناه می‌بریم و آن هم نه هر گذشته‌ای، بلکه گذشته‌‍ای که نوستالوژیک شده است.

3- اینجا از فرم و شرایط ساختاریِ اثر به بن‌مایه می‌رسیم. فهمِ لحظه‌ای که وجدِ «فهم اثر» برای رخ داد منوط به فهمِ همین سیر منطقی است. ما در خوانش، اول با ساختارها و فرم‌های اثر مواجه می‌شویم و گزاره به گزاره سعی می‌کنیم کلیتی که اثر می‌فهمیم را تکمیل کنیم. در این مسیرِ فهم، که پیوسته و البته گسسته پیش خواهد رفت، با حدس‌هایی سعی می‌کنیم بین خطوط اثر ادبی/نمایشی را تکمیل کنیم. هیچ اثری تکمیل نیست که اگر تکمیل بود، نیازی به مای خواننده نبود؛ ما هستیم تا اثر را بفهمیم و با این فهم اثر را تکمیل کنیم. یعنی ماجرای فهمِ خواننده در امتداد معنایابیِ متن است. البته متن با ساختار، روایت، بن‌مایه و دیگر عناصری که دارد حالاتِ ممکن این فهم را محدود می‌کند؛ اینجاست که تفسیر شاذ از یک اثر را می‌توان نقد کرد. به بیانی، فهمِ خواننده از اثر اساسی است و متن را تکمیل می‌کند، اما این لزوما بدین معنا نیست که معنای اثر صرفا و انحصارا از جانب خواننده است. اثر و مولف اثر حالات ممکن تفسیر را محدود کرده اند (ایده‌های این بخش خیلی تحت تاثیر کتابِ متن‌ها و خواننده‌ها از ولفگانگ آیزر است).
در اثر نمایشی و ادبی کار درست، باید از فرم و تمهیدات ادبی به معنای اثر برسیم. خیلی ساده، چیزی که اول محتوا و بن‌مایۀ خود را به نمایش بگذارد، حکمِ متن و اثر ادبی ندارد و صرفا بتواند یک «بیانیه و مانیفست» باشد. احتمالا اینجا مسیری باشد که بتوان نشان داد فرم اثر هنری است که اهمیت دارد و حتی اگر بن‌مایه‌هایی در اثر باشد که خلاف‌آمد اخلاق، عدالت و امور ارزشی‌ای از این دست باشد، می‌توان از آن حظ هنری برد (البته این حرف به معنای کنارگذاشتن نقد سیاسی-اخلاقی آثار نیست که چه بسا برای خودِ من از جذاب‌ترین بخش‌های مطالعۀ متن ادبی همین فراروی از خودی است که متنِ ادبی برای فهم جامعه و تاریخ برای ما ایجاد می‌کند).

4- در مرگ فروشنده، آرتور میلر از چه حربه‌هایی استفاده کرده است؟ بهتر است بگویم، چه حربه‌ای نیست که در این متن مورد استفاده نباشد؟ یعنی انقدر نکته‌سنجی، تکنیک و ویژگی‌های فرمی اساسی در این متنِ نمایشی هست که واقعا واویلا؛ نکتۀ مهم این است که تمام این غنای موجود از اثر بیرون نزده است و به نیکی اجرا شده است. خب، بریم تازه سرِ اصل بحث :)))
یکی از تمهیدات فلاش‌بک/بازگشت به گذشته است. خانواده در حال فروپاشی است و آینده‌ای موجود نیست. همه‌چی در حال اضمحلال است و اینجا خاطرۀ نوستالوژیک جولان خواهد داد. این این لحظه‌های تلخِ حال، یادآوری خاطرات اولین بازیِ فوتبال، کلنجارهای پدر و پسری و این جور خاطرات خوش، التیامی است صد مرتبه تلخ‌تر از دردی که در حال، درحال ادراک آن هستیم. گذشتۀ خوب را به یاد می‌آوریم که وضعیتِ تباهِ حال را دفن کنیم و برای مای خواننده که این تقلای فرار از وضعیتِ حال را می‌خوانیم، مذبوحانه بودن و غمِ عمیق این وضعیت را درک می‌کنیم. به نظرم باز اینجا، نحوه‌ای که اثر خود را برای ما نشان می‌دهد بسیار اساسی است. ما در مرحله نخست، وضعیتِ بدِ حالِ این خانواده را می‌بینیم و پس از آن خاطراتی را خواهیم دید که یادآور روزگار خوش اند، این وضعیت در لحظه دل را فسرده می‌کند. در لحظه ادراک می‌کنیم که این غم عمیق‌تر از منجلابی است که در اول فکر می‌کردیم. پس می‌بینیم این مورد که «اثر ادبی چگونه بر ما تاثیر می‌گذارد» می‌تواند بسیار مهم باشد.

