مهتاب ابراهیمی

مهتاب ابراهیمی

@moonlight

76 دنبال شده

102 دنبال کننده

            لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی، مترجم، عاشق کتاب، علاقه‌مند به نویسندگی، کارشناس کتاب، مادر خانه‌دار با افتخار
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
        هیتی عروسک کوچولویی است که صد سال از عمرش می‌گذرد و داستان زندگی پرماجرایش را از گوشه‌ی یک مغازه‌ی عتیقه‌فروشی در نیویورک برایمان تعریف می‌کند. او را یک دوره‌گرد پیر در ایالت ماین آمریکا از چوب درخت زبان‌گنجشک کوهستانی ساخت و به فیبی پربل دخترک هفت‌ساله‌ی خانواده‌ی پربل که زمستان را به او پناه داده بودند، هدیه داد. 
راشل فیلد این داستان را در سال ۱۹۲۹ نوشت و اثرش برنده‌ی جایزه‌ی نشان نیوبری شد. نشان نیوبری به کتابی داده می‌شود که تاثیرگذارترین و برجسته‌ترین خدمت را به ادبیات کودک در آمریکا انجام داده باشد.

راشل فیلد روایت زندگی عروسک را به نوعی بهانه‌ای ساخته که تاریخ آمریکا و سبک زندگی خانواده‌های آمریکایی را بیان کند. خانواده‌ی پربل از اولین مهاجرانی هستند که به آمریکا آمده‌اند و مسیحیان معتقدی محسوب می‌شوند و اولین کاری که برای هیتی می‌کنند یک دست لباس مناسب برایش می‌دوزند.

نکته‌ی منفی که در کتاب وجود دارد، نوعی نگاه از بالا به پایین نویسنده‌ی آمریکایی( و هیتی) به بومیان آمریکایی است که آن‌ها را چندین بار وحشی می‌خواند و مردم هندی را نیز کافر و بت‌پرست خطاب می‌کند.
جالب است که هیتی با این‌که خودش افکار خرافی دارد و این باورهای خرافی در گفت‌وگوهای خانواده‌ی پربل هم مشاهده می‌شود، به‌راحتی دیگر فرهنگ‌ها را قضاوت می‌کند و آن‌ها را فاقد تمدن می‌داند.

بعد از خانواده‌ی پربل، خانواده‌ی آمریکایی دیگری که به عنوان مبلّغ(!) مسیحی در هندوستان زندگی می‌کنند، او را از مرد قهوه‌ای( یعنی مرد هندی) می‌خرند و به دخترشان تنکفول می‌دهند. آن‌ها سختی‌های زندگی میان هندی‌ها را پذیرفته‌اند تا بومی‌های بت‌پرست را به دین دعوت کنند! (اصلاً هم اهداف استعماری ندارند😉)

بعد از آن هیتی به همراه تنکفول دوباره به آمریکا باز می‌گردد و در این سال‌ها وقایع مهم فرهنگی و تاریخی آمریکا را شرح می‌دهد. کواکرها، لغو برده‌داری، آبراهام لینکلن، جنگ داخلی، نویسندگان بزرگ و آثار مهمّشان،....

خواندن این کتاب به گمانم برای کودک و نوجوان ایرانی مشکل باشد چون آن‌قدر واژگان و اصطلاحات ناآشنا و اسم‌های خاصّی که به تاریخ و ادبیات انگلیس و آمریکا مربوط می‌شود، در خود دارد که به احتمال زیاد نوجوان را گیج می‌کند. هرچند وجه ماجراجویانه‌ی داستان ممکن است برایش جذاب باشد.

