آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد

آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد

آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد

ویکتور هوگو و 1 نفر دیگر
3.9
81 نفر |
37 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

157

خواهم خواند

105

شابک
0000000007613
تعداد صفحات
189
تاریخ انتشار
1369/8/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        سال 1829، ویکتور هوگو رمان آخرین روز یک محکوم را بدون ذکر نام نویسنده منتشر کرد. راوی داستان مردی است که کمی بعد از اعدام خواهد شد. ما هیچ چیز درباره ی آن مرد نمی دانیم. نه می دانیم نامش چیست و نه حتی می دانیم چه جرمی مرتکب شده است... .
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد

یادداشت‌ها

          آخرین روز یک محکوم
به ضمیمه کلود ولگرد
از پنجره های زنگ زده و میله کشی شده  دخمه های تنگ و تاریک زندان، شلاق باران بر لباس های زمخت و چرک زندانیان را نظاره می کنی...
این در و دیوارهای لجن زده سال ها است شاهد قصه های پر احساس این چهره های بی حس است. افرادی که پیش از این انسان نام داشتند حال دیواری به بلندای عنوان «زندانی» بین آنها و زندانبان ها و در نهایت جامعه فاصله انداخته است.
جامعه آنها را پس زده، شرور و جانی تشخیص داده و برای حضور در میان مردم خطرناک دانسته است. اینجا قواعد بازی فرق می کنند. حتی اگر بخواهی نیز نمی توانی به آنها مشکوک نباشی. اینجا سرای ابدی این افراد است.
اگر هنگام مطالعه سردت شد، مزه تلخی و گسی در دهانت حس کردی و نوعی نا امیدی و بی وزنی را تجربه کردی بدان که قلم ویکتور هوگو خیلی خوب ساعات پایانی یک محکوم را ترسیم کرده است. تجربه ای که حکما برای بسیاری از ما زندان نرفته ها لازم است.
پ: داستان کلود ولگرد مرا یاد لوطیان با مرام خودمان انداخت، انصافا طرح بدیعی داشت.
        

9

از آنجایی
          از آنجایی که کلا طرفدار نوشته های ویکتور هوگو و نحوه داستان پردازی اش هستم، از این کتاب در کنار دردناک بودنش، لذت بردم. بارها در خیالاتم تصویر شخصی که روزهایی رو سپری میکنه در حالی که محکوم به اعدام هست رو مجسم کردم اما هیچ چیز نمیتونست خیالات من رو انقد دقیق تو یک کتاب توصیف کنه، دقیقا همون حالات، همون نجواها با ذهنت، همون ترس ها، همون التماس ها، همون واکنش ها و ... به همین خاطر با کتاب خیلی خوب ارتباط برقرار کردم و حس کردم داره افکار خودم رو بازگو میکنه. داستان کلود بینوا هم یه شاهکار از شجاعتی بی مانند بود. شاید کمتر کسی در این کره خاکی شجاعت ایستادگی در برابر چنین ظلم هایی رو داشته باشه و در نهایت درسی که در این قصه بود منو به فکر فرو برد، اینکه شاید و یا حتی قطعا همه ما در تمام این جرایم و ظلم ها نقشی داریم، ما به صورت دومینو وار به هم ظلم میکنیم و چه بسا لطمه میزنیم و این حلقه هر بار تکرار میشه! 
قسمتی از کتاب:
به مردمی که کار می کنند و رنج می کشند، به ملت، به کسانی که جهان برایشان جایی زشت و منفور است، اعتقاد و امید به جهانی بهتر را بدهید؛ جهان زیبایی که فقط مال آنهاست. تنها در این صورت است که مردم آرام و صبور خواهند بود. صبر و ارامش نیز، در دل آنها امید خواهد کاشت.
مساله، ذهن و سر مردم است. سری که پر است از بذرهای مفید. کاری کنید که این مغزها به بلوغ برسند، این بذرها جوانه بزنند؛ جوانه های فضیلت و اعتدال، بگذارید شکوفه کنند و به بار بنشینند. ما باور داریم که یک راهزن قاتل را می‌توان با تعلیم و هدایت صحیح به یکی از ارزشمندترین خدمت‌گزاران این سرزمین مبدل کرد. مساله همین سرها هستند. سرهای مردم این سرزمین را مانند زمین زراعت شخم بزنید، آنها را اماده بذرافشانی کنید، آبیاری شان کنید، بر آنها نور بتابانید، محصول این زراعت اخلاق خواهد بود، اخلاق را به کار گیرید. آن وقت خواهید دید که دیگر نیازی نیست این سرها را از بدن جدا کنید.
        

