بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

تسلی بخشی های فلسفه

تسلی بخشی های فلسفه

تسلی بخشی های فلسفه

آلن دوباتن و 1 نفر دیگر
3.8
104 نفر |
34 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

17

خوانده‌ام

172

خواهم خواند

98

این کتاب می کوشد تا با استناد به آثار شش فیلسوف بزرگ راه حل هایی برای مشکلات روزمرة ما ارائه کند. با خواندن این کتاب از «سقراط » می آموزیم که عدم محبوبیت را نادیده انگاریم ؛ «سنکا» به ما کمک می کند تا بر احساس یأس و ناامیدی غلبه کنیم ؛ و «اپیکور» بی پولی ما را چاره می کند. «مونتنی » راهنمای مناسبی برای درمان ناکارآیی های ماست ؛ عشاق دلشکسته می توانند با خواندن آثار «شوپنهاور» تسلی خاطر یابند؛ و کسانی که در زندگی با سختی های زیادی روبرو هستند با «نیچه » همذات پنداری خواهند کرد. «تسلی بخشی های فلسفه » یکی از آخرین آثار آلن دوباتن است که تاکنون بیش از دویست هزار نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته است .

لیست‌های مرتبط به تسلی بخشی های فلسفه

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به تسلی بخشی های فلسفه

            در این کتاب می‌توان به جای آگاهی از نظریّاتِ فلسفی و وارد شدن به گیر و دارِ قیل‌وقال‌های آنان با تصمیماتی آشنا شد که آنان در زندگی گرفته‌اند. تصمیماتی که حتی پس از سال‌ها همین امروز نیز می‌توانند راه حل بسیار مناسبی برای زندگیِ شخصی و اجتماعی ما باشند. 
در این کتاب بحث‌های بسیار پرکاربرد در پیش است که برگرفته از زندگی شش فیلسوف بزرگ است؛ بحث‌هایی که هر روز به آنها فکر می‌کنید. 
به عنوان نمونه به سه مساله‌ای که کتاب بررسی می‌کند و جزو همه‌گیرترین مسائلی است که این روزها درگیرشان هستیم اشاره می‌کنم: 
•	بخش نخست: در مورد «عدم محبوبیت» است. سخن از سقراطی به میان می‌آید که پس از تلاش‌هایی آنچنانی کسی که نمادِ خردِ آن دوران بلکه نماد خرد در کل تاریخ بود آنچنان منفورِ جامعه‌ی خود شد که مجبور به نوشیدنِ شوکران شد. 
گرچه در نهایت و پس از رای‌گیری سقراط با اختلافی کم، با 56 درصد آراء، محکوم به مرگ شد امّا "یکی" از نتیجه‌های مهمی که نگارنده از گفت‌وگوهای سقراط می‌‎گیرد این بود که: 

«آنچه باید نگرانمان کند تعداد مخالفان ما نیست، بلکه خوب بودنِ دلایلِ آن‌ها برای این کار است. پس ما باید به جای توجه به عدم محبوبیت به تبیین‌ها و دلایلِ عدم محبوبیت توجه کنیم» / «از سقراط می آموزیم که در ارزیابی از خودمان به جای اهمیت دادن به نظر و حمایتِ دیگران ... به معقول و منطقی بودن آنها بها بدهیم»

