معرفی کتاب ما ایوب نبودیم اثر فاطمه ستوده

ما ایوب نبودیم

ما ایوب نبودیم

4.2
17 نفر |
12 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

20

خواهم خواند

105

شابک
9786226194792
تعداد صفحات
200
تاریخ انتشار
1403/9/12

توضیحات

        ما ایوب نبودیم شرح تجربۀ مراقبت و مواظبت از کسی و چیزی از زبان سیزده مراقب در همین روزهاست؛ روایت احوال و افکار و روزگار آدم‌هایی که سرنوشتْ آن‌‌ها را در موقعیت انتخابِ خود یا دیگری گذاشته؛ آدم‌هایی که بخشی از روزها و شب‌‌هایشان را به دیگری بخشیده‌اند. مراقبتْ ایستادن روی مرز دو جهان متفاوت است. جهان مردمان رنج‌دیده و جهان عافیت‌نشینانِ فراموشکار و مغرور. مراقب میانجی و مترجم دردهاست. رنج و زندگی را به‌ یکدیگر ترجمه می‌کند و خودش هم در این میانه بالغ و بالنده می‌شود. خواندن تأملات و خاطرات کتاب ما ایوب نبودیم کشف فراز و فرودی است که انسان، درون و بیرون مواجهه با درد، طی می‌کند. قصۀ سفر قهرمانی معمولی است که ناگهان در موقعیتی غیرمعمولی باید به زندگی‌اش ادامه دهد و تسلی‌ها و دلخوشی‌هایی برای ادامۀ راه بیابد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به ما ایوب نبودیم

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به ما ایوب نبودیم

پست‌های مرتبط به ما ایوب نبودیم

یادداشت‌ها

          "با اینیکی دیگه گریه نمی کنم". 
هر جستار این کتاب مرا به جاهای بدی از زندگی‌ام و خودم می‌برد. روزهای بیماری مامان، روزهای سخت چندسال اخیر خواهرم، روزهای سخت و دلهره آور علیرضا که خودش با قیافه مغرورش نیشخند می‌زد که "چیزی نیست بابا تو ام دراما می‌کنی".
من با هر روایت یکبار تکه پاره‌هایم را از روی زمین جمع کردم و رفتم سراغ روایت بعدی.
استادمان می‌گفت جستار روایی باید بی‌طرف باشد. جستاری که بخواهد پند و اندرز بدهد خوب نیست. آدم‌های این کتاب هم سعی کرده‌اند خودشان باشند. برای همین هر کلمه درست آن‌جایی اصابت می‌کند که باید.
جواب این سئوال که "خب، حالا باید به چه نتیجه‌ای برسیم درباره مراقب‌ها بعد از شنیدن روایت‌شون؟" یکی از مهمترین جواب‌هاست که برای آن لازم است ساعت‌ها حرف بزنیم.
اما قبلش یک وانت از این کتاب بخرید و کف دست هر کسی که دیدید بگذارید. هم برای اینکه رنج خودش را به‌عنوان مراقب به رسمیت بشناسد، هم برای اینکه بداند، رنج انسان‌ها متفاوت است و محترم.
        

28

مها

مها

1403/10/13

          این کتاب شامل ۱۳ جستار من باب مراقبت است. سعی شده عنصر تنوع در موضوع روایت‌ها حفظ شود؛ به عنوان مثال از موضوع مراقبت از کودک دارای اوتیسم و مادر مبتلا به سرطان گرفته تا مراقبت از درخت‌های بلوط جنگل 
‌های زاگرس.
از وجوه جالب کتاب برای من، سعی‌ آن در شکستن آن تقدس و جایگاهی که برای فرد مراقب قائلیم، بود. اینکه «مراقب» واقعا چه احساساتی را تجربه می‌کند، چه تغییراتی می‌کند و چه فکرهایی در سرش جریان دارد.

