بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

محبوبه طاهری

@mahboobeh_thr

9 دنبال شده

35 دنبال کننده

                      
                    
mahboobeh_thr

یادداشت‌ها

نمایش همه
                قبل از ازدواج، خانه‌داری و کارهای خانه برای هر دختری سخت به نظر می‌رسد. ازدواج و قرار گرفتن در آن شرایط می‌فهمد آنچنان هم سخت نیست. گاهی خستگی آفرین است. مهم‌ترین چیزی که این سختی را کنار می‌زند چیزی نیست جز عشق و انگیزه. با نوشیدن یک فنجان قهوه روز را با انرژی شروع کنید. شما هم‌اکنون مدیر منزل هستید. نظم‌دهی و ساماندهی خانه و افراد آن بستگی به شما دارد. اولین اصول خانه‌داری نظم و ترتیب بخشیدن به کار‌ها ست. بهتر است یک دفترچه یادداشت و خودکار در آشپزخانه داشته باشید تا کارهای مهم آن روز را یادداشت کرده و به همه آنها رسیدگی کنید. این از کارهای خانه. کار بعدی مدیریت اقتصادی است. همان هنگام که چیزی تمام می‌شود و یا به آن احتیاج دارید را یادداشت کنید تا موقع خرید فراموش نشود. لازم است فرد حسابگری باشید. اگر ولخرج هستید بهتر است مسئولیت خرید را به همسرتان واگذار کنید. مقداری از درامد ماهیانه را پس انداز کنید. از یک درصد شروع کرده و زندگی را با ۹۹ درصد باقی‌مانده اداره کنید. وقتی به این مبلغ عادت کردید، درصد پس انداز را افزایش دهید. بعد از مدیریت اقتصادی، حرف غذا به میان می‌آید. در پخت و پز مواد اولیۀ تازه، ادویه‌جات و تنوع حرف اول را می‌زنند. هنگام آشپزی حال مادر که خوب باشد و با عشق غذا بپزد این حالِ خوب از طریق غذا به بقیه افراد خانواده منتقل شده و کلِ روزِ آنها ساخته می‌شود. کتاب راجع‌به نکات مهم تغذیه کاملا صحبت کرده. گوشت تازه باید چگونه باشد؟ تشخیص ماهی تازه از چه راهی است؟ اگر برنج شور شد یا بوی سوختگی گرفت چه کنیم؟ غلات و حبوبات را چگونه نگهداری کنیم؟ خلاصه از این موارد گرفته تا موارد جزئی‌تر مثل تهیه شیر کاکائو، همه در این کتاب نوشته شده است. مهارت‌هایی که لازم است هر بانوی خانه دار بلد باشد. برای نمونه برای نگهداری از کیک و شیرینی در خانه راهکارهایی پیشنهاد شده. برای تازه نگه داشتن شیرینی‌های تر باید آنها را در ظروف پلاستیکی در بسته در کنار هم چیده و در فریزر بگذاریم. برای نگهداری شیرینی خشک باید آن را دور از هوای مرطوب قرار دهیم با انداختن چند عدد برنج داخل جعبه شیرینی کمک می‌کنید تا شیرینی‌ها ترد بمامانند. برای نگهداری کیک در یخچال بهتر است چند قاچ سیب کنار آن بگذاریم. اینکار به تازه ماندن کیک کمک می‌کند. بعد از خوردنی‌ها به نگهداری و نظافت وسایل منزل می‌پردازد. تمیز کردن اجاق گاز، تمیز کردن و از بین بردن بوی داخل فر و مایکروویو، چگونگی مراقبت از یخچال و فریزر، نگهداری ماشین لباسشویی، شناساندن مفهوم علائم بین‌المللی روی پوشاک، چگونگی شست و شو و اتوی لباسها و... همه و همه توضیح داده شده است. برای مثال خیلی اتفاق افتاده که روی لباسها بعد از اتو کشیدن برق می‌افتد. برای جلوگیری از این برق پیشنهاد شده که روی لباسها یک پارچه نازک بیندازیم و فشار اتو را متناسب با نوع پارچه در نظر بگیریم. در صورت برق افتادن لباسها بلافاصله باید با یک پارچه نمدار روی لباس بکشیم و آن را برطرف کنیم.
پیاده کردن این مهارت ها در زندگی باعث تولید یک انرژی مثبت و حس خوب در خانه می‌شود که کاملاً محسوس خواهد بود. بنا به تجربه روزهایی که خانه کمی نامرتب باشد کسل می‌شویم و حتما این جمله را از همسرم می‌شنوم: خانه به هم ریخته است و نمی توانم کارهایم را انجام دهم. این همان حال خوبی است که در این وضعیت حضور ندارد. این کتاب به عبارتی دیگر مجموعه‌ای از نکات کلیدی برای هر بانویی می‌باشد. و البته ناگفته نماند که کارِخانه برای کسی است که در آن خانه زندگی می‌کند نه تنها مادر یا زن!