29

hanieh

1403/2/31

          "آخرین روز یک محکوم" اثر ویکتور هوگو، یک اپیک دراماتیک با شاخصه‌های رمانتیک است که از طریق داستانی پیچیده، ماجراهایی از زندگی محکومان، عشق، انتقام و انسانیت را به تصویر می‌کشد. هوگو در این اثر با زبانی گویا و توصیفی، وادی‌های انسانی را به نمایش می‌گذارد و انسان‌ها را در شرایط حیاتی دشوار قرار می‌دهد.
در "آخرین روز یک محکوم"، هوگو نه تنها یک داستان راوی است، بلکه نقشه‌برداری مجددی از انسانیت است. او از شخصیت‌های پیچیده و چندافتاده استفاده می‌کند تا مفاهیم اخلاقی، اجتماعی و سیاسی را به چالش بکشد. این رمان یک نقد عمیق از سیاست‌ها و سیستم‌های اجتماعی آن زمان را ارائه می‌دهد و از طریق روایت ماجراهای جذاب، نظر خواننده را به سمت پرسش‌های اساسی انسانی هدایت می‌کند.
نکته‌ی قوت "آخرین روز یک محکوم" در قدرت تصویرسازی هوگو است. او با استفاده از زبانی شاعرانه، تصاویر زنده‌ای از محیط‌ها، احساسات و داستان‌ها می‌آفریند. این نقشه‌برداری زبانی به خواننده اجازه می‌دهد که به طور عمیق‌تری با شخصیت‌ها همدردی کند و در ماجراهای آنها مشغول شود.
از نقطه‌ضعف‌های احتمالی کتاب می‌توان به طولانی بودن بعضی بخش‌ها و جزئیات فراوان اشاره کرد که ممکن است برخی از خوانندگان را خسته کند یا روند داستان را کند کند.
کلیتاً، "آخرین روز یک محکوم" از دستاوردهای بزرگ ادبیات است که با شخصیت‌های قوی، تصویرسازی زبانی برجسته و نگاهی انسان‌محور، خواننده را درگیر خود می‌کند و نقدی بر سیاست و انسانیت ارائه می‌دهد. این کتاب به طور قاطعانه توصیه می‌شود اگر به دنبال یک تجربه ادبی عمیق و مفهوم‌پردازی دقیق هستید.
        