نویسنده‌های ایرانی می‌توانند از چنین ایده‌هایی برای روایت تاریخ، فرهنگ و تمدن ایرانی برای کودک و نوجوان ایرانی به زبانی جذاب استفاده کنند. به شرط این‌که جنبه‌ی قصه‌گویی را به دست فراموشی نسپرند. چون همیشه این قصّه است که مخاطب را آماده‌ی شنیدن همه‌ی حرف‌ها می‌کند. آن هم در رفتار و کنش‌های شخصیت‌های داستان نمود پیدا می‌کند نه لزوماً در گفتارشان!

      

5

        از آن کتاب‌هایی‌ست که همه‌اش ته دلت قیلی‌ویلی می‌شود بروی و کتاب را برداری و ادامه‌اش را بخوانی. وقتی داری کارهایت را در خانه انجام می‌دهی، غذا درست می‌کنی، سیب و به دم می‌گذاری، پرتقال قاچ می‌کنی برای بچه‌ها، همه‌اش دلت به این خوش است که آخ‌جون! کارم که تمام بشود، می‌روم سراغش!
گاهی کتاب را می‌بستم و چشمانم را روی هم می‌گذاشتم و سعی می‌کردم چیزهایی را که خوانده‌ام در ذهنم مجسم کنم. عمق آن درد را درون خودم حسّ کنم و تکان بخورم.
سی سال درد و رنج، سی سال ناامیدی، سی سال تحقير، سی سال گم کردن گوهر وجودی خود و بعد از سی سال تاریکی به سوی نور حرکت کردن....
دیگر هرگز نخواهم توانست به یک معتاد به چشم یک مجرم نگاه کنم. بلکه او را بیماری می‌دانم که سخت گرفتار درد لاعلاج خود است. هرچه دست و پا می‌زند، راه خلاصی نمی‌یابد و در انتهای هیچ راهی نوری نمی‌بیند. عمیقاً به درک و همدلی دیگران نیازمند است و محبّت و صبر و حوصله‌ی اطرافیان را می‌طلبد.
قبلاً از آقای باباخانی رمان *خسروِشیرین* را خوانده بودم و خاطره‌ی شیرینش در ذهنم مانده بود. قلم بسیار هنرمندانه‌ای دارند و خواننده را پا به پا تا آخر داستان می‌کشانند.
اگر کسی کتاب حال‌خوب‌کن ازم بخواهد، حتماً اول همین کتاب را بهش توصیه می‌کنم.
      

4

        داستان پسری شرّ و شیطان به نام آقارضا که حواسش پی کفتربازی است و با بچه‌های محل سر هر بهانه‌ای درگیر می‌شود. پدرش رفته پی کار و چند وقتی است خبری ازش نیست. مادر دل توی دلش نیست و از نگرانی‌ دارد دیوانه می‌شود. اما انگار بازیگوشی‌های رضای بی‌خیال تمامی ندارد.

با رضا همراه شدم چون احساسات اش را درک می‌کردم و بهش حق می‌دادم. طبیعی است که یک پسر نوجوان در این سن کم‌تر به درس فکر کند و مدام دنبال بازیگوشی باشد اما طبیعی نیست که ناخواسته درگیر ماجرای خطرناکی شود که ممکن است به قیمت سنگينی برای خودش و خانواده‌اش تمام شود.قولی که مجبور شد به مهندس بدهد، او را با بد کسانی درانداخت.

ترس و دودلی، تردید، ماندن پای قولی که به مهندس داده و یا راحت کردن خودش از همه‌ی دردسرها؟ درگیری‌های ذهنی رضا مرا هم درگیر کرده بود. یک پسر بچه‌ی بی‌دفاع چطور می‌تواند از شرّ ساواک در امان بماند؟!
چه لحظات پر التهابی را باید بگذراند؟
چه‌قدر باید مراقب باشد؟
چه‌قدر باید رنج ترس و دلهره را تنهایی به دوش بکشد و دم برنیاورد؟

ریتم داستان تند است و ماجرا پشت ماجرا اتفاق می‌افتد. پی‌گیری سرنوشت رضا برای خواننده مهمّ است و تا آخر کتاب می‌کشاندش.