•	در بخش دوم: خواهیم دید که چیزهای گرانقیمت نمی‌توانند شادمان کنند و این سوال را از خود خواهیم پرسید که پس چرا با این شدّت مبتلای آن‌ها هستیم؟ پاسخ این سوال به نظر نویسنده‌ی کتاب این است که ما در این ظواهر مادّی در واقع به دنبال یک آرامشِ روانی هستیم: «اشیاء در بعد مادّی ادای چیزی را در می‌آورند که می‌خواهیم در بعد روان‌شناختی به دست آوریم.» 
او معتقد است اگر پول داشته باشیم امّا از سه نعمتِ دوستی، آزادی و تفکر بی‌بهره باشیم هرگز خوشبخت نخواهیم بود و اگر از این سه نعمت برخوردار باشیم و حتی پول هم نداشته باشیم هرگز بدبخت نخواهیم بود. 
•	بخش سوم: از دیگر بحث‌هایی که در به آن پرداخته می‌شود مساله‌ی رنج و صبر است. سِنِکا رنج‌ها و مصیبت‌های حیرت‌آوری متحمّل می‌شود امّا به معنای واقعیِ کلمه صبر می‌کند. گزارشی که کتاب از زندگانی این شخص به من داد در یک کلام این بود: «بیشترین تلاش و فاجعه‌بارترین و بی‌رحمانه‌ترین نتایج». 
این مساله سِنِکا را در ذهنم نماد صبری نه در حد و اندازه‌ی این شعر که «در کف شیر نرِ خون‌خواره‌ای / غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای» بلکه صبری زیبا، صبري آرامش‌بخش و به معنای واقعی کلمه «صبری تسلی‌بخش» قرار داد. علت اصلی این توانایی او را می‌توان در این جمله از کتاب خلاصه کرد: «سِنِکا سعی کرد ابعاد انتظارات ما را طوری تعدیل کند که وقتی این انتظارات نقش بر آب شد با چنان صدای بلندی فریاد نزنیم که ....» بلی، انتظار. 
به نظر نویسنده ریشه‌ی بسیاری از ناکامی‌ها انتظار و توقعی است که از دیگران یا حتی کارهایی انجام می‌دهیم داریم. 
          
            تسلی‌بخشی‌های فلسفه
چند شبی بود که همسرم و دوستانش شروع کرده بودند با هم راجع به کتابی گفت‌وگو می‌کردند. به نظر خسته‌کننده می‌آمد، شاید کلامشان را بدونِ نتیجه تمامی کردند یا شاید حرف‌هایشان را هنگام پیاده‌شدن در عمل دوست داشتم و شاید هم نمی‌دانستم اصل کلامشان چیست. امروز که کتاب مورد بحث‎‌شان را می‌خوانم می‌فهمم چه حرف‌های مفیدی می‌زدند. راه‌حل‌هایی برای مشکلات روزمره کتاب تسلی‌بخشی‌های فلسفه با استناد به آثار شش فیلسوفِ بزرگ این راه‌حل‌ها را ارائه کند. در بخشِ اول، که راجع به تسلی‌بخشی در مواجهه با عدم محبوبیت است، می‌آموزیم که همچون سقراط عدم محبوبیت را نادیده بگیریم. در بخش دوم و سوم، که مربوط به تسلی‌بخشی در مواجهه با «کم‌پولی» و «ناکامی» می‌باشد، سنکا به ما کمک می‌کند تا بر احساس یأس و ناامیدی غلبه و با حرف‌های اپیکور بی‌پولی‌مان را درصد کمی چاره کنیم. بخش چهارم در مورد تسلی‌بخشی در مواجهه با و «ناتوانی و نابسندگی» است. در اینجا مونتنی راهنمای مناسبی برای درمان ناکارایی ما قرار می‌دهد. در باب ناتوانی می‌خوانیم که «چقدر مشکل‌آفرین است که هم بدن داریم و هم ذهن! زیرا اولی تضاد تقریباً هولناکی با متانت و هوشمندیِ دومی دارد. بدن‌مان ذهن ما را اسیر هوس‌ها و نوسانات خود می‌کند. هضم ناهاری سنگین می‌تواند کل دیدگاه ما درباره زندگی را تغییر دهد». به عقیدۀ مونتنی «احساس می‌کنم قبل و بعد از صرف یک وعده غذا آدم کاملاً متفاوتی هستم. وقتی تندرستی و روز خوب آفتابی به من لبخند می‌زند کاملاً سرخوشم به محض این که ناخن پایم در گوشت فرو برود زودرنج، بد اخلاق و عبوس می‌شوم»
بخش پنجم تسلی‌بخشیِ قلب شکسته است. فلاسفه سنتی به این موضوع علاقه‌ای نداشته‌اند. به نظر آن‌ها «بلاها و مصیبت‌های عشق بیش از حد بچگانه است و شایستۀ تحقیق نیست و بهتر است که این موضوع را به شاعران و مجنونان واگذارند. وظیفۀ فلاسفه نیست که در باب گرفتن دست و نگارش نامه‌های معطر تأمل کنند». اما شوپنهاور نظری خلاف دیگر فلاسفه دارد و معتقد به ایفای نقش مهم عشق در زندگی می‌باشد. او عشق را گریزناپذیرترین و فهمیدنی‌ترین دلمشغولی ما می‌داند. در پاسخ به هدف عشق می‌گوید: امر رمانتیک بر زندگی غالب است زیرا تعیین‌کننده چیزی غیر از آفرینشِ نسل بعدی نیست یعنی وجود و سرشت خاص نوع بشر در اعصار آتی!
بخشِ آخر راجع به تسلی‌بخشی در مواجهه با سختی‌هاست. کسانی که در زندگی با سختی‌های زیادی روبرو هستند با نیچه هم‌ذات‌پنداری خواهند کرد. معدودی از فلاسفه به احساس بدبختی و فلاکت حسن ظن داشته‌اند. به طور سنتی، زندگیِ خردمندانه با کوشش برای کاهش رنج، اضطراب، ناامیدی، عصبانیت، تحقیرِ خود و شکست عاطفی ملازم شمرده شده است. فریدریش نیچه کسانی را که با حسن ظن به بدبختی می‌نگرند احمق و بی‌خاصیت دانسته است. او می‌گوید شما می‌خواهید رنج را از میان بردارید، اگر بشود و کدام «اگر بشود»ی دیوانه‌وارتر از این! ولی ما چه می‌خواهیم؟ گویی ما به راستی خوش می‌داریم که رنج را فزونی بخشیم و آن را از آنچه تاکنون بوده است بدتر کنیم. نه هر چیزی که سبب می‌شود احساس بهتری پیدا کنیم خوب است، و نه هر چیزی که ما را می‌آزارد بد است. به طور کلی در نظر گرفتن حالت‌های پریشانی و اندوه به عنوان حالتی که باید محو شود حماقت به تمام معناست و تقریباً به همان اندازه احمقانه است که اراده کنیم آب و هوای بد را از میان برداریم!
          
