مهشید مددی

@mahshid_madadi_

5 دنبال شده

11 دنبال کننده

                      دانشجوی روان شناسی

کجا زندگی میکنم؟
لابه لای قصه ها!
                    
radiio_mah
mahshid_madadii_

یادداشت‌ها

نمایش همه
                تجربه ثابت کرده اکثر کتاب هایی که وایرال میشن آنچنان داستان دندون گیری نیستن!
موضوع اصلی داستان جهان های موازیه که به خودی خود جالبه !
قصه هم روند خوبی رو طی میکنه
اما واقعیت اینه قرار نیست این کتاب چیز خاصی رو ب شما اضافه کنه!
محور داستان همون جمله همیشگیه که صبر کن دنیا قصه های قشنگ تری هم داره و تو با انتخابات سرنوشتت رو میسازی!
در کل میتونه کتاب خوبی باشه اما نه به اندازه ای که وایرال شده و خب ارزش یکبار خونده شدن رو داره .
اما اگر اولین باریه که کتاب میخونید ، اگر اوضاع روحی خوبی ندارید، احساس میکنید افسرده هستید احتمالا این کتاب حالتون رو بهتر کنه !
از متن کتاب
زندگی میلیونها تصمیم رو شامل میشه، بعضی از این تصمیمها بزرگن بعضی ها کوچک!
هر تصمیمی که گرفته میشه نتیجه تغییر میکنه، تغییری جبران ناپذیر که به نوبه خودش میتونه باعث تغییرات دیگه بشه ، یادت باشه اگر فقط یک کار و متفاوت انجام بدی ،احتمالا داستان زندگیت متفاوت میشه.
        
                
رابطه از هر سبک و نوعی همیشه برای من موضوع جالبی بوده.
از ازل تا ابد با هر سطح سواد و دیدگاهی با هر سطح دغدقه ای میشه طومار طولانی ازروابط مختلف نوشت.
سرنوشت آدمی از لحظه بسته شدن نطفه گره میخوره به آدم ها ،ارتباط باشون و چالشهاش.
اینارو گفتم که بگم کتاب هایی که راجب روابطن برای من جذابن !
هر رابطه داستانی داره و هر عشق قصه ی خاص خودش .
روایت هر آدم از داستانی که تجربه کرده مارو وارد دنیای جدیدی میکنه و دید نویی به روابط خودمون میده.

اما "تصرف عدوانی"
قصه ی دختری به نام استر که با وجود اینکه رابطه آرومی رو پیش میبره احساس میکنه عاشق شده !
و این عشق چنان اون رو وارد چالش میکنه که جایی بین جمله ها میگه روزهایی بود جهان برام اهمیت داشت اما امروز فقط درگیرم ببینم اون به من علاقه داره یا نه !
سرتاسر کتاب پیش میریم تا ببینیم سرنوشت این علاقه چیه !
به عقیده من کتاب پر از جملاتیه که مارو به فکر فرو میبره و قصه پر کششه پس کتاب بی شک خوندنیه!
برشی از متن
فکر می کنم مشکل اساسی این است که ما کنش های دیگران را رفتار باورانه تفسیر میکنیم از بیرون و عینی!
اما کنش های خودمان را پدیدارشناسانه، از درون آگاهیمان میفهمیم.
این معضل بشر است برای همین ما برای فهم رفتار خودمان چنین گشوده و فراخ دلیم اما برای فهم دیگران چنین بسته و تنگ نظر...
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            رمان بادبادک باز نوشته ی نویسنده ی افغانی تبار ساکن آمریکا، خالد حسینی، رمانی بود که داستان داشت یعنی خوب روایت شده بود و شما را ترغیب می کرد که داستان را تا به آخر دنبال کنید و مشتاق باشید بفهمید که چه بر سر شخصیت های اصلی داستان می آید. ابتدای رمان از ایالات متحده جایی که امیر زندگی می کند و با یک تماس تلفنی از سوی دوست قدیمی پدر امیر، رحیم خان،  شروع می شود. رحیم خان از او می خواهد که به پاکستان و به دیدار او برود. اینکه چرا امیر فقط به خاطر یک تماس تلفنی از آن سر دنیا تصمیم می گیرد رنج سفر را بر خود هموار کند و به پیشاور برود تا رحیم خان را ببیند، پرسشی است که ذهن خواننده را درگیر می کند و نویسنده با بردن او به گذشته ها و دوران کودکی اش، سعی می کند پاسخ این سوال را بدهد. همراه با نویسنده وارد دنیای کودکی او می شویم و همه چیز را از زاویه ی دید او می بینیم. وجه تسمیه نام کتاب هم کم کم برایمان مشخص می شود. همراه با کودکی و نوجوانی و جوانی و میانسالی امیر پیش می رویم تا دوباره به همان نقطه ی ابتدای رمان می رسیم که امیر تماس تلفنی رحیم خان را دریافت کرده است و هراسان و نگران از گناهان گذشته اش به پیشاور می رود تا با حقایق تکان دهنده ای رو به رو شود. از اینجا به بعد رمان اوج می گیرد و حوادث و اتفاقات شوک آور و مشمئزکننده خواننده را میخکوب می کند و تاثیر عمیقی بر جای می گذارد. خشونت جاری در داستان و بی اخلاقی و پستی تهوع آور آن، دل را به درد می آورد اما کنجکاوی عجیبی قلقلک ات می دهد که کتاب را رها نکنی تا ببینی بالاخره سرنوشت، امیر را به کجا خواهد کشاند. هر چند که خالد حسینی در این کتاب، جوری تحقیر آمیز مردم افغانستان را به تصویر می کشد که با خودت می گویی حق این مردم این است که یا طالبان بر سرشان مسلط باشد یا نیروهای نظامی اشغالگر! اما صحنه های زیبایی هم در این رمان وجود داشت مثل: سادگی و بی پیرایگی و وفاداری مثال زدنی حسن و تضرع و التماس و اظهار نیاز امیر در پیشگاه خداوند ، آن گاه که از عمق وجود دعا می کند که سهراب زنده بماند و در عوض تا آخر عمر نمازهایش را خواهد خواند.
در جای جای داستان به نظر می رسد که انگار قهرمان داستان بادبادک باز نه امیر بلکه حسن است، چون تنها شخصیتی است که پاک دست و وفادار و متخلّق به اخلاق حسنه است هرچند که از سوی جامعه و حتی پدر و مادر خود مورد ظلم های متعددی قرار می گیرد.
پیشنهاد می کنم حتماً قبل یا بعد از خواندن این کتاب، کتاب های دیگری را که راجع به افغانستان نوشته شده بخوانید تا تصویر درستی از جامعه و مردم افغانستان پیدا کنید:
۱. جانستان کابلستان
۲. در آغوش قلب ها
۳. وطن دار
۴. آوازهای روسی
۵. آتشگاه
۶. در سرزمین آریایی ها
۷. نهان خانه