      

2

         از خواندن این داستان خیلی لذت بردم.😍 فرم قوی و استخوان‌دار کتاب و پیام اخلاقی آن، واقعاً حالم را خوب کرد ولی فقط یک نکته در محتوا باعث تردیدم می‌شد. 
آن هم همان جاذبه‌های بین دختر و پسر در یک دبیرستان آمریکایی بود که آدم را یاد فیلم‌های تین‌ایجری می‌انداخت. البته این کتاب به نسبت فیلم‌های آمریکایی خیلی تمیز بود ولی به نظرم باز هم در پیشنهاد دادن کتاب به نوجوان باید احتیاط کنم.
شاید به عنوان یک مادر زیادی نگرانم ولی وقتی فکر می‌کنم پسر نوجوانم کتابی را بخواند که دخترها پی جذب پسرها و پسرها درگیر عاشق کردن دخترها هستند، دلم هری می‌ریزد پایین. شاید هم چون فیلم آمریکایی زیاد دیده‌ام، فکرم خراب شده!!😅 چون می‌دانم آخر فیلم این دوستی‌ها و رفت‌آمدها به کجا می‌انجامد! و ذهن نوجوان آن هم پسر تا کجاها که نمی‌رود!😬
سوژه‌ی اصلی کتاب آن‌قدر جذاب و پرکشش هست که احتیاج به نمایش جاذبه‌های دوستی دختر و پسر نبود؛ لابد نویسنده مطابق فرهنگ خود تصمیم گرفته به نمک داستان بیفزاید....مثل بیشتر فیلم‌ها و کتاب‌هایشان.
      

7

        کتاب جالب و خواندنی است. سبک نگارش نویسنده خاص، متفاوت و منحصر به خود اوست. گاهی کلامش طنز تلخی دارد که حقیقت دردناکی را بدجور حالی‌ات می‌کند. 
نگاه نویسنده به مسائل نو و بدیع است. از حوادث تاریخی روایت خاص خودش را ارائه می‌دهد. اشرافش به مسائل اسرائیل و این همه سال تحقیق و پژوهش و تسلط بر زبان عبری حس تحسین و قدرشناسی نسبت به نویسنده را در دلم ایجاد کرد.
عنوان کتاب برایم سوال‌برانگیز بود. متاستاز را انگار جایی قبلاً شنیده بودم. در ذهنم این واژه ربطی به بیماری وخیم یا سرطان داشت. اما مطمئن نبودم. رفتم جست‌وجو کردم و متوجه شدم احساسم درست بود. 
متاستاز یعنی رشد و گسترش سلول‌های سرطانی از محلّ اولیه به سایر قسمت‌های بدن‌. این یعنی کنایه‌ی نویسنده به غده‌ی سرطانی بودن رژیم نژادپرست اسرائیل. چه عنوان با مسمّایی! الحق که همین‌طور است. در طول خواندن کتاب با اطلاعات دقیق و منابع موثقی که نویسنده ارائه می‌دهد، هیچ خواننده‌ی منصفی باقی نمی‌ماند که سرطانی بودن این رژیم را قبول نکند.
اگر می‌خواهید همه‌ی بخش‌های کتاب را درک کنید و خوانش کتاب برایتان سخت نباشد، کتاب‌های تاریخی مربوط به جنگ‌جهانی اول و دوم را بخوانید، مخصوصاً نگاهی به تاریخ جهان جلد ۲ و ۳ و مجموعه‌ی ۳ جلدی تو زودتر بکش. در طول خواندن کتاب تو زودتر بکش سوال‌هایی برایم پیش آمد که پاسخش را در این کتاب پیدا کردم.
      