5- تقریبا دیالوگ‌نویسی در این اثر می‌تواند آن نمونۀ ایده‌آل و مثالینِ نگارش دیالوگ در هر اثری باشد. چرا می‌گم تقریبا، چون برخی شوخی‌ها، اختصارها و روابط کتاب که توسط دیالوگ‌ها نمایندگی می‌شد رو اونجوری که باید نمی‌فهمیدم و علتش احتمالا همین تفاوت‌های جهان‌های آمریکایی و جهانِ ما باشه؛ احتمالا.

6- آرتور میلر سِن اجرا، میزان سن، نورپردازی، بازی‌گردانی و خلاصه «ظرفیت‌ها»ی تئاتر را می‌شناسد. نویسنده‌ای که ظرفیت‌های تئاتر را بشناسد می‌تواند متنِ نمایشی را سامانی بدهد که در فقراتی روی دستِ متنِ داستانی و ادبی بزند. استفاده‌های میلر در این اثر این این حربه‌های ویژۀ تئاتر قدرتی به اثر داد که واویلا!

7- نیاز داشتم دوباره اثری من را به جهانِ گستردۀ نمایشنامه‌ها باز گرداند و میلر با وجدی که ایجاد کرد، اقتدار را به جهان نمایش برگرداند.

8- بریم برای پایان‌ترم‌ها :)
        

40

بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

پ‌ن: الان که میخوام این یادداشت رو بنویسم یه سر به اون بخش راهنمایی یادداشت نویسی بهخوان زدم، اخه خیلی وقته چیزی ننوشتم ۰:)

مرگ فروشنده خیلی تلخ بود برام، خیلی زیاد. هر خطی که می خوندم همراه با زجر و درد بود. 
چرا؟ چون پرداخت اتفاقات ،افکار و خوادث خیلی خوب بود.
من نمیدونم و بلدم نیستم ساختارش رو بررسی کنم پس بهم خرده نگیرید و بیاید باهم از محتوا حرف بزنیم.

خلاصه داستان:
ویلی فروشنده دوره‌گردیه که در شرف بازنشستگی یا شایدم اخراجه، زندگی شمشیرش رو از رو بسته تا جون به لبش کنه و اون با اندک توان باقی مونده‌ش داره با این وضعیت می جنگه.
ویلی رابطه خیلی بدی با پسر بزرگش بیف داره، درحالی که ما هر چقدر توی گذشته این دو نفر کنکاش می کنیم چیزی جز صمیمیت و احترام نمی بینیم، پس چی‌شد که همه چی خراب شد؟!
این سوالیه که تقریبا آخرایی نمایشنامه بهش جواب داده میشه( هر چند خیلی جلوتر نخ جواب رو بهتون‌میده و چون زود فهمیدم بیشتر ناراحت شدم)

داستان حول محور کشمکش این پدر و پسر می چرخه، راز مشترکی رو مخفی میکنن و چون نمی تونن به زبون بیارنش مجبورم به‌چیزایه دیگه گیر بدن.