        
                حالات ذهنی چیست؟ آیا آنها حالات مغز فیزیکی‌اند و یا حالات یک روح غیرفیزیکی؟ آگاهی چیست؟ چگونه حالات ذهنی می‌توانند درباره چیزهای خارجی از ذهن باشند یا آنها را بازنمایی کنند؟
بنابر یک سنت باستانی، ذهن امری غیر فیزیکی است. این امر دوگانگی در جوهر نام دارد. ذهن از سنخی کاملاً متمایز از بدن است. بدن شیء فیزیکی است که در فضا قرار دارد و از اتم‌هایی ساخته شده، قد و وزن دارد و می‌تواند دیده یا لمس شود. حال آنکه ذهن امری غیر فیزیکی ست، در فضا قرار ندارد و از اتم‌هایی ساخته نشده، نه دارای وزن است نه قد و نمیتوان دید یا لمس کرد. در جهان ۲ نوع جوهر وجود دارد جوهر ذهنی و جوهر فیزیکی. گاهاً ذهن غیر فیزیکی را روح نامیده‌اند. اما به دلیل پیوندهای کلمه روح با آموزه‌های دینی، بهتر است از اصطلاح روح استفاده نشود. گرچه ذهن و بدن کاملاً مجزا هستند ولی در عین حال با یکدیگر تعامل دارند. اطلاعات حسی درباره حالات جهان از مغز به ذهن فرستاده می‌شود و تصمیمات درباره نحوه واکنش از ذهن به مغز باز می‌گردد. من روابط میان ذهن و بدن از نوع روابط علی است. اگر یک شیر را دیدیم: اطلاعات حسی منتقل شده از مغز به ذهن، علت پی بردن ذهن به حضور شیر است. تصمیم ذهن به فرار نیز از علت آن است که مغز عضلات مربوطه را فعال سازد.
زمانی بسیاری بر این عقیده بودند که تمام حالات ذهنی آگاهانه هستند در تحقیقات اخیر گفته شده که چنین چیزی صحیح نیست به عنوان مثال ما می‌توانیم میل یا حتی باوری ناآگاهانه داشته باشیم. این که تمام حالات ذهنی در وجه آگاهانه بودن شریکند پذیرفته نیست.
نظریه دیگری وجود دارد که ادعا می‌کند حالات ذهنی همان حالات فیزیکی مغز هستند. در این نظریه حالات ذهنی را با برخی حالات خاص مغز یکسان می‌دانند. نویسنده ۶ وجه عمومی از حالات ذهنی را عرضه کرده است برخی حالات ذهنی معلول، حالت جهان خارج هستند. به عنوان نمونه تاثیر علّی دیدن یک فنجان قهوه را می‌توان تا مغز پیگیری کرد. از نور منعکس شده از فنجان گرفته تا سلول‌های حامل اطلاعات در مغز. برخی حالات ذهنی کنش‌هایی به بار می‌آورند. حالتی که تحقیقات علوم عصبی با قوت زیاد آن را تایید می‌کنند. بعضی حالت‌های مغزی علت کنش‌هایی مثل راه رفتن می‌شوند. برخی حالت ذهنی علت برخی دیگر از حالات ذهنی‌اند. مثلاً می‌دانیم که امروز روز شنبه است علاوه بر این می‌دانیم که روز شنبه روز پرداخت حقوق است. هردو، حالات ذهنی هستند. برخی حالات ذهنی در مورد اشیای جهان می‌باشند. آنها بازنمایاننده جهان به صورتی خاص هستند. برخی انواع حالات ذهنی به صورتی نظام‌مند با انواع خاصی از حالات مغزی همبستگی دارند. برخی حالات ذهنی آگاهانه‌اند. یعنی دارای حس یا کیفیتی درونی هستند.
روانشناسان نیز به مطالعه ذهن می‌پردازند. آنها درباره انسان و غیر انسان آزمایش کرده و بر اساس این نتایج تجربی نظریه‌های بسیاری در باب ذهن ارائه می‌کنند. قاعدتاً فلاسفه ذهن آزمایش نمی‌کنند. در عوض به مقولاتی می‌پردازند که گاه مفهومی خوانده می‌شوند. آنها در جستجوی روشن‌کردن معنای اصطلاحات‌اند. اصطلاحاتی مانند "آگاهی" . آنها به  دنبال یافتن خطاهایی منطقی در استدلال‌های مربوط به طبیعت ذهن‌اند. آنها سازگاری یا ناسازگاری ادعاهای ما در باب ذهن را بررسی می‌کنند. فیلسوف بزرگ فرانسوی رنه دکارت ادعاهای مهمی در باب ذهن داشته است. فلاسفه معاصر نیز به صورتی روز افزون بر پایه آزمایش‌هایی که روانشناسان انجام می‌دهند به بسته‌بندی نظریات خود در باب ذهن مشغول‌اند.در واقع امروزه گاه به دشواری می‌توان معین کرد که فلسفه در کجا خاتمه می‌یابد و روانشناسی از کجا آغاز می‌شود.