این کتاب را خیلی دوست داشتم و شاید در موقعیت درستی خواندمش. با روایت‌ها همدردی می‌کردم و قلبم فشرده می‌شد. مراقبت دست‌آوردهایی در پی دارد که غیرقابل انکاره و تو بعد از آن با من قبلی متفاوتی. 

از سوررئال‌ترین تصاویر زندگی‌ام، تصویر به خاک سپردن پدربزرگمه. اشک‌هایم خشک شده، گوشی دستمه و با facetime دارم به دایی‌ام که آن سر دنیاست مراسم خاکسپاری را نشان می‌دهم، همزمان از کسانی که می‌آیند و بهم تسلیت می‌گویند تشکر می‌کنم و در عین حال با اشاره به آن یکی دایی‌ام می‌گویم که به پسری که سعی در پر کردن قبر دارد بگوید که:«سنگ و کلوخ‌ها را پرت نکند، بی‌احترامیه.»
آن لحظه حس کردم این من نیستم، من باید نتوانم روی پاهایم بایستم و از مردم گریزان باشم. این قدرت از کجا می‌آید؟ چطور توانستم؟ هنوز نمی‌دانم، اما شاید مراقبت هم نقش به سزایی داشته..
        

54

42

          «آفرین...»
تقریبا هر کدام از روایت‌ها را که شروع کردم، بعد از چند سطر که موضوع روایت و نوع مراقبت را متوجه می‌شدم در دلم میگفتم «آفرین...» آفرین به این انتخاب‌ها، آفرین به چیدمان روایت‌ها، آفرین به این نگاه جامع به مفهوم مراقبت... 
درود بر خانم ستوده... مجموعه‌های قبلی یعنی «هفته‌ی چهل و چند» و «پروژه‌ی پدری» هم برایم خیلی عزیز هستند، اما این یکی واقعا چیز دیگری بود... شاید چون مراقبت موضوع اصلی زندگی من هم هست، بدون اینکه بیمار یا انسان ناتوانی در اطرافم داشته باشم، نه فرزندی، نه والدین ناتوانی، نه حتی یک گربه... بدون اینکه لزوما مسئول مراقبت از کسی باشم، مراقبت موضوع اصلی زندگی من است و این روزها شکست خورده ترینم...
آخرین صفحه را که خواندم، کتاب را بستم، چند ثانیه نگاهش کردم و بدون فکر بوسیدم و محکم بغلش کردم... انگار تنها کاری که از دستم بر‌می‌آید برای تشکر همین باشد...

به نظرم شما هم مثل من وقتی خواستید بخریدش، همان اول دوتا بخرید چون حتما حین خواندنش افراد زیادی را در اطرافتان به یاد می‌آورید که جای این کتاب عزیز در آغوششان خالیست...
        

88

سامان

سامان

1403/10/14

          3.5

چیزهایی در من برای همیشه مرده است.