6

          ویکتور هوگو خدایِ توصیفات بی‌نظیر است...
او این کتاب را در سال ۱۸۲۹ بدون اسم منتشر کرد و در سال ۱۸۳۲ نسخه‌ی جدیدی از آن را به همراه مقدمه‌ای طولانی و اسم خود، به بازار فرستاد.
هوگو در مقدّمه‌اش می‌گوید: من در این کتاب به مسئله‌ی اعدام پرداخته‌ام البته نه اسمی از مجرم برده‌ام و نه حرفی از جرم او زده‌ام بلکه فقط حالات او را در روزهای آخر روایت کرده‌ام تا بهتر بتوانیم اخلاقی بودن / نبودن اعدام را ارزیابی کنیم.
او در مقدّمه، بحثی جدّی‌ای را درمورد اعدام ارائه می‌دهد. او معتقد است که دو دلیل عمده برای درستیِ مجازاتِ اعدام ارائه می‌شود که هر دوی آن‌ها باطل‌اند:
۱- اعدام باعث می‌شود که مجرم از جامعه دور باشد و به آن آسیب نزند لذا غرضی عقلانی برای مجازات اعدام وجود دارد. هوگو این دلیل را رد می‌کند و می‌گوید برای دور کردن آسیب، حبسِ ابد کافی است و تا وقتی حبس هست، اعدام چرا؟!
او می‌گوید دیوارهای زندان‌تان را محکم بسازید تا مجرم فرار نکند ولی جان او را نگیرید.
۲- مجازاتِ اعدام باعث بازدارندگی در جامعه می‌شود و مردم به سبب ترس از مرگ، از جرم و جنایت دوری می‌کنند. هوگو این استدلال را هم نمی‌پذیرد و می‌گوید اولاً هیچ تأثیر عینی برای این قضیه دیده نشده و اتفاقا ریختن خون و اعدام کردن [مخصوصا در امور سیاسی] باعث افسارگسیختگی می‌شود نه بازدارندگی. دوماً اگر غرضِ اعدام، بازدارندگی مردم است چرا آن را در مکان خلوت و به دور از اجتماع برگزار می‌کنید؟! حتما می‌ترسید که مردم با شما مقابله داشته باشند.
سپس ویکتور هوگو در مقام استدلال برآمده و می‌نویسد: نه تنها دلیلی برای اعدام نیست بلکه دلیل برای اعدام نکردن وجود دارد و آن اینکه درصد زیادی از اعدامی‌ها، زن و بچّه دارند. کشتن انسان‌ها فقط موجب ناراحتی و عذاب خانواده‌‌شان می‌شود. یک مادر بیچاره با دختر کوچک خود، چگونه از پسِ مخارج خانه‌اش بربیاید؟! پس بهتر نیست که به جای اعدام، مجرم را زندانی کرده و به او در آنجا کار بدهیم تا سودِ مالی برای خانواده‌اش داشته باشد؟! به نظر می‌رسد که بهتر باشد؛ امتحانش که ضرری ندارد.
ویکتور هوگو نمونه‌هایی تاریک از اعدام‌های وحشیانه ارائه می‌دهد و معتقد است اگر بتواند با این رمان و نوشته، دست سلاطین را از این نوع مجازات کوتاه کند، به بزرگ‌ترین تاج و تخت دنیا دست یافته است.
رمان او و توصیفاتی که ارائه می‌دهد، بی‌نظیر است؛ هرچند نتایج او را نپذیریم. توصیه می‌کنم این کتاب را با ترجمه‌ی بنفشه فریس‌آبادی مطالعه کنید.
        

24

شراره

1402/12/5

          خیلی وقته که این کتاب رو تموم کردم اما چون از احساس و نظرم درباره داستان مطمئن نبودم نمینوشتم...راستش اول خواستم بگم معمولیه اما چون واقعی بود و قابل لمس فکر کردم شاید همین معمولی بودنش دلیلی بر خوب بودنش باشه...اما مگه یه کتاب نباید یه دید جدید یا یک آهان جدید(منظورم تعجب از چیزی که میدونی یا زندگیش کردی اما تازه در قالب یک فکر یا کلمه کشفش میکنی) داشته باشه...خلاصه که با خودم در گیر بودم... 

چیز دیگه‌ای که ذهنمو در گیر کرده بود مسئله اعدام بود...آیا من باهاش موافقم؟...راستش بله چون فکر میکنم آدم هایی وجود دارند که وجودشون برای بقیه چیزی جز آسیب و ضرر نیست...یه اختلاس گر...یه قاتل...اما وقتی حکومت ها برای قطع یک فکر و صدای جدید و یا اعتراض به حق که مخالف قدرتشون هست از اعدام استفاده میکنند مخالفم...حالا تشخیص این که کی حقش اعدام هست کی نیست کار یک قاضی عادل بی طرف هست که اونم کمیابه.... 

چند جمله از کتاب: 

همیشه فکر میکردم مرگ در نیمه شبی تاریک و سرد سراغ آدم میاید نه در یک صبح روشن تابستانی 

سایه ترسناک مرگ زورش از ایمان من بیشتر بود...