          
            «خوشا به حال ما که ناچار نشدیم چنین گناهی را به گردن بگیریم و فرصت یافتیم در جهانی که دیگران تیره‌وتار کرده‌اند در سکوتی کمابیش معصومانه به‌سوی مرگ بشتابیم.»

این کتاب اولین رویارویی من با کافکا بود. همیشه تو ذهنم این بود که هنوز برای سنگینیِ قلم‌‌ش آماده نیستم. اما بالاخره رو در روی کافکا قرار گرفتم. برخلاف انتظارم، کتاب برام روون بود تقریباً. تقریباً. بیشتر تمرکزم موقع خوندن، فهمیدن بود تا توجه کردن به چیزی که دارم می‌خونم. یعنی در وهله‌‌ی اول برام مهم بود که کلمه‌ها رو بفهمم. فقط روخونی نکنم. البته که ترجمه‌ی فوق‌العاده کتاب هم موثر بود. از یه جایی به بعد دوست داشتم هی به خوندن ادامه بدم. از نوع ارائه‌ی داستان خوشم اومد. برام جدید بود. قطعاً یه‌سری جاهای خالی می‌مونه که سه جور می‌تونه پر بشه: کتاب رو دوباره بخونم. (که حتما دلم می‌خواد این کار رو بکنم.) یا اینکه بعد از خوندن نقد‌ها قضیه برام روشن‌تر بشه. وقتی نقد اول رو شروع کردم و چیزی که تو ذهنم اومد این بود که: احتمالاً منطقیه که خوندن نقد نوشته‌های کافکا از خود نوشته‌هاش سختتر باشه!
اما نهایتاً و به‌طور کلی، تجربه‌ی خوندن‌ش رو دوست داشتم. حین خوندن چیزهایی که از داستان دستگیرم می‌شد رو تو ذهنم نگه می‌داشتم اما به موازات پیش رفتن داستان، نسبت به‌شون نامطمئن می‌شدم. تناقضی که صفحه‌ی اولِ نقد اول هم به‌ش اشاره کرده بود. فقط این رو میتونم بگم که قطعاً داستان درمورد سگ‌ها نیست. درمورد ماست. و اینکه کافکا از گونه‌ی سگ برای انعکاس ما استفاده کرده برام هم جالبه هم جای سوال داره. جز این به کم‌آگاهی‌م اذعان می‌کنم و صبر می‌کنم تا وقتی که چاله‌ها رو پر کنم.
          