ما نیاز داریم درد و رنج هم رو بشنویم. جامعه نامهربان ما شاید با شنیدن درد و محنت بقیه، کمی با هم مهربانتر و لطیف تر بشه. دردهایی که شاید به چشم نیاد اما اون شخص دخیل ماجرا حتما قصه ای برای روایتشون داره و ما چه بهتر که گوش کنیم. به گوش کردن نیاز داریم. نیاز داریم که قضاوت‌های نا به جامون که بعضا مثل خنجر به قلب و روح بقیه می‌زنیم کنترل کنیم.شاید اگر ابعاد بیشتری از یک انسان رو بدونیم و بخونیم و ببینیم، هم با مهربانتر بشیم و هم بهتر درک کنیم و هم « همدلی» بیشتری داشته باشیم. همدلی که به نظر من گمشده بزرگ روابط ماست. اینها رو گفتم تا از فایده خوندن این کتاب گفته باشم.همانطور که از اسمش مشخصه کتاب از سیزده جستار تشکیل شده که در مورد مراقبت کردنه. مراقبت کردنی که نه فقط در مورد انسانها، بلکه شامل حیوان و طبیعت هم میشه. تیتری که انتخاب کردم جمله ایست از جستار انتهایی کتاب که یک پدر تنها گفته. از این شکل جملات در کتاب فراوانه. کتاب حتما مخاطب رو متاثر می‌کنه و میتونه حتی اشک مخاطب رو در بیاره. دلمون میسوزه برای کسانی که داریم روایتشون رو می‌خونیم. رنچ و دردی که متحمل شدند بسیار بزرگ و وحشتناکه.اگر خودمون هم مراقبت کسی رو به عهده داشته باشیم و با بیماری در خانه دست و پنجه نرم کنیم، طبعا این کتاب یه جور دیگه به دلمون میشینه. باید قدر بدونیم.قدر کسانی که از خودشون میگذرن تا دیگری بمونه.زنده باشه.قدرشناسی هم از بزرگترین نیازهای ماست که خیلیم دلمون میخواد قدرمون دونسته بشه و از گفتنشم ابا داریم.خیلی اوقاتم قدری دونسته نمیشه... این کتاب حال و هوای پادکست ارزشمند رادیو مرز مرضیه رسولی عزیز رو داشت. اونجا هم در مورد موضوعات آدمها قصه هاشون و درد و رنجهاشون رو میگند و حقیقتا در بسیاری موضوعات روشنگرانه عمل می‌کنه و خیلی مفیده. این کتاب هم از بخشی از آدمای دور و برمون میگه که صدایی ندارند. اشک و بغض و دردشون رو نمی‌بینیم و کار بزرگی که انجام میدند رو شاید اونطور که باید و شاید مشاهده نمی‌کنیم. کسانی که مراقبت از دیگران حالا این دیگران میخواد فرزند باشه میخواد همسر یا پدر و مادر انجام می‌دند، حتما روح بزرگی دارند و من به شخصه دست بوسشون هستم.اجرتون با خود پروردگار مهربان.
یک مشکل با کتاب داشتم برای همین نتونستم امتیاز 5 بهش بدم. این « حس» رو دریافت کردم که انگار دبیر مجموعه یک قالب مشخص درست کرده و همه جستارها در همین قالب باید باشند و به من مخاطب واقعیت مراقبت رو نگفته و فقط « بخشی» از واقعیت رو گفته. منظورم اینه که آیا همه مراقب ها با تمام درد و رنجی که متحمل میشند این کار رو انجام میدند؟ آیا هیچکس سر این مساله از همسرش جدا نمیشه؟ آیا کسی بیخیال نمیشه و رو به پرستار گرفتن یا فرستادن به خانه سالمندان نمیاره؟آیا همه انسان ها « مراقبت» رو انجام میدند؟ پاسخ این سوالات خیر هست. پس چرا حداقل یک جستار از سیزده جستار به این مساله اختصاص پیدا نکرد؟ چه عیبی داشت یک جستار مربوط به کسی میشد که مدتی مراقبت یک شخصی رو بر عهده داشته و کم آورده و بعدش یه تصمیم دیگه گرفته؟ نه آدما تحملشون به یک اندازه است و نه همه تو این قالبها جا می‌گیرند. کلیت جستارها از تحمل درد و رنج و اثرات سخت اون و کم نیاوردن بود و به نظر من هستند کسایی که کم میارند.این گروه جاشون خالی بود. این یک شکل بودن قالب و یکسان بودن جستارها باعث شد کمی از چشمم بیفته. ابدا تخفیفی به درد و رنجی که این عزیزان به عنوان مراقب کشیدند نمیدم و فقط دارم از جای خالی یک شکل جستار حرف میزنم.خانم بهار موسوی در انتهای جستارش می‌نویسه:« خواست من تحمل این رنج بود و دوام آوردم چون طاقت آوردن رنج انتخاب آدم را سرپا نگه می‌دارد حتی اگر خودش آن لحظه این را نداند» و انگار این قالب کل جستارها بود در حالیکه هستند افرادی که خواستشون تحمل این رنج نیست...!
جستار مورد علاقه‌ام جستار خانم زهرا صنعتگران از روزهای تلخ زلزله سال 96 کرمانشاه بود که بسیط و عمیق بود و نگاه ژرفی به قضیه داشتند و جستار علیرضا شهرداری در مورد پیروز یوز ایرانی رو از همه کمتر دوست داشتم و  به طور کلی جستارهای نیمه اول کتاب رو بیش از نیمه دوم پسندیدم.