پ‌ن¹: پرش زمانی و تغییر سریع موقعیت ها از همون اول به چشم میخوره و یکم که گذشت باهاش خو گرفتم.
پ‌ن²: مانور دادن روی رابطه پدر پسری خیلی کار پر ریسک و خطرناکیه. برعکس رابطه‌های پدر دختری که از لطافت و محبت  پر ان اینجا خبری از این چیزا نیست. همه چی پشت اون نقاب مردونه پنهون شدن و بازنده اونیه که زودتر نقابش رو برداره. 
هر چند ویلی هر چقدر سعی کرد نتونست کنار بیاد و رفتارهای تند پر از سرشکستگیش اون رو به مرز. جنون و توهم بردن.
به حدی که حتی بیف دچار توهم‌های اون شد و واقعیت رو از یاد برد.

پ‌ن³: نمایشنامه پر از نکات تحلیل شخصیتیه که میشه مفصل نشست و درباره‌ش حرف زد اما ترجیحم اینکه توی یادداشت نیارم این موارد رو، مطمئنم اگر نمایشش روی پرده بود نمی رفتم ببینمش. 
فکر کن چنین زجر و دردی رو به‌چشم ببینی، الله اکبر!

پ‌ن⁴: پیشنهاد میدم بخونید؟ اره بخونید، می تونید بدید دست اقایون منزل بخونن ،اونا احتمالا بهتر درک میکنن و شاید کمک‌کنه یه سری اختلافاتشون باهم حل شه. ( تضمین نمیکنم البته، برعکسشم میتونه اتفاق بیوفته)
        

52

          
این نمایشنامه روایت سال‌های آخر زندگی مرد میانسالی به نام ویلی لومان است که درواقع بازاریابی است که باوجود اینکه در سن بازنشستگی است ولی همچنان کار میکند و وضعیت شغلی و خانودگی‌اش را نابسامان و شکست خورده می‌بیند،رفتار ویلی مملو از ناهماهنگی وسردرگمی است وبه خاطر انکار زندگی حال خود غرق در زندگی گذشته است،مدام درحال تلاش برای نظم به زندگی ومقابله با اشتباهات گذشته اش است.حافظه‌اش آن‌چنان دچار اختلال شده که خط زمانی از دستش دررفته و مدام خود را در موقعیت سال‌های گذشته تصور می‌کند.
حرکت  و گسترش موضوع نمايشنامه بر پايه‏ ي رابطه بين ويلي لومن و پسر بزرگترش، بيف، استوار است. حس متناقضي پدر و پسر را به يكديگر پيوند مي‏دهد. از سويي آنها همديگر را سخت دوست مي‏دارند. هنگامي كه دور از هم هستند براي ديدار بي‏تابي نشان مي‏دهند. از يكديگر متنفر نيز هستند. زيرا هر يك ديگري را عامل شكست خود مي‏ پندارد. پس اين دو عضو خانواده نمي‏توانند روي در روي به بيان احساسات خويش بپردازند. رابطه‏ ي عشق و نفرت بين پدر و پسر، رفتار ديگر شخصيت‏ها را نيز تعيين مي‏كند. ليندا، همسر ويلي لومن، او را دوست مي‏دارد، اما نمي‏تواند كمكي براي ايجاد تعادل رواني در زندگي ويلي طرح و اجرا كند. به سخني، ليندا آرامبخشي است كه با سكوت خويش در برابر ويلي بااو همراهی میکند.
بیشتر زمان نمایشنامه با خیال‌پردازی‌های ویلی، در گذشته می‌گذرد. ویلی که در زندگی امروزش درمانده شده و اختیاری بر اوضاع ندارد، به گذشته چنگ می‌زند، به زمان‌هایی که روزنه‌ای از امید برای بهبود اوضاع وجود داشت. 
نام نمایشنامه را اولین بار در فیلم «فروشنده» اصغرفرهادی شنیدم ولی تا به امروز موفق به خواندن نشده بودم تا به مدد باشگاه هامارتیا موفق به خواندن این اثر جذاب وزیبا شدم چیزی که از خواندن نمایشنامه برآورد کردم اینکه ویلی یک بازاریاب یک شرکت است وبه شهرهای مختلف میرود ومشتری جذب میکند ولی نمیدانم چرا به فروشنده ترجمه شده است!!!!!
آرتور میلر در مرگ فروشنده به روشنی فریاد میزنذ "مرگ بر نظام سرمایه‌داری"
روش آرتور میلر در پرداخت موقعيت‏ها، به كنش نمايشي و نيز به شخصيت‏ها اجازه داده است كه به راحتي از حال به گذشته و از گذشته به حال و آينده سير كنند.
در اين نمايشنامه فوق العاده  که فضاسازی بسیارخوبی دارد ، بنيادهاي اساسي يك جامعه‏ ي سرمايه‏ داري يعني خانواده، دفتر كار يك وكيل، دفتر كار يك بازرگان، رستوران، محل بازي بچه‏ ها، ساختمانهاي بلند فراسوي خانه‏ ي حقير لومن، باغ زيباي ويران شده‏ ي قرن نوزده و مرگ يك انسان را در يك صحنه گرد آورده میشود. 