9

        خب برای این‌که با جنگ بوسنی و صرب‌ها کمی آشنا بشوم، کتاب خوبی بود و چون در قالب رمان بود، بیشتر احساساتم را با خودش درگیر کرد.
کتاب روایت یک خانواده‌ی پرجمعیت معمولی اهل سارایوو است که ناگهان با حقیقت تلخ جنگ روبه‌رو می‌شود. غیر از مادربزرگ بقیه چندان پای‌بند به اعتقادات مذهبی نیستند هرچند اسم‌هایشان مسلمانی است. سبک زندگی‌شان در بعضی جاها کاملاً غربی و بیگانه با فرهنگ اسلامی است. با این حال این نکته باعث نشد که با این خانواده همدردی و همدلی نکنم. آنها درگیر جنگ ناخواسته‌ای شده بودند و ظلم بزرگی در حقشان روا داشته شده بود. محاصره‌ی چهل‌وهشت ماهه‌ی سارایوو، کشتن مردم عادی با تک‌تیرانداز، بستن راه‌ها، ممنوع کردن واردات غذا، قطع برق و ...نمونه‌های کوچکی از وحشی‌گری صرب‌ها بود. با این حال مردم مقاومت کردند و جنگ بعد از ۳ سال جهنمی تمام شد. 

داستان از زبان دو خواهر روایت می‌شود. آتکا در سارایوو مانده است و در غیاب مادر، از مادربزرگ و بچه‌ها مراقبت می‌کند. برای هر چیز کوچک حتی تهیه‌ی آب دچار مشکل هستند و بچه‌ها دچار سوءتغذیه شده‌اند. هانا به همراه دو خواهر دیگر نادیا و للا، موفق می‌شوند با اتوبوس‌های سازمان ملل از شهر خارج شوند و دربه‌در از این شهر به آن شهر به دنبال سرپناه بگردند.

آتکا زبان انگلیسی را خوب بلد است و روان حرف می‌زند. برای همین در ایستگاه رادیویی سارایوو مشغول به کار می‌شود. مدتی بعد به عنوان مترجم و راهنما، با خبرنگاران خارجی همراه می‌شود. آشنایی او با اندرو، خبرنگار نیوزیلندی، ماجراهای خطرناکی را برایش رقم می‌زند که خواننده را مجذوب و میخکوب می‌کند‌. بعضی جاها آن‌قدر حوادث تلخ و باورنکردنی بودند که نمی‌توانستم بپذیرم که ماجرایی واقعی را دارم می‌خوانم. رفتم تو اینترنت هم گشتی زدم و عکس آتکا و بقیه‌ی خواهرها را نگاه کردم. همه‌ی زن‌های بوسنیایی مثل این خواهرها شانس نیاورده بودند به موقع از کشور خارج شوند و سرنوشت فاجعه‌باری برایشان پیش آمده بود. 

با این‌که می‌دانستم ایرانی‌ها در جنگ بوسنی به مسلمان‌های این کشور خیلی کمک کرده اند، اما در کتاب اسمی از ایرانی‌ها برده نمی شود! گاهی مترجم اطلاعاتی را در پاورقی آورده بود. نمی‌دانم آیا کتاب خاطراتی از زبان رزمندگان ایرانی حاضر در بوسنی و هرزگوین چاپ شده یا نه. دلم می‌خواهد ماجرا را از نگاه و زاویه‌دید یک ایرانی هم ببینم.

در جای‌جای کتاب تأسف می‌خوردم که چرا مسلمانان باید در طول تاریخ همواره این‌گونه مورد ظلم و ستم قرار بگیرند؟ چه زمان باید متحد و قوی بشوند؟

اگر کتاب *به صرف قهوه و پیتا* را نخوانده‌اید، همراه با این کتاب بخوانید‌. سفرنامه‌ی خانم معصومه صفایی راد به بوسنی و هرزگوین هم خواندنی است‌. 

