یادداشت
1401/4/12
آخرین روز یک محکوم به ضمیمه کلود ولگرد از پنجره های زنگ زده و میله کشی شده دخمه های تنگ و تاریک زندان، شلاق باران بر لباس های زمخت و چرک زندانیان را نظاره می کنی... این در و دیوارهای لجن زده سال ها است شاهد قصه های پر احساس این چهره های بی حس است. افرادی که پیش از این انسان نام داشتند حال دیواری به بلندای عنوان «زندانی» بین آنها و زندانبان ها و در نهایت جامعه فاصله انداخته است. جامعه آنها را پس زده، شرور و جانی تشخیص داده و برای حضور در میان مردم خطرناک دانسته است. اینجا قواعد بازی فرق می کنند. حتی اگر بخواهی نیز نمی توانی به آنها مشکوک نباشی. اینجا سرای ابدی این افراد است. اگر هنگام مطالعه سردت شد، مزه تلخی و گسی در دهانت حس کردی و نوعی نا امیدی و بی وزنی را تجربه کردی بدان که قلم ویکتور هوگو خیلی خوب ساعات پایانی یک محکوم را ترسیم کرده است. تجربه ای که حکما برای بسیاری از ما زندان نرفته ها لازم است. پ: داستان کلود ولگرد مرا یاد لوطیان با مرام خودمان انداخت، انصافا طرح بدیعی داشت.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.