        

26

          رمان خواندن فی‌نفسه برایم سخت است، ذهنم دائما می‌خواهد بداند چه می‌شود و احساس نیاز دیگری در من زبانه می‌کشد اما این شاهکار کوتاه را در کمتر از سه ساعت خواندم؛ چه لذتی پشت این داستان بود که مرا اینگونه متحیر و وابسته می‌کرد؟ انگاری من نیز بخشی از داستان بودم و کتاب بخشی از خاطرات مرا تعریف می‌کرد.
از اطناب در توصیف بیزارم، یکی از دلایلی که رمان‌های روسیِ متداول را رها کردم همین توصیفاتِ خسته‌کننده و بیش‌ازحد بود، تو گویی قدرت تخیل را از من می‌گرفت و دقیقا آنطور که نویسنده می‌خواست همه‌چیز را تصویر می‌کرد اما همانقدر که داستایوفسکی استاد شخصیت‌پردازی است، ویکتور هوگو هم استادِ توصیفاتِ ماهرانه و شاعرانه است.
چه استعاره‌هایی اسماعیل، چه صفاتِ میخکوب‌کننده‌ای و چه قلمِ روانی. آه که چه احساسی پشت کلماتِ این کتاب بیان می‌شد: تجسمِ واضح ترس و امید و در شوک فرورفتگیِ یک زندانی محکوم به اعدام.

ابتدا برای کلود ولگرد و بی‌نوا و سپس محکومِ ترسیده و پاهای لرزانش:
سال‌ها پیش در ابتدای نوجوانی‌ام بی‌نوایان، تنها کتابی که از کتابخانه‌ی محل گرفتم، را خواندم. بقول آدم بزرگ‌ها "سرگنده" بودم و پی چیزهایی که هیچ‌ربطی به سنم نداشت، می‌رفتم؛ ادبیات کلاسیک هم از همین دست بود.
چیزی که بیش‌از همه در بی‌نوایان نظرم را جلب کرد عدم تناسب مجازات و جرم بود: ژان‌وال‌ژان را برای دزدیدن ۲ قرص نان به حبس محکوم کردند و در آن ۳ وعده غذای گرم و جای‌خواب نرم می‌دادند، در کلود بی‌نوا هم چنین بود ولی شجاعت اعتراض به ظلم بدون درنظر گرفتن عواقب تصمیمش ، پای عدالت و کاری که کرده بود ایستادن از عیان‌ترین پیام‌های داستان بود.

اما برای محکومِ بی‌نامِ ترسیده‌ای با پاهای لرزان که برای پنج دقیقه بیشتر نفس کشیدن هم التماس قاضی می‌کرد. فارغ از اینکه هوگو با نوشتن این رمانِ کوتاه سعی کرده بود با ایجاد حس همزادپنداری میان خواننده و محکوم کاری کند تا خواننده دفعه بعد که خبر اعدامِ کسی را می‌شنود به بازماندگان و حس‌وحال معدوم فکر کند؛ درباره احوالاتی صحیت کرده بود که انسانِ مدرن عمیقا فراموشش کرده است.
مرد بی‌نوا شش هفته‌ی متوالی وقت داشت تا دنیا را بهتر ببیند؛ نیازش به هوا، حس گرمای خورشید و لذت برخوردِ نسیم صبحگاهی به پوستش و طاعونِ این اندیشه که اصولا "زندگی کنیم که چی؟" در این شش هفته‌ی منتهی به مرگ برای محکومِ بی‌نام برجسته‌تر شده بود.
تفکراتِ جالب و نفع‌گرایانه‌اش درباره خانواده‌اش هم به غم داستان می‌افزود، تو گویی جهان بر محور سود می‌گردد و انسان یکسره حیوانی اقتصادی است... همین دلگیر است.
        

2

📝 کاش ما
          📝 کاش ما هم «هوگو» داشتیم...