            آنچه آلن دوباتن را بر آن داشت تا به نهایت رساندنِ مدرک‌دانشگاهی را رها کند ایده‌ای بود که می‌توان آن را به عرصۀ زندگی آوردن فلسفه، هنر، اخلاق و دین نامید. می‌توان همۀ این‌ها را یک‌کاسه کرد و عبارت «کاربردی‌سازی» را به کار برد. تسلی‌بخشی‌های فلسفه از نخستین گام‌های او برای کاربردی‌سازی فلسفه است. مغزِ حرفِ او اینست: در مواجهه با شش امر مهیب و دردناک از فلسفه چه کمک‌هایی می‌توان گرفت، در مواجهه با عدم محبوبیت، کم‌پولی، ناکامی، ناتوانی و نابسندگی، قلب شکسته و سختی‌ها. البته دوباتن، به‌واقع، نه از فلسفه بلکه از فیلسوفان کمک می‌گیرد. این ایده را هم مطرح می‌کند که باید به دنبال فیلسوفانی گشت که سرشان به تنشان بیَرزد، کسانی که متعهد به معنای ریشه‌ای فلسفه هستند: عشق به حکمت دارند و دوستدارِ دانایی‌اند، نه فیلسوفانی که اگر امروز بودند نمی‌شد با آن‌ها یک جا جمع شد (فیلسوفان بدکار یا فیلسوفان نامتعهد).
دوباتن برای عدم محبوبیت از سقراط می‌گوید و برای مواجهه با کم‌پولی اپیکور را معرفی می‌کند. سِنِکا برای مواجهه با ناکامی انتخابی بسیار عالی است. برای مواجهه با ناتوانی و نابسندگی مونتنی، برای قلبِ شکسته شوپنهاور و برای روبروشدن با سختی‌ها نیچه را برجسته می‌کند.
تسلی‌بخشی‌های فلسفه کتاب ساده‌ای با ایدۀ بزرگ است. البته ایده‌اش هم ساده است، ولی در عین سادگی بسیار ظریف و کاربردی است. با این حال، برگ برندۀ این کتاب متنِ سادۀ آن است. انگار دوباتن از دانش‌اش برای چیدنِ سیرِ منطقی و روایی بحث‌هایش کمک می‌گیرد و چند سال تلاش کرده تا مهارت نویسندگی‌اش را هم بالا ببرد. به نظر می‌رسد بیشتر توفیقِ دوباتن در پیشبردِ ایده‌اش ظرافت و سادگی در ایده‌هایش و اجرای آنست، چیزی که در قالَب مدرسۀ زندگی خودش را بیشتر نشان می‌دهد. این نسخه از تسلی‌بخشی‌ها، که ویراست دوم هم است، ترجمۀ خوبی دارد. مثل اینکه مترجم اصلاحاتی را انجام داده، اصطلاحات و تعابیری را مجدداً ترجمه کرده و، در کل، کتابِ خوش‌خوانی شده است.
نکتۀ جالبِ دیگر از این کتاب اینست که دوباتن نیامده صرفاً بگوید فلان فیلسوف که بود وچه کرد. آمده یک شرح زندگانی از فیلسوف با توجه به زمانه‌اش داده است. در این بین عقایدشان را هم به‌صورتِ پنهان و آشکار معرفی می‌کند. برای نمونه در فصل عدم محبوبیت ابتدا جامعۀ آتن را تحلیل کرده، آن‌ها به «عرف عام» باور داشتند، یعنی به اصولی باور داشتند که منبعِ تصدیقشان جامعه بود، جامعه آن‌ها را بدیهی می‌دانست. مثلاً برای آتنیِ زمانِ سقراط همانطور که الان روز است و این مسأله واضح است بافضیلت‌بودنِ کشتارِ بردگان در تئاترها هم، برای نمونه، بدیهی بود. ایده‌ای که دوباتن از زبان سقراط می‌گوید اینست: برای حرف‌زدنتان و پذیرفتنِ حرف دیگران باید دلیل بیاورد. سقراط در این میان محبوب نیست، پانصد نفر علیه او شهادت دادند، اما او چه کرد؟ اهمیت نداد و این درس را با زندگی‌اش به ما داد که محبوبیت امری درونی است.
نمونه‌ای دیگر، سِنِکا. او نمونه خوبی برای ناکامی است. سال‌ها محبوب دربار بود، وزیر بود، بسیار اندوخته داشت، اما ناگهان مغضوب می‌شود و بی‌چاره. اما خم به ابرو نمی‌آورد، چرا؟ در دو حرفی که نمونه آوردم، تا حدی، روشن می‌شود. ایدۀ ما در مقابله با عصبانیت در اوج کودکانگی است، ما تحت سیطرۀ ذهنیت‌هایمان هستیم. یا در توصیه به کسی که فرزند جوانش را از دست داده از عدم قطعیت امور در جهان، به‌شیوایی، سخن می‌گوید.
مجموع این‌هاست که تسلی‌بخشی‌ها را خواندنی می‌کند. این کتاب را من با حضور جمعی از دوستان شبه‌طلبه خواندم که البته در مواردی یادداشت‌هایی به کتاب داشتیم.
          