      

0

        این کتاب را چندین بار جاهای مختلف دیده بودم اما از طرح جلدش خوشم نیامده بود. با بیزاری نگاهم را برمی‌گرداندم و توی دلم می‌گفتم از آن‌هایی است که حتی ورقش هم نمی‌زنم. وقتم را تلف خواهد کرد. مدتی گذشت و نمی‌دانم چه شد که دوباره توی طاقچه گذرم افتاد به این کتاب. فقط یک لحظه وسوسه شدم حالا که طاقچه کتاب را دارد بهم پیشنهاد می‌دهد، حداقل نمونه‌اش را بخوانم. چند دقیقه‌ای که بیشتر وقتم را نمی‌گیرد. کنجکاوی است دیگر. لذت دارد سرک کشیدن توی کتاب‌ها!  

مطالعه‌ی نمونه همان و دل از دست دادن همان! دیدم متن کتاب روان و خوش‌خوان است و ترجمه‌ی خوبی دارد. موضوع کتاب هم که خاطرات یک مبارز معروف لبنانی به نام سمیر قنطار از رویارویی با رژیم صهیونیستی و گذران ۳۰ سال آزگار در زندان‌های وحشت‌ناک و نمور این رژیم سفاک  است. به خودی خود سوژه داشت جذبم می‌کرد.

 شاید این مرد حرف‌های جالبی داشته باشد و شاید اطلاعات ویژه‌ای از اسرائیل بهم بدهد که تا به حال نشنیده باشم‌. شاید همراه شدن با این کتاب مثل یک ماجراجویی هیجان‌انگیز باشد. و همان طور هم شد. 

لحظات نفس‌گیر و دلهره‌آوری را با خاطرات سمیر قنطار گذراندم. باورتان می‌شود، سمیر وقتی عملیات نهاریا را علیه اسرائیل غاصب انجام می‌دهد، فقط ۱۵ سال داشته؟! و حتی گروه را فرماندهی می‌کرده‌؟! این‌ها نکاتی بودند که تعجب و تحسینم را برمی‌انگیختند.

به جرات می‌توانم بگویم این کتاب با بقیه‌ی کتاب‌هایی که درمورد فلسطین خوانده‌ام، فرق بسیاری داشت و تنفر و بیزاری‌ام را از رژیم تهوع‌آور صهیونیستی بیشتر کرد. درحقیقت چشم‌هایم را به روی حقایقی باز کرد که تا به حال نمی‌دیدم. در سراسر کتاب، سمیر را این جوان کم‌سن و سال لبنانی دروزی را تحسین می‌کردم و همراه با خاطراتش قلبم آکنده از درد و اضطراب می‌شد. گاهی برای این پسر نوجوان اشک ریختم و گاهی با لبخندی، دلاوری‌اش را می‌ستودم.

و هرگز فکر نمی‌کردم عشق او به امام‌حسین علیه‌السلام او را به ساحل هدایت برساند و عاقبتش را این‌چنین نیکو بسازد.

وقتی در اینترنت درباره‌ی زندگی‌اش و به دنبال عکس‌هایی از او جست‌وجو کردم، دلم هرّی پایین ریخت. فهمیدم که سمیر بالاخره دعوت امام‌حسین را لبیک گفته و رستگار شده است. خوشا به حالش!
      

2

        
از آن کتاب‌های خیلی خوب که وقتی داری می‌خوانی اصلا دوست نداری تمام بشود مثل شکلات دوران بچگی که گوشه‌ی لپت نگهش می‌داری تا آب نشود و وقتی به‌ناچار تمام می‌شود، افسردگی می‌گیری که حالا با زندگی‌ات چه باید بکنی....


قلم جادویی تولستوی روی کاغذ می لغزد و تو را به جاهای دور، به دنیای ذهن و خیال پیچیده‌ی انسان‌ها می‌برد، روح آدم‌ها را واکاوی می‌کند و درس‌های مهمی از زندگی به تو می‌دهد.


