یادداشت ابوالفضل شربتی

                آنچه آلن دوباتن را بر آن داشت تا به نهایت رساندنِ مدرک‌دانشگاهی را رها کند ایده‌ای بود که می‌توان آن را به عرصۀ زندگی آوردن فلسفه، هنر، اخلاق و دین نامید. می‌توان همۀ این‌ها را یک‌کاسه کرد و عبارت «کاربردی‌سازی» را به کار برد. تسلی‌بخشی‌های فلسفه از نخستین گام‌های او برای کاربردی‌سازی فلسفه است. مغزِ حرفِ او اینست: در مواجهه با شش امر مهیب و دردناک از فلسفه چه کمک‌هایی می‌توان گرفت، در مواجهه با عدم محبوبیت، کم‌پولی، ناکامی، ناتوانی و نابسندگی، قلب شکسته و سختی‌ها. البته دوباتن، به‌واقع، نه از فلسفه بلکه از فیلسوفان کمک می‌گیرد. این ایده را هم مطرح می‌کند که باید به دنبال فیلسوفانی گشت که سرشان به تنشان بیَرزد، کسانی که متعهد به معنای ریشه‌ای فلسفه هستند: عشق به حکمت دارند و دوستدارِ دانایی‌اند، نه فیلسوفانی که اگر امروز بودند نمی‌شد با آن‌ها یک جا جمع شد (فیلسوفان بدکار یا فیلسوفان نامتعهد).
دوباتن برای عدم محبوبیت از سقراط می‌گوید و برای مواجهه با کم‌پولی اپیکور را معرفی می‌کند. سِنِکا برای مواجهه با ناکامی انتخابی بسیار عالی است. برای مواجهه با ناتوانی و نابسندگی مونتنی، برای قلبِ شکسته شوپنهاور و برای روبروشدن با سختی‌ها نیچه را برجسته می‌کند.
تسلی‌بخشی‌های فلسفه کتاب ساده‌ای با ایدۀ بزرگ است. البته ایده‌اش هم ساده است، ولی در عین سادگی بسیار ظریف و کاربردی است. با این حال، برگ برندۀ این کتاب متنِ سادۀ آن است. انگار دوباتن از دانش‌اش برای چیدنِ سیرِ منطقی و روایی بحث‌هایش کمک می‌گیرد و چند سال تلاش کرده تا مهارت نویسندگی‌اش را هم بالا ببرد. به نظر می‌رسد بیشتر توفیقِ دوباتن در پیشبردِ ایده‌اش ظرافت و سادگی در ایده‌هایش و اجرای آنست، چیزی که در قالَب مدرسۀ زندگی خودش را بیشتر نشان می‌دهد. این نسخه از تسلی‌بخشی‌ها، که ویراست دوم هم است، ترجمۀ خوبی دارد. مثل اینکه مترجم اصلاحاتی را انجام داده، اصطلاحات و تعابیری را مجدداً ترجمه کرده و، در کل، کتابِ خوش‌خوانی شده است.
نکتۀ جالبِ دیگر از این کتاب اینست که دوباتن نیامده صرفاً بگوید فلان فیلسوف که بود وچه کرد. آمده یک شرح زندگانی از فیلسوف با توجه به زمانه‌اش داده است. در این بین عقایدشان را هم به‌صورتِ پنهان و آشکار معرفی می‌کند. برای نمونه در فصل عدم محبوبیت ابتدا جامعۀ آتن را تحلیل کرده، آن‌ها به «عرف عام» باور داشتند، یعنی به اصولی باور داشتند که منبعِ تصدیقشان جامعه بود، جامعه آن‌ها را بدیهی می‌دانست. مثلاً برای آتنیِ زمانِ سقراط همانطور که الان روز است و این مسأله واضح است بافضیلت‌بودنِ کشتارِ بردگان در تئاترها هم، برای نمونه، بدیهی بود. ایده‌ای که دوباتن از زبان سقراط می‌گوید اینست: برای حرف‌زدنتان و پذیرفتنِ حرف دیگران باید دلیل بیاورد. سقراط در این میان محبوب نیست، پانصد نفر علیه او شهادت دادند، اما او چه کرد؟ اهمیت نداد و این درس را با زندگی‌اش به ما داد که محبوبیت امری درونی است.
نمونه‌ای دیگر، سِنِکا. او نمونه خوبی برای ناکامی است. سال‌ها محبوب دربار بود، وزیر بود، بسیار اندوخته داشت، اما ناگهان مغضوب می‌شود و بی‌چاره. اما خم به ابرو نمی‌آورد، چرا؟ در دو حرفی که نمونه آوردم، تا حدی، روشن می‌شود. ایدۀ ما در مقابله با عصبانیت در اوج کودکانگی است، ما تحت سیطرۀ ذهنیت‌هایمان هستیم. یا در توصیه به کسی که فرزند جوانش را از دست داده از عدم قطعیت امور در جهان، به‌شیوایی، سخن می‌گوید.
مجموع این‌هاست که تسلی‌بخشی‌ها را خواندنی می‌کند. این کتاب را من با حضور جمعی از دوستان شبه‌طلبه خواندم که البته در مواردی یادداشت‌هایی به کتاب داشتیم.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.