Sh M

1401/03/03

            بخش‌های موردعلاقه‌م از کتاب زیاد بودن ولی اینها رو اینجا مینویسم که بمونه:


تسلی‌بخشی در مواجهه با عدم محبوبیت با سقراط
اگر تنها پس از شنیدن چند کلمه‌ی تند درباره شخصیت یا دستاوردهایمان به گریه می‌افتیم، دلیل آن ممکن است این باشد که تایید دیگران بخش مهمی از قابلیت ما برای اعتماد به حقانیت خودمان را تشکیل می‌دهد. ما احساس می‌کنیم که حق داریم عدم محبوبیت را نه فقط به خاطر دلایل عملی، بلکه مهمتر از آن به این دلیل جدی بگیریم که مورد تمسخر قرار گرفتن نشانه روشنی از گمراهی ماست. البته سقراط می‌پذیرفت که گاهی اوقات در اشتباه هستیم و باید به دیدگاه‌های خود شک کنیم، اما اشتباهات فکری و نادرستی شیوه زندگی ما را در هیچ موردی و به هیچ طریقی هرگز نمی‌توان صرفا با این واقعیت اثبات کرد که با مخالفت روبرو شده‌ایم. آنچه باید نگرانمان کند تعداد مخالفانمان نیست، بلکه خوب بودن دلایل آنها برای این کار است. اینکه بشنویم تعداد زیادی از افراد جامعه ما را دچار اشتباه می‌دانند ممکن است هراسناک باشد ولی پیش از ترک موضع خود، باید به روش آنها برای دستیابی به این نتایج توجه کنیم.