        

37

          جمله ای که تو کل رمان خوندن به خودم و بقیه میگفتم این بود: 
دلم میسوزه ، دلم میسوزه 
دل سوختنای من البته اصلا از سر ترحم نیست . خودمو میذارم جای اون آدم و قضیه ختم میشه به مسئله ی عدالت اجتماعی و قص علی هذا .

‼️شاید اسپویل : 

داستان از نگاه من نه گره میخوره به تنبلی های بیف ، نه خیانت ویلی ، نه بی مسئولیتی هپ . داستان راجع به عدالته . هرچند جدیدا حس کردم صرف نظر از تم رمان ، اگه نویسنده اندک اشاره ای به بی عدالتی بکنه منو راضی و خوشحال و پذیرنده نگه می داره. 
داستان ویلی و خانوادش فقط دست و پنجه نرم کردن  طبقه ی پایین جامعه با مشکلاته؟ موندن این خونواده ها تو چرخه ی عادات قدیمی ؟ فقط این خونواده هان که تفاوتی تو بیست سالگی و شصت سالگیشون نمیبینیم ؟ مگه همه ی ما یه فروشنده نداریم تو وجودمون که کارش اینه که تموم عمرمون یه جنس بفروشه و اصلا نگران نباشه چیزای دیگه ای هم هست برای فروش؟ 
خلاصه که کاش یه روزی سر یه کتابی اون نقطه ی «آها» برام پیش بیاد و بفهمم «اختیار انسان» و «شرایط تحمیلی به انسان» هر کدوم چقدر رو این که مسئولیت زندگی رو به دوش بگیریم و قوی پیش بریم ، تاثیر دارن .
        

22

          مرگ فروشنده کتابی هست که در شما همزاد پنداری ایجاد می‌کند به خصوص اگر در دهه سوم زندگی خود باشید. 
مرگ فروشنده روایتگر زندگی ویلی لومان بازاریابی که دچار فروپاشی روانی شده و باعث و بانی این فروپاشی، نظام سرمایه‌داری هست که با افراددمثل پرتقال رفتار می‌کنه. پرتقال را می‌خوره و پوستش رو دور می‌اندازه ولی انسان‌ها پرتقال نیستند که به همین راحتی دور انداخته بشن. 
ویلی لومان مدام دنبال علت ناکامی‌هاش می‌گرده و این باعث میشه موقعیت مکانی و زمانی خودش رو گم کنه اگر دنبال یک داستان خطی هستید این کتاب مناسب شما نیست زیرا مدام در حال سفر در زمان هستید.
از روی این کتاب چندین تئاتر و  فیلم اقتباسی ساخته شده است.

در سال ۱۹۸۵ فیلمی به کارگردانی فوکلر اشلوندروف ساخته شد که کاملا مطابق با کتاب پیش می‌رود بازی‌ها و کارگردانی به شدت درست از آب درآمده و می‌توان به عنوان یک فیلم خیلی خوب ازش یاد کرد.