🔻اولین باری که به طور جدی به فکرِ رها کردنِ رشتهٔ حقوق افتادم، وقتی بود که استادمان خاطرهٔ اعدام یک محکوم را در سبزوار برایمان تعریف کرد. می‌گفت مجریان احکام توجه نداشته‌اند که اعدامی باید ناگهان رها شود و به جای آنکه زیر پایش را خالی کنند، با جرثقیل او را از روی زمین بالا کشیده و تمام استخوان‌هایش را خرد کرده‌اند. می‌دیدم که هم‌کلاسی‌هایم با شنیدن بی‌رحمی قانون و قساوت مجریانش هیچ واکنشی نشان نمی‌دهند و ککشان هم نمی‌گزد! اما من همان‌جا دلم لرزید...

🔻 داستان «آخرین روز یک محکوم» دربارهٔ همین قساوت‌هاست؛ ماجرای یک اعدامی که ظلم، تبعیض و بی‌عدالتی دستگاه قضایی را روایت می‌کند. هدف ویکتور هوگو از نگارش این داستان برجسته کردن رفتارهای ناجوانمردانه و غیرعقلانی مجریان قانون و ستم‌هایی‌ست که به واسطهٔ قوانین بد بر مردم می‌رود. او می‌خواهد به قوهٔ احساس خوانندگان متوسل شود، تا برای چند لحظه هم شده خودشان را به جای یک اعدامی بگذارند و بفهمند یک مجرم، هرقدر هم گناهگار باشد، از عواطف، خانواده، روح خدایی و کرامت انسانی برخوردار است و باید با او مطابق منزلت انسانی‌اش برخورد شود. در این راه، اصلی‌ترین سلاح هوگو «قدرت توصیف وقایع و حالات» و «خصلت انتزاعی داستان» است... و چه نیکو سلاحی!

🔻 برای من خطابهٔ آغازین کتاب علیه حکم اعدام بسیار شورانگیز بود و خون را در رگ‌هایم به جوش آورد. در اینجا هوگو برای اثبات ادعایش مبنی بر ظالمانه بودن حکم اعدام تنها دست به دامن احساسات نمی‌شود، بلکه با استدلال‌های محکم، سوال‌های دقیق و کنایه‌های کوبنده حرفش را به کرسی می‌نشاند. حتی اگر دو داستان زیبای کتاب را نخوانده بودم، بلاغت و شیوایی همین خطابه کافی بود تا نهایت لذت را ببرم. دربارهٔ خطابهٔ هوگو که بازتاب‌دهندهٔ درون‌مایهٔ هر دو داستان نیز هست، چند نکته به ذهنم می‌رسد:

🔻 ۱. هوگو بر نقش جامعه در رشد بزهکاری تاکید و به‌درستی بیان می‌کند که عواملی مثل فقر، بیکاری و بیسوادی باعث گسترش جرائم می‌شوند؛ درحالی‌که دولت به جای تمرکز بر رفع این معضلات، برخوردهای قهری و اجرای مجازات‌های سنگین را با جدیت دنبال می‌کند. این سخن هوگو شبیه به نظریهٔ «بی‌سازمانی اجتماعی» مکتب شیکاگو است که شرایط نامطلوب محیطی را در وقوع بزه مهم‌تر از ویژگی‌های فردی می‌داند.

🔻 ۲. نکتهٔ مهم دیگری که از کلام هوگو می‌توان فهمید اصل «تناسب جرم و مجازات» است. حتی اگر به طور کلی با مجازات اعدام موافق باشید، نمی‌تواند این اصل عقلانی را رد کنید که مجازات باید با جرم تناسب داشته باشد. این اصل که امروزه هم در حقوق ما محترم شمرده شده و هم در حقوق کیفری بین‌الملل، یادآور می‌شود که مجازات مجرم باید در حد و اندازهٔ قبح و اضرار جرمی باشد که مرتکب شده است، نه بیشتر و نه کمتر. اما از خطابهٔ هوگو درمی‌یابیم در زمان حیات او حکم اعدام برای جرائمی مثل جعل پول، سرقت یا آتش‌افروزی صادر می‌شده است؛ آن هم با گیوتین! ذکر این نکته علت حرص و جوش‌های شرافتمندانهٔ هوگو را بر ما آشکار می‌کند.