تسلی‌بخشی در مواجهه با ناکامی با سنکا
گرچه شاید قلمرو ناکامی پهناور باشد -از لگد شدن پا گرفته تا مرگ نابهنگام- ولی در هسته هر ناکامی ساختاری اساسی نهفته است: تضاد خواسته‌ای با واقعیتی بنیادین. تضادها از همان دوران نوزادی شروع می‌شوند. در آن دوران کشف می‌کنیم که منابع رضایت ما خارج از کنترل خودمان هستند و جهان با امیال ما چندان مطابقتی ندارد... به نظر سنکا اوج حکمت این است که یاد بگیریم سرسختی و لجاجت جهان را با واکنش‌هایی مثل فوران خشم، احساس بدبختی، اضطراب، ترشرویی، خودبرحق‌بینی و بدگمانی بدتر نسازیم. "حیوانی که با حلقه‌ی طناب درمی‌افتد، آن را سفت‌تر می‌کند. هیچ یوغی آن قدر سفت نیست که اگر حیوانی با آن کشیده شود کمتر از هنگامی که با آن بجنگد آسیب نبیند. یک راه تسکین شرور طاقت فرسا این است که به آنها تن دهیم و در برابر ضرورت زانو بزنیم."


تسلی‌بخشی در مواجهه با سختی‌ها با نیچه
"لذت و ناخشنودی چنان به هم وابسته‌اند که اگر کسی قصد حداکثر بهره‌وری از لذت را داشته باشد ناگزیر است بیشترین مقدار ممکن از ناخشنودی را بچشد. انتخاب با شماست: کمترین ناخوشی ممکن و به عبارت دیگر: نداشتن درد و غم، یا بیشترین ناخوشی ممکن به عنوان تاوان خوشی‌ها و شادی‌های مفرط که تا به امروز به ندرت کسی لذت آن را چشیده است. اگر راه اول را انتخاب می‌کنید، یعنی اگر می‌خواهید رنج‌های انسانی را کاهش دهید، بسیارخوب! باید همینطور توان شادمانی خود را هم کاهش دهید." زیرا هیچکس نمی‌تواند بدون تجربه اثر هنری بزرگی را بیافریند، و نمی‌تواند بی‌درنگ در این دنیا به جایی برسد، و نمی‌تواند در اولین کوشش عاشق بزرگی باشد؛ در فاصله میان شکست اولیه و موفقیت‌های بعدی، در شکاف میان کسی که می‌خواهیم باشیم و کسی که در حال حاضر هستیم، حتما درد، اضطراب، حسد و تحقیر وجود دارد.
"اگر اکراه دارید که رنج خود را حتی یک ساعت تحمل کنید و دائماً از هر نوع بدبختی ممکن حذر می‌کنید، اگر هرگونه بدبختی و رنج را شر منفوری می‌دانید که باید نابود شود (چون ضعفی در زندگی است)، در آن‌صورت شما پیرو مذهب راحت‌طلبی هستید. متاسفانه شما موجودات راحت طلب و ساده‌لوح چیز زیادی درباره شور و نشاط انسان نمی‌دانید! زیرا خوشبختی و بدبختی دو خواهر دوقلو هستند که با هم بزرگ می‌شوند - یا در مورد شما، با هم کوچک می‌مانند."
          
            بسیار بسیار مفید و دوست داشتنی بود. 
کتاب شش فصل دارد که ما در هر فصل با فیلسوفی همراه و برای مواجه با چیزی(!) با نظراتش بیشتر آشنا می‌شویم.
که به ترتیب عبارتند از:
مواجهه با عدم محبوبیت با سقراط
مواجهه با کم‌پولی با اپیکور
مواجهه با ناکامی با سنکا
مواجهه با ناتوانی و نابسندگی  با مونتنی
قلب شکسته با شوپنهاور
مواجهه با سختی ها با نیچه
راستش من فکر می‌کردم که از چهار فصل اول آنقدر لذت نبرم و منتظر فصل چهارم بودم. ولی در کمال تعجب در این چهار فصل آنقدر شگت زده شدم که حد نداشت. به طوری که دلم می‌خواست همه‌ی اطرافیانم را مجبور به خواندن این کتاب کنم :دی
اما... فصل پنجم.. آخر چرا؟ :( ایراد نمی‌دانم از کتاب است که همچین ایده‌ای را انتخاب کرده یا که خب من خیلی با سوگیری، نتوانستم با ایده‌های شوپنهاور در مورد عشق کنار بیایم..
اگر آن طور که او می‌گوید باشد، که همه چیز فقط کششی برای  تولد نسل بعد است، پس عشق ما به دوستانمان یا دیگر افراد چیست؟
بنظرم معنی عشق در فرهنگ لغات من با آقای شوپنهاور بسیار متفاوت است! اصلا آن عشق نیست...
که خب این یک ستاره‌ی کم شده هم برای همین مخالفت شدیدم با این فصل است :د
ترجمه بسیار خوب و روان است و جملات و پاراگراف های دوست داشتنی بسیار.
          