با عرض بیشترین احترام و محبت از عمیق ترین قسمت قلبم به تمام کسانی که از کسی یا چیزی « مراقبت» می‌کنند.
        

52

          وقتی متوجه شدم این کتاب با چنین مضمونی چاپ شده، اول گفتم چرا من هنوز تجربه‌هایم از مراقبت را که از مهم‌ترین بخش‌های زندگی‌ام است، ننوشته‌ام.
با خواندن کتاب، در واقع با خواندنش در دو نشست و لاجرعه نوشیدنش، کیف کردم. مدام دلم می‌رفت پیش روزهایی از مراقبت‌هایم که حس می‌کردم تنهاترین آدم زمینم و آرزو می‌کردم هرکس حالا در هر مراقبتی که روزگار می‌گذراند این کتاب را بخواند و بداند که تنها نیست.
روایت‌ها هرکدام به شکلی از مراقبت کردن و حتی به شکلی از مراقب نبودن می‌پردازد. چنان گرم که دل آدم نمی‌آید از خواندنش دست بکشد. در پایان کتاب، دست کشیدم روی مراقبت‌هایم و سکوت کردم. خوش‌حالم که در دلم دارمشان و همان‌طور که خانم مرشدزاده در مقدمه‌ی کتاب نوشته‌اند، حتی اگر از تجربه‌هایم از مراقبت حرف بزنم هم دنیایی که این تجربه‌ها برایم ساخته‌اند، پیش چشم همه عریان نخواهد شد و برای خود خودم می‌ماند.
اطراف کار کارستانی کرده و فاطمه ستوده‌ی عزیز، مجموعه‌ای غنی را دبیری کرده‌است.
        