داستان آخر، مرگ ایوان ایلیچ از همه بلندتر و از همه تاثیرگذارتر و شاهکار نويسنده است. چرا زندگی و مرگ ایوان ایلیچ مهم است و یا بهتر بگویم چرا تولستوی این موضوع را این‌قدر بزرگ و مهمّ جلوه داده است؟! 

آن هفته‌های آخر، روزهای آخر و لحظات آخر آن‌چنان نفس‌گیر و پرالتهاب و پرماجرا به تصویر کشیده شده‌اند که با این‌که می‌دانی سرانجام ایوان خواهد مرد اما بازهم تشنه‌ی خواندنی و ورق به ورق کتاب را با ولع سر می‌کشی.

مجموعه داستان‌های تولستوی با ترجمه‌ی خوب لیدا طرزی از نشر نیستان همان کتابی است که حتما باید در کتاب‌خانه‌ات داشته باشی‌ش و یا با خیال راحت به کسی هدیه بدهی‌ش.....

      

8

        شرحی است از سفر معصومه صفایی راد به بوسنی هرزگوین و شرکت در مارش میرا. مارش یعنی پیاده‌روی و میرا به زبان بوسنیایی یعنی صلح.

*این راه‌پیمایی هرسال به یاد ۸۰۰۰ قربانی نسل‌کشی سربرنیتسا بین هشتم تا یازدهم جولای برگزار می‌شود و آدم‌های مختلف از ملیت‌های مختلف و ادیان و مذاهب و عقايد متفاوت در این راه‌پیمایی ۱۱۰ کیلومتری شرکت می‌کنند.*

کتاب جالب و خواندنی بود و نکات تازه‌ای را یادم داد: اگر ضعیف باشی، به تو حتی فرصت نفس کشیدن هم نمی‌دهند....

*نکته‌ی بسيار غم‌انگیز این است که مردان بوسنیایی با اعتماد به سازمان‌های بین‌المللی اسلحه‌شان را زمین گذاشتند و شدند طعمه‌ی چرب و نرم برای صرب‌ها.*

صرب‌ها در این ۳ روز مردها را کشتند و به قصد پاک‌سازی قومی زنان و دختران را اسیر کردند و......

با فشار آمریکا و سازمان‌های بین‌المللی صلحی به نام صلح دیتون به مردم بوسنی تحمیل شد که در طی آن به صرب‌ها حتی از قبل از جنگ هم سهم بیشتری رسید. 
طبق این پیمان صلح نیروهای ایرانی مجبور شدند خاک بوسنی و هرزگوین را ترک کنند. اما مردم بوسنی هنوز خاطره‌ی خوشی از امام‌خمینی و نیروهای ایرانی دارند و می‌پرسند در این سال‌های بعد از جنگ کجا بودید؟

*با خواندن این کتاب چه‌قدر هوس قهوه و پیتا کردم. دلم می‌خواهد بروم بوسنی و هرزگوین قهوه بخورم با پیتا؛ همان غذایی که خانم‌های بوسنیایی خیلی خوب بلدند بپزند!*

روایت‌گری خانم صفایی‌راد و نوع نگاهشان به مکان‌ها و آدم‌ها را دوست دارم و احساسات جاری در کتاب را با تمام وجود دریافت می‌کنم. گاهی می‌گریم و گاهی می‌خندم. اما درنهایت می‌دانم که بدون رفتن به آن مکان لذت سفر را چشیده‌ام.