در سال ۱۳۹۵ یک فیلم اقتباسی ایرانی از این کتاب ساخته شد به نام فروشنده به کارگردانی اصغر فرهادی که جایزه‌های مختلفی از جمله اسکار و کن را تصاحب کرد. ولی اگر دنبال فیلمی با عنوان مرگ فروشنده هستید این فیلم رو پیشنهاد نمی‌کنم چون ارتباط خاصی با اصل کتاب نداره و می‌تونید صرفاً به عنوان یک فیلم سوای کتاب تماشا کنید.

        

35

        در این نمایشنامه مرد خانواده آرزوهای بزرگی برای خود و خانواده‌اش در سر دارد که طبیعی است و هر پدری نهایت تلاشش آسایش و آرامش خانوادۀ او است.

اما با کار فروشندگی به هیچ یک از آرزوهای خود نمی‌رسد و در هنگام بازنشستگی یا بیکار شدن؛ هنوز قسط خانه‌اش تمام نشده و قادر به پرداخت هزینه‌های زندگیش نیست.

دو پسرش هم با اینکه اگر تلاش کنند و زحمت بکشند و قدری از ولخرجی‌های خودشان بزنند، می‌توانند به او و مادرشان کمی کمک کنند؛ اما این کار را نمی‌کنند و به دنبال خوشگذرانی‌های خودشانند.

در این میان مادر بیش از هر کس دیگری غصۀ شوهرش و حال بد، آشفتگی، بی‌پولی و غرور نابود شدۀ او را می‌خورد و او را به واقع درک می‌کند. اما جز مهربانی کردن و محبت به او، هیچ کاری از دستش برای کمک به او بر نمی‌آید.

همسایه و دوست خوبش چارلی هم هوای او را دارد؛ اما وی متوجه این مطلب نیست. البته وقتی گرفتار بی‌پولی می‌شود، به او پناه می‌برد و از او قرض می‌گیرد تا بعدا بپردازد و حتی حاضر نیست برای او کار کند. چون تصور می‌کند که در آن صورت غرورش جریحه‌دار می‌شود!

در نهایت وقتی مرد ـ ویلی ـ از همه جا ناامید می‌شود؛ برای کمک به خانواده‌اش خودش را به کشتن می‌دهد تا با پول بیمه‌اش زندگی راحتی برای همسر زحمتکش و مهربانش و پولی برای راه انداختن کاری برای پسر بزرگش فراهم کند.

مرد به کسانی که عمری از او جنس خریده‌اند و مشتری او بوده‌اند می‌نازد؛ اما در واقعیت روشن می‌شود که او آشنایانی داشته که همه یا بازنشست شده یا مرده‌اند و دیگر کمتر کسی او را می‌شناسد و از او خرید می‌کند یا حالش را می‌پرسد.

مشکل بزرگ مرد این بود که هیچ گاه نمی‌خواست با واقعیت روبرو شود و از این کار می‌ترسید. شاید اگر می‌پذیرفت، نتیجۀ کارش اینگونه نمی‌شد و قصه بدین جا ختم نمی‌شد.

وقتی واقعیت‌های زندگی روزمره و جاری را نادیده می‌گیریم و خیال پردازی می‌کنیم؛ مثل آن شیرفروشی می‌شویم که موقع گرم کردن شیرها، در خیال خود با فروش آن شیرها، کم‌کم کارش رونق گرفت و پولدار شد و ازدواج کرد و بچه‌دار شد و در همان دنیای خیال، برای ادب‌کردن فرزندش لگدی به او زد که در واقعیت ظرف شیر را بر زمین ریخت و تمام آرزوها، نقشه‌ها و رویاها دود شد و به آسمان رفت.