33

Zahra Golzari

Zahra Golzari

1403/9/24

          چندوقتی بود که حالش خوش نبود. نه آنقدر نزدیک بودیم که در جریان امورش باشم و نه آنقدر دور که برایم فرقی نکند. حالش را پرسیدم. 
گفت:« مراقبم باش. خوب می‌شم»
متعجب پرسیدم که چطور می‌توانم از این فاصله، چه در طول و چه در عرض، مراقبش باشم و خواست برایش دعا کنم. پس دعا هم یک‌جور مراقبت بود. 
در ذهن من قرابت و مراقبت از پی هم اند‌. در ظاهر اشتقاق اکبر دارند و در واقع با هم پیدایشان می‌شود. هرچه نزدیک‌تر مراقب‌تر.
من ذات محبت و عشق را با مراقبت می‌فهمم. بروز جدی  قرابت و محبت را در مراقبت پیدا می‌کنم و در مراقبت، قرابت را. مراقبت از امنیت، لطافت، سلامت، موفقیت و... کسی که دوستش داری. و نه حتی اینکه الزاما او ناتوان از انجام آن فعل باشد. بلکه این رسالت بودن در یک سر ارتباط است. تلاشی فارغ از نتیجه. نبض تپنده رابطه است. اشتیاق و رنج ناگفتنی. لبه باریک خوف و رجا. لحظه ترجیح به پاخاستن بر در خود فرو رفتن. جایی که آدم می‌تواند از خود سابقش، خودی که می‌شناخت و می‌شناسند، جدا شود و پوست بیندازد و بیرون بیاید و با خود جدیدی ملاقات کند که موجود دیگری شده. غریبه‌ای آشنا که نمی‌دانستی وجود دارد. 
من هر قدر کسی را بیشتر دوست داشته باشم بین جملات ساده روزمره‌ام بیشتر «مراقب خودت باش» را می‌شنود. چشم می‌گردانم ببینم کجا دست‌هایش یخ کرده، آن‌گوشه‌ای که عدم کفایتش بالا زده کجاست، آن‌جا که طفل درونش به محبت بیشتری نیاز دارد و هزار موقعیت دیگر... که هرطور شده خودم را برسانم. مثل سربازی که  نوبت دیده‌بانی‌اش شده. 
یک‌بار به کسی که خیلی دوستش داشتم و دلم را چلانده بود با گلایه گفتم:« من فکر می‌کردم تو مراقبمی.» و این نهایت چیزی بود که می‌توانستم بابتش روی کسی حساب کرده باشم و در نبودش زمین خورده باشم و دلخور شده باشم. گفتم و اشک‌هایی که تا پیش از آن نگه داشته بودم یک‌جا ریخت.
برایم نوشت:« مراقبت بودم. همه مراقبت‌ها دیدنی نیست.»
انگار راست می‌گفت. 
اسم کتاب را که دیدم شیفته‌اش شدم. موضوعش را که خواندم از شوق نزدیک بود جیغ بکشم. شوق حاصل از صحبت درباره موضوعی که خیلی مبتلایش بودم و مجرای فهم‌ام از بعضی چیزها بود: «مراقبت»
روایت‌ها دقیق اند. صادقانه و متنوع اند. غمگین و شاد اند. و از بخش‌های ناگفتنی مراقبت می‌گویند که گفتن‌شان ساده نیست و نگفتن‌شان هم. 
از همراهی با روایت‌ها و راویانشان لذت بردم.

        

20

          .
یاسر مالی در روایتش از کَر مراقبتی می‌گوید یعنی کسی که ضعف حس مراقبت دارد.من درست نقطه مقابل او هستم.به پُرکاری مراقبتی مبتلایم.انگار چشم که باز کردم به من‌مُهر شده بود.با دست‌هایم مراقب بابا بودم که برایش بگویم تا از نشنیدن نرنجد.با قلبم مراقب مامان بودم تا حس نکند کم گذاشته.با دعاهایم مراقب علیرضا بودم که حالش خوب باشد.با گوش و‌ زبانم مراقب دوستان و اقوام و اطرافیانم بودم تا اگر کمک خواستند روی من حساب کنند.با عشقم مراقب ‌همسرم بودم تا همراهیم را ثابت کنم و با وجدانم مراقب نفْسم بودم تا کج نرود.مراقبت‌های دیگری هم در کارنامه دارم.آرزوها،گیاهان،حیوانات،کتاب‌ها و..
در همه این‌ها هم شکست خورده‌ام و هم موفق اما هیچ‌کدام شبیه تجربه مراقبت از دخترهایم نبود.یک مراقبتِ‌عاشقانهِ اندوهگینِ دائمیِ بدون استراحت. این‌بار تمام اعضای وجودم مأمور مراقبت شده‌اند.بینی‌ام جلوتر از همه‌ایستاد تا با حس بویایی مراقب این باشم پوشک‌ها به موقع عوض شوند نکند عزت‌نفس دخترهایم خط بردارد.آخر دختر بزرگم سال دیگر به سن تکلیف خواهد رسید.
 انسان با مراقبت ‌زاده می‌‌شود و بخش مهمی از معنای وجودش را تعیین می‌کند.اما برخی مراقبت‌های دائمی باعث می‌شوند آدمی‌زاد مثل پارچه نخی آب برود.کوچک ومچاله شود و دیگر آدم قبلی نباشد.
زمان می‌برد یاد بگیرد باید خودش را بتکاند،اتو بزند و بعد تن به دوخت ‌و‌دوز بدهد. 
لباس هم که شد و به تن نشست اولش اندازه‌است  کمی بعد جا باز می‌کند و شل می‌شود.گرچه بعد از هر بار شستشو دوباره اندازه‌ است.مراقبت همین کار را با آدم می‌کند.امیدهایت کوچک می‌شوند وا می‌روند و دوباره از نو اندازه می‌شوند.مراقبت پر از تناقض است.سختِ اندوه‌باری است که عاشقانه توان دست کشیدن از آن را نداری.انگار هرچه پارچه‌ات بیشتر آب برود وجود تو بیشتر کِش می‌آید و جا باز می‌کند.
ما ایوب نبودیم کتاب حرف‌های من بود.برای همین بدون لحظه‌ای تردید خریدمش.وقتی رسید همان خط اول یادداشت ناشر که گفته بود «سکوت اولین چیزی بود که مراقبت از من تصاحب کرد» فهمیدم درست انتخاب کرده‌ام.این کتاب،کتاب من بود. خط‌های آشنای زیادی داشت آن‌قدر که می‌توانم روایت‌های بلندی درباره‌اش بنویسم.
کتاب روایت سیزده انسان در تجربه‌ مراقبت از دیگری است‌.قصه آدم‌ معمولی‌هایی که در موقعیت‌های غیرمعمولی باید به زندگی ادامه دهند.
هیچ‌ آدمی نمی‌تواند ادعا کند که مراقبت به درد او نمی‌خورد و‌با آن کاری ندارد
پس شاید بتوان گفت این کتاب،کتاب همه است.