🔻 ۳. «نظریهٔ عبرت‌» که در حقوق و جرم‌شناسی از آن با عنوان «اصل بازدارندگی» یاد می‌شود، از نکات دیگری‌ست که هوگو دربارهٔ آن سخن می‌گوید. طبق اصل بازدارندگی، از آنجا که مجازات می‌تواند مجرم را از ارتکاب مجدد جرم بازدارد (بازدارندگی خاص) و درس عبرتی برای دیگران شود (بازدارندگی عام) مشروع و اخلاقی است. هوگو به‌نوعی زیرآب این اصل را هم می‌زند و هوشمندانه پاسخ می‌دهد: تکرار و کثرت مجازات‌های رعب‌آور و شدید، به‌تدریج بازدارندگی آن را از بین می‌برد! مجرمی که می‌داند بخاطر یک سرقت اعدام خواهد شد، حاضر است برای موفقیت در همان سرقت مرتکب قتل هم بشود!

🔻 ۴. منطقی‌ترین بخش کلام هوگو، سخنان او دربارهٔ «اعدام‌های سیاسی» است. او اعدام سیاسی را منفورترین شکل مجازات می‌داند، چرا که تنها دلیلش اختلاف دیدگاه است و نقطهٔ مقابل آزادی بیان. او آگاهانه هشدار می‌دهد که اعدام سیاسی می‌تواند یک روز تبدیل به سلاحی در دست مخالفان جریان حاکم شود و بلای جان حضرات حاکم!

🔻 ۵. فقه ما علاوه بر مصالحی مثل ارعاب و بازدارندگی، موارد دیگری مثل حق شخصی مَجنی‌ٌعلیه و اولیای دم او را هم لحاظ می‌کند. با اینکه با اغلب دیدگاه‌های هوگو موافقم اما شاید همین‌جا راهمان از هم جدا شود. او هیچ جرمی را مستحق اعدام نمی‌داند اما من فکر می‌کنم در مواردی مثل «قصاص نفس» باید خودمان را به جای بازماندگان بگذاریم. البته فراموش نکنیم که اسلام از طرفی توصیه به بخشش می‌کند و از طرفی «عوامل مخفّف در مجازات» را معتبر می‌شمارد؛ یعنی اگر عمل یک سارق از روی اضطرار و فقر باشد یا ارتکاب قتل از روی جنون آنی باشد، قاضی باید مجازات سبک‌تری برای او در نظر بگیرد. این ویژگی مثبت فقه ما چیزی‌ست که شاید اگر در زمان ویکتور هوگو لحاظ می‌شد، او اصلاً چنین خطابه‌ای نمی‌نوشت (به یاد بیاورید آن قسمتی را که هوگو از قانون‌گذاران می‌خواهد محرک‌های روانی را هم مانند محرک‌های جسمانی معتبر بدانند). مع‌الوصف، اینکه هوگو برخلاف سخنان پرشورش، گیوتین را خالی از خیر و منفعت نمی‌داند و مخترعش را خیرخواه می‌نامد و حتیدر کمال تعجب آن را برای کشورهایی مثل اسپانیا و روسیه تجویز می‌کند (!) نشان‌دهندهٔ این واقعیت است که هوگو هم فهمیده برخی از انواع حکم اعدام خالی از مصلحت و فایده نیست! 

🔻 کلام آخر: کاش ما یک ویکتور هوگو داشتیم! کسی که دردمندانه و دلسوزانه بدون بی‌توجه به انتشار نام خودش، خطاب به مسئولان با تندترین کلمات و درعین حال قوی‌ترین ادله انتقاد کند و در این میان از هنر و خلاقیت و شیوایی کلام هم بی‌بهره نباشد. کاش روشنفکرهای جامعهٔ ما این شکلی بودند. کاش ادیبانی داشتیم که ظلم و بی‌عدالتی را با گوشت و پوست احساس کنند و خودشان را دربارهٔ گرفتاری‌های مملکتشان مسئول بدانند. کاش ما هم یک متفکر  داشتیم که از انتشار حقیقت نهراسد و منشأ تحولات مثبت شود...
        

54