        
                در سرتاسر زندگی بسیار سعی کردیم شخص خوبی باشیم و وظایف خود را آنچنان که باید و شاید انجام دهیم. در پی انجام اموری بوده‌ایم که به نفع همگان باشد. هستند افرادی که ما و آنچه را که انجام می‌دهیم دوست ندارند و ما را برای جامعه خطرناک می‌دانند. اگرچه نمی‌توانند درستی این مطلب را اثبات کنند. فلسفه اخلاق یا تفکر فلسفی درباره اخلاق و مسائل اخلاقی و احکام اخلاقی. فلسفه اخلاق وقتی پدیدار می‌شود که از مرحله‌ای که در آن به وسیله قواعد سنتی اداره می‌شویم و حتی از مرحله‌ای که قواعد در آن به نحوی درونی شده‌اند که می‌توان گفت هدایت شدۀ درون هستیم به سوی مرحله‌ای‌ گذر کنیم که در آن مستقلاً و با مفاهیم دقیق و کلی بیاندیشیم و به عنوان عاملان اخلاقی به نوعی خودمختاری برسیم. سه نوع تفکر هستند که به گونه‌ای با اخلاق در ارتباطند.اول نوعی تحقیق تجربی، توصیفی، تاریخی یا علمی مانند کاری که انسان‌شناسان، تاریخدانان، روانشناسان و جامعه‌شناسان می‌کنند. در اینجا هدف این است که پدیده اخلاق، توصیف یا تبیین شود یا نظریه‌ای درباره سرشت بشری به دست آید که دربردارندۀ مسائل اخلاقی باشد. دوم نوعی تفکر هنجاری. تفکری که هرکسی می‌پرسد چه چیزی درست، خوب یا وظیفه است. مثلاً معرفت خوب است یا آزردن دیگران بد است. سوم تفکر تحلیلی، انتقادی یا فرا‌اخلاقی. اخلاق تحلیلی، مشتمل بر تحقیقات و نظریات تجربی یا تاریخی نیست. همچنین پرداختن یا دفاع از هیچ حکم هنجاری یا ارزشی هم نیست. این اخلاق سوالات منطقی معرفت‌شناختی یا معناشناختی را مطرح کرده و به آنها پاسخ می‌دهد. اکثر فیلسوفان اخلاق متاخر، فلسفه اخلاق را به تفکر در همین نوع سوم محدود کرده‌اند. تمام مسائل روانشناسی و دانش تجربی، همچنین سوالات هنجاری درباره آنچه خوب یا درست است را از آن خارج می‌کنند. اما این کتاب فلسفۀ اخلاق را شامل فرا‌اخلاق دانسته و آن را در بر‌دارنده اخلاق هنجاری یا تفکر از نوع دوم نیز به شمار آورده. گاهی لفظ دیگری هم برای اخلاق به کار برده می‌شود. اخلاقی که در این کتاب مورد نظر است معادل با درست یا خوب و مقابل ضد اخلاقی می‌باشد.