        

27

          بسم الله 

هروقت متنی از قصه‌های من و دخترم منتشر می‌شود، همان لحظه‌ای که دست می‌کشم روی جلد‌ کتاب و کاغذ‌ها و کیف می‌کنم، درست همان لحظه از خودم متنفر می‌شوم و خودم را سرزنش می‌کنم که چرا از دیدن کتابی که راوی غصه‌های دخترم است ذوق کرده‌ام؟ 

من زیاد از دخترم می‌نویسم. اما هنوز تکلیف خودم با این کار را نمی‌دانم. زینب برایم یک سوژه‌ دم‌دستی نیست؛ او جهان پر از رمز و رازی‌ است که کسی جز من راهی بهش ندارد. فکر می‌کنم لای کتاب‌ها و مجله‌ها جای قصه آدم‌هایی شبیه او خالی است و پر کردن این جای خالی را جزئی از رابطه مادر‌دختری‌مان می دانم؛ همان‌قدر معمولی که هر روز برایش سوپ و فرنی و شیربرنج می‌پزم. 

اما این یک سوی ماجرای نوشتن است.

سوی دیگرش هزار بار پشیمان شدن و دست از نوشتن برداشتن و فحش و بدو بیراه به خودم دادن است؛ که چرا خودت و دخترت را سوژه نوشتن کردی و اصلا که چی؟ تو می‌نویسی که چیزی به این دنیا اضافه کرده باشی اما چیزی که توی نوشته‌هات ته‌نشین می‌شود مظلوم‌نمایی و قهرمان‌سازی آبکی نیست؟  

چند سال است به خاطر دخترم روی بند افشاگری راه می‌روم. هربار که تکه‌ای از قصه‌های ما دوتا منتشر می‌شود، تعادلم را از دست می‌دهم و پرت می‌شوم زمین و به خودم می‌گویم: این آخرین باری بود که از زینب نوشتم.

 اما هربار یاد تنهایی خودم در مواجهه با شرایط دخترم می‌افتم و دوباره برمی‌گردم روی آن بند نازک. برمی‌گردم که شاید بتوانم یک " تنهای" دیگر را نجات بدهم.

این‌بار در ما ایوب نبودیم از مراقبت نوشته‌‌ام.
        

62