نمایشنامۀ قوی و جالبی بود و قدرت نویسنده را در توجه به جزئیات و توصیف شخصیت‌ها و افکار و زوایای پنهان ذهن و وجود اعضای این خانواده نشان می‌داد. خواندن این نمایشنامه لذت بخش است و انسان را به همراهی با قهرمانان ماجرا وامی‌دارد. بابت انتخاب این نمایشنامۀ جالب از آقای خطیب و برای نوشتنش از آرتور میلر سپاس‌گزاریم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17

حسین

حسین

1402/9/7

          آرتور میلر مقاله‌ای داره با نام «تراژدی و انسان معمولی» و من خوش‌شانس بودم که مقاله رو قبل از خوندن نمایشنامه خوندم. با وجود کوتاه بودن نوشته، از اون‌هایی بود که با خوندنش هیجان‌زده شدم و قطعا زبان زیبای میلر در این حس من بی‌تاثیر نبود. برای همین دعوت می‌کنم که اصلِ خود مقاله‌ی میلر را بخوانید.
میلر  این‌طوری شروع می‌کنه که در زمانه ما تراژدی‌ها بسیار اندکند. دلیلی که دیگران برای این امر متصور شدن اغلب اینه که دیگه پادشاهان و انسان‌های بلندمرتبه‌ی بزرگی نداریم که حمله‌ی قهرمانانه‌ای به زندگی داشته باشند. با این حال در ادامه بیان میکنه که ما در عصرِ پساروانکاوی زندگی می‌کنیم. حالا در این عصر می‌دونیم که به افراد بلندمرتبه و قهرمانان اسطوره‌ای، دقیقا می‌تونیم همون فعل و انفعالات روانشناختی‌ای رو نسبت بدیم که به انسان‌های معمولی. تمامِ تحلیل‌های روانشناختیِ «ادیپوس» و «اورستس» و بقیه تراژدی‌ها را میشه به تمام نوع بشر تعمیم داد.
از طرفی میلر «احساس تراژیک» رو ناشی از برانگیخته شدن حس خاصی در ما میدونه، بودن در محضر شخصیتی که برای حفظِ شان و کرامت شخصی‌اش (یا به بیان خودش: his sense of personal dignity) حاضره کل زندگی‌اش رو فدا کنه. این رو میشه در «هملت»، «مده‌آ»، «مکبث» و .... دید که در پسِ زمینه این‌ها، شخص برای به دست آوردن جایگاهِ عادلانه‌اش در زندگی در تلاشه.
میلر در ادامه از این میگه که تراژدی میتونه چارچوبی از جهان بیرون رو به ما نشون بده که ما رو محدود میکنه و به نوعی آزادی ما رو در بند میکشه. تراژدی توانایی به پرسش کشیدن این حصار و محدودیت رو داره، توانایی پرسش از این‌که آیا حقیقتا جهان و جامعه‌ی اطرافمون چنان‌که فکر می‌کنیم غیرقابل تغییر هستن یا امکانی از تغییر وجود داره. در اعماق هر تراژدی چیزی نهفته است که باعث به لرزه در آمدن وجودمون در مواجهه با اون میشه: ترسِ روبرو شدن با فروپاشیدن باورهای به ظاهر مطلقی که برسازنده‌ی هویت ما در جهان هستند. تراژدی واقعی انسان رو وا می‌داره که به ارزیابی دوباره باورهاش بپردازه و به قول میلر، قهرمانانه انگشت اتهام را به سمت دشمنان آزادی انسان (چه درونی و چه بیرونی) نشانه میره. این همون عاملی هست که باعث میشه تراژدی روشنگر باشه و احتمالا به والایش (کاتارسیس) بینجامه.  
چه در تراژدی‌های یونان باستان، چه در کتاب ایوب و هر تراژدی دیگه‌ای، لحظه‌ای فرا میرسه که همه چیز در تعلیق قرار می‌گیره، لحظه‌ای که چیزی پذیرفته نمیشه و در این دوپاره شدن جهانِ باورها، قهرمان از حد خودش فراتر میره و به بزرگی میرسه. چنین چیزی میتونه در زمان ما بیشتر از همه برای انسان عادی رخ بده و این همون چیزیه که میلر ما رو به اون دعوت میکنه: ادامه دادن مسیرِ تاریخیِ تراژدی و یافتن اون در قلبِ انسان‌های معمولی.
        