      

8

باشگاه‌ها

همخوانی کتاب

139 عضو

چای نعنا: سفرنامه و عکس های مراکش

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه
نامه‌های سیمین دانشور و جلال آل‌احمد (کتاب دوم، بخش 1و2)
بریدۀ کتاب

صفحۀ 33

جلال عزیزم، امروز نامه‌ای برایت فرستادم، یعنی کاغذی و کارتی. خلاصه، ما بی تو خوش نه‌ایم، تو بی ما چگونه‌ای؟ دیشب ساعت چهار بعد از نصفه شب وارد لندن شدیم و با اتوبوس به شهر رفتیم، یعنی به ده سلزویک در حومه‌ی لندن. ده مزبور بی‌اندازه زیبا و تمیز بود به‌طوری که من اول خیال می‌کردم شهر لندن همین ده است و بعد چه‌قدر تعجب کردم که فهمیدم نه‌خیر، این جاهل‌ها با پول بادآورده‌ی ملت‌های بدبخت مشرق‌زمین چه‌ها که نکرده‌اند. خلاصه ده مزبور این‌طور که همراهان می‌گفتند شبیه آبادان است‌‌. عمارت‌های آن دوطبقه و یا مثلث و یا مستطیل و جلوی هر ساختمانی یعنی flat, یک باغ گل‌کاری است و اين امر باعث می‌شود که خیابان‌‌های ده تمام یعنی از هر دو طرف پر از گل و سبزه باشد. گل‌ها واقعاً خوش‌رنگ و درشت بودند به‌طوری که حتی در گلخانه‌های تهران هم چنین گل‌هایی ندیده بودم و خیابان‌ها تمیز آن‌قدر تمیز که آدم حیفش می‌آید در آن تف بیندازد و ترجیح می‌دهد که آن تف را به روی مردمی بیندازد که ایرانی‌های بیچاره را به آن وضع دچار کرده‌اند.

3

مرضیه: حکایت یک اسم؛ روایت یک زندگی

2

فعالیت‌ها

روابط متکامل زن و مرد

6

ما ایوب نبودیم
          بسم الله 

هروقت متنی از قصه‌های من و دخترم منتشر می‌شود، همان لحظه‌ای که دست می‌کشم روی جلد‌ کتاب و کاغذ‌ها و کیف می‌کنم، درست همان لحظه از خودم متنفر می‌شوم و خودم را سرزنش می‌کنم که چرا از دیدن کتابی که راوی غصه‌های دخترم است ذوق کرده‌ام؟ 

من زیاد از دخترم می‌نویسم. اما هنوز تکلیف خودم با این کار را نمی‌دانم. زینب برایم یک سوژه‌ دم‌دستی نیست؛ او جهان پر از رمز و رازی‌ است که کسی جز من راهی بهش ندارد. فکر می‌کنم لای کتاب‌ها و مجله‌ها جای قصه آدم‌هایی شبیه او خالی است و پر کردن این جای خالی را جزئی از رابطه مادر‌دختری‌مان می دانم؛ همان‌قدر معمولی که هر روز برایش سوپ و فرنی و شیربرنج می‌پزم. 

اما این یک سوی ماجرای نوشتن است.

سوی دیگرش هزار بار پشیمان شدن و دست از نوشتن برداشتن و فحش و بدو بیراه به خودم دادن است؛ که چرا خودت و دخترت را سوژه نوشتن کردی و اصلا که چی؟ تو می‌نویسی که چیزی به این دنیا اضافه کرده باشی اما چیزی که توی نوشته‌هات ته‌نشین می‌شود مظلوم‌نمایی و قهرمان‌سازی آبکی نیست؟  

چند سال است به خاطر دخترم روی بند افشاگری راه می‌روم. هربار که تکه‌ای از قصه‌های ما دوتا منتشر می‌شود، تعادلم را از دست می‌دهم و پرت می‌شوم زمین و به خودم می‌گویم: این آخرین باری بود که از زینب نوشتم.

 اما هربار یاد تنهایی خودم در مواجهه با شرایط دخترم می‌افتم و دوباره برمی‌گردم روی آن بند نازک. برمی‌گردم که شاید بتوانم یک " تنهای" دیگر را نجات بدهم.

این‌بار در ما ایوب نبودیم از مراقبت نوشته‌‌ام.
        

50

سلام آداب کتابخواری و این کتاب را ممنوع کنید رو هم اضافه کنید به این فهرست...🙂

134