            در نگاه ما بخش بزرگ چهرهٔ جنگ، زشتی، رنج، تلخی، سختی و مرگ است. بااین‌همه، گاهی در این چهرهٔ تاریک، لبخندی از عشق، امید، زیبایی و زندگی هم دیده می‌شود. 
«خالکوبِ آشویتس» آمیزه‌ای از همهٔ اینهاست. همان‌ اندازه که رویِ خواننده را از خشم، برافروخته و چشمانش را بارانی می‌کند، همان اندازه هم از امید، رُخش را گلگون و دیدگانش را تر می‌سازد. 
خالکوب، جوانی یهودی است که به اردوگاه کار اجباری برده می‌شود و آنجا برای اینکه زنده بماند وادار است کارهایی بکند که هیچ‌گاه فکرش را نمی‌کرده‌است. آنچه در خاطرات خالکوب می‌خوانیم، متأسفانه از زشت‌ترین و سیاه‌ترین برگه‌های تاریخ است. شرایطی که در جنگ‌ها برای غیرنظامیان پیش می‌آید، تااندازه‌ای قابل پیش‌بینی است اما اینکه هر کس در چنین شرایطی چه واکنشی نشان خواهد داد، قابل پیش‌بینی نیست. چه بسا افراد به‌ظاهر قوی که تاب نمی‌آورند و چه بسیار ضعیفانی که به نیروی ایمان و امید و عشق سختی‌ها را شکست می‌دهند.

روند داستان و برگردان فارسی، هر دو روان است.
خواندن این کتاب را نمی‌توان به همه سفارش کرد. اما اگر به تاریخ و خاطرات جنگ علاقه دارید و مهم‌تر از آن، تابِ خواندن صحنه‌های زجرآور و ستمگری‌ها را دارید، این داستان گوشه‌ای از واقعیت‌های جنگ دوم جهانی را روایت می‌کند. 🌺
          
            در این کتاب عضو سابق ناسا ما را با روش‌هایی که دانشمندان علوم هوا-فضا برای حل مسئله و نوآوری استفاده می‌کنند آشنا می‌کند.

چند ایده از کتاب:
- برای حل مسئله باید مسئله را طور دیگری مطرح کنیم و از زاویه جدیدی نگاه کنیم و سوالات متفاوتی بپرسیم.
- ‏"تفکر بر پایه اصول اولیه" چگونه به الون ماسک کمک کرد تا در صنایع موشکی و خودروسازی از دیگران جلو بیفتد.
- ‏چرا موفقیت گرگی است در لباس میش و چشم ما را به ایرادات و ضعف‌ها می‌بندد.
- ‏برای کشف و اختراع چیزهای جدید باید به استقبال عدم اطمینان برویم و پا در ناشناخته‌ها بگذاریم.
- چگونه از تفکر همگرا و واگرا برای افزایش خلاقیت استفاده کنیم  و بدون در نظر گرفتن محدودیت‌ها و مانند یک نویسنده علمی-تخیلی فکر کنیم.
- چگونه عقاید خود را به چالش بکشیم و دنبال شواهدی بگردیم که چرا راه حل و عقیده ما می‌تواند اشتباه باشد.

اگر در هر حوزه‌ای هستید و می‌خواهید بهتر و خلاقانه‌تر فکر کنید خواندن این کتاب را توصیه می‌کنم.
          
            شاید اینکه کافکا از یک جنگ درونی در وجودش عذاب می‌کشیده و به راحتی نمیتونسته در مورد چیزهایی که بهشون فکر میکنه با بقیه حرف بزنه علت علاقه و توجه من نسبت بهش باشه، چون خودم دچار این معضل هستم، این کتاب يکی از بهتریناست حداقل برای من ،بعد از چندین مرتبه خوندنش باز احساس میکنم  انگار اولین باره بازس کردم  سبک کتاب معکوس هست، تو رمان های ماجراجویی همیشه به دنبال مجرم میگردن اما تو این کتاب مجرم یافت شده اما جرم نامعلومه،موضوع نقد ی سیستم بروکراسی و اقتدارگراست،یعنی بدون وجود قانون و دادگاهی عدالت محور هریک از انسان ها میتونن گناهکار تلقی بشن،نکته جالب مکان هایی هستن که دادگاه محسوب میشن اما در رمان های دیگه این مکان ها فضایی برای ارتکاب جرم هستن. در طول داستان بسیار اشاره به موضوع تفکر شده  که تو حکومت های استبدادی به نوعی جرم  و خطر محسوب میشه، که خوب ما در حال حاضر  داریم تجربش می‌کنیم،تمام مدت این حس گناهکار یا بیگناه بودن با ادم همراهه و این تناقضات طی داستان آدمو به فکر فرو میبره.