            چه زمانی خود را محبوب خواهید دانست؟ و چه زمانی احساس طرد شدن می‌کنید؟

چه زمانی خود را خوشبخت خواهید دانست؟ و چه زمانی احساس بدبختی می‌کنید؟

چه زمانی خود را موفق خواهید دانست؟ و چه زمانی احساس ناکامی می‌کنید؟

چه زمانی خود را توانمند خواهید دانست؟ و چه زمانی احساس ناتوانی می‌کنید؟ در چه زمینه‌هایی؟

در مواجهه با دل‌شکستگی چه می‌کنید؟

در مواجهه با سختی‌ها چطور؟ چه چیزی را سختی می‌دانید؟

این‌ها سؤالاتی است که ممکن است بارها در بازه‌های مختلف زندگی به سراغ ما آمده باشد (یا بهتر است بگویم ذهن ما سراغشان رفته باشد).

روش شما (یا شاید هم ذهن شما) برای پاسخ به این سؤالات چه بوده؟

آیا از باورهایی که به طور عام در مورد هر یک از آن‌ها شکل گرفته پیروی کرده‌اید؟

آیا از منابع موجود، اعم از کتاب‌ها، مقالات و فیلم‌ها، در حوزه‌های تخصصی مختلف استفاده کرده‌اید؟

آیا با تفکر نقادانه در باورها و منابع به نتیجه رسیده‌اید؟

یا اینکه خود با استدلال‌های عقلی در شواهد و سایر تجربه‌ها به نتیجه‌ای رسیده‌اید؟

آلن دوباتن در کتاب «تسلی‌بخشی‌های فلسفه»، یکی از کتب فلسفی معرفی‌شده در چالش کتابخوانی طاقچه، در هر کدام از موضوعات بالا به شما تسلی می‌بخشد. او در این کتاب، از دیدگاه‌های فلاسفه مختلف و زندگی آن‌ها می‌گوید و سعی می‌کند روش‌هایی را برای بررسی گزاره‌ها یاد دهد.

«خوشبختی، فهرستی اپیکوری از دارایی‌های لازم: ۱. دوستی، ۲. آزادی، ۳. تفکر»

«تفکر: برای اضطراب، درمان‌های معدودی وجود دارد که بهتر از تفکر باشند. با نوشتن مشکل روی کاغذ یا حرف‌زدن از آن در مکالمه، اجازه می‌دهیم ویژگی‌های اصلی آن ظاهر شود و با شناخت ماهیتش، اگر نه خود مشکل، ولی ویژگی‌های آزاردهنده ثانویه‌اش - گیجی، سردرگمی، جابجایی و تحیر - را برطرف کنیم.»

«البته بعید است که ثروت هرگز کسی را بدبخت کند. ولی اصل استدلال اپیکور این است که اگر پول داشته باشیم ولی از نعمت دوستان، آزادی و زندگی تحلیل‌شده [تفکر] محروم باشیم، هرگز واقعاً خوشبخت نخواهیم بود. و اگر از این سه نعمت برخوردار باشیم ولی پول نداشته باشیم، هرگز بدبخت نخواهیم بود.»

امیدوارم این پست برای شما مفید بوده باشد؛ اما شاید ممکن است بپرسید چرا از موضوعات بالا، فقط سؤال مطرح کردم و هیچ توضیحی در مورد هیچ کدام از آن‌ها ندادم. واقعیتش، تا اینجا، به این نتیجه رسیده‌ام که طرح سؤالات کلی و جزئی بعضاً مهم‌تر از در اختیار گذاشتن استدلال‌های آماده است. شاید یکی از دلایلش این باشد که فکر را به جریان می‌اندازد و فرد را برای استفاده از قوه تفکر توانمند می‌کند. البته که این مورد هم نیاز به یادگیری روش خاص خود دارد تا بهینه نتیجه دهد.