38

          انگار در جامعه سرمایه داری تنها با امید میشه سرکرد‌.
امید به روزی که دیگه قسط نداری ، امید به خریدن خونه و ماشین و امید به گنده شدن و دیده شدن امید به محبوب واقع شدن بین جماعتی که بنده سودآوری هستن ، امید به روزی که پسرات پول درشتی بزنن به جیب و توهم بعنوان پدرشون سرتو بالا بگیری .  این  امید انقد کش پیدا میکنه که یه روزی اگر بهش نرسی بابت ناامید شدنت مثل ویلی لومان خودکشی میکنی.
اونم دقیقا روزی خودکشی میکنی که آخرین قسط خونتو میدی و بلاخره صاحب خونه میشی!

کل کتاب از عقده حقارتی حرف میزد که بواسطه صاحب سرمایه بودن یا نبودن به اشخاص تحمیل میشه و ایگوهاشون رو یا گنده تر میکنه یا ضعیف تر.
و چقدر نامرئی هستند امثال ویلی لومان .

بازگشت به گذشته از زمینه های اصلی این نمایشنامه هست ویلی لومان در موقعیت های مختلفی به گذشته برمیگرده ، زمانی که سرمایه داری و برج های بالابلند و ماشین ها همه جا را تسخیر نکرده بود زمانی که می توانستند در باغچه خانه سبزی بکارند و در دشت ها قدم بزنند و در هوای آزاد تری زندگی کنند تقریبا همه اعضای خانواده حسرت جامعه کاملا صنعتی نشده را دارند.
بازگشت به گذشته و بازگشت به حسرت ها بازگشت به هر امکانی که میتوانست آن خانواده را پولدار کنند اما از دستش دادند و تنها اکنون میتوانند خود را سرزنش کنند.
حال که بازگشتی به گذشته صورت نمیگیرد و ایده های تجاری خانواده شکست میخورند و امید ها برای کسب سرمایه بیشتر نابود می شود.
 تنها راه حل ، خودکشی است.
        

0

          برای بار سوم به لطف باشگاه کتابخوانی هامارتیا این اثر مرور شد.
اجازه بدید به احترام آرتور میلر بزرگ کلاه از سر برداریم 

واقعا سخته درباره ویلی لومان نوشت. میلر اثری خلق کرده در سطح آثار ماندگاری که از ادبیات روسیه سراغ داریم. اثری در حد مرگ ایوان ایلیچ حتی...
مسائل روز اونجاست اما تا دنیا دنیاست ، این اثر کار میکنه و کاربرد داره...
تا سرمایه داری هست و سرمایه وجود داره ، ویلی لومان های زیادی زیرش له میشن...
اثر واقعا جذابه ، درد داره،  کاراکترها ملموس ساخته شدند... 
برای ایران امروز ما هم شاید درکش راحت تر باشه...
بخوام درباره مرگ فروشنده بنویسم باید طومارها بنویسم... شخصیت پردازی در بالاترین سطح قرن بیستمی خودش قرار داره ، قصه به بهترین شکل روایت میشه ... خیال و واقعیت در هم تنیده میشه ، موضوع جهان شموله گرچه در آمریکای نیمه اول قرن بیستم داره میگذره اما مسئله ش مسئله انسان مدرنه ...

به نظرم مرگ فروشنده از اون آثاریه که باید خونده بشه ، ویلی لومان باید شناخته بشه...
میلر ، دغدغه این قشر رو داره ، دغدغه انسانی داره ، این طبقه رو میشناسه و شخصیتی خلق کرده که واقعی واقعیه و برای همه قابل درکه 
و این هنر آرتور میلره...
        

20