اخلاق مانند زبان کشور یا مذهب، پیش از فرد وجود دارد که او در آن داخل شده و کمابیش در آن سهیم می‌گردد و پس از او نیز به وجودش ادامه خواهد داد. اجتماعی بودن اخلاق صرفاً به این معنا نیست که نظامی حاکم بر ارتباطات افراد باشد. چنین نظامی می تواند کاملاً ساخته و پرداخته خود شخص باشد. همانگونه که برخی از اجزای نظام عملی شخص در ارتباط با دیگران تقریباً به طور اجتناب ناپذیر این چنین است. مثل اینکه بگویم قاعدۀ من این است که اول لبخند بزنم. اخلاق به این معنا تا حد وسیعی اجتماعی است. همچنین ضمانت‌های اجرایی و کارکرد‌هایش هم اجتماعی است. به هر حال وقتی فرد با آن مواجه می‌شود اخلاق، ابزاری در دست جامعه است برای ارشاد و راهنمایی افراد و گروه های کوچک‌تر. ابزاری به عنوان یک کل. گویا یک فرد، یک خانواده یا یک طبقه اجتماعی نمی‌تواند از اخلاق یا دستورالعمل اخلاقی مشخصی متفاوت با اخلاق یا دستورالعمل اخلاقی جامعه‌اش برخوردار باشد. به هر حال اخلاق چه یک ابزار برای جامعه انگاشته شود و چه یک نظام شخصی، باید مقابل مصلحت‌اندیشی قرار بگیرد. این مصلحت‌اندیشی ممکن است خود فضیلت اخلاقی هم باشد. اگر اخلاق را یک نظام اجتماعی برای تنظیم در نظر بگیریم از یک سو شبیه حقوق است و از سوی دیگر مانند قرارداد و آداب اجتماعی. همه این نظام‌ها اجتماعی اند اما مصلحت اندیشی این طور نیست و اصطلاحاتی مانند "درست" و "باید" در همه آنها به کار می‌رود. به گفته سقراط فیلسوفان متاخر هم تاکید کرده‌اند که اخلاق کاربرد عقل و نوعی خودمختاری را از طرف خود فرد ترویج می‌دهد. کتاب این برداشت را دارد که هدف اخلاق حتی در قالب نهاد اجتماعی زندگی، خود رهنمونی عقلانی یا خودخواستگی عقلانی است. متیو آرنولد معتقد است که اخلاق از ما می‌خواهد حاکم بر خویش و در آستانۀ قانون باشیم.
        
                اولین و مهم‌ترین پرسشی که در هنگام خواندن کتاب به ذهن می‌آید این است که غرب چیست و چرا چنین قدرتی را صاحب شده که ما نتوانستیم به آن دست یابیم و در عوض به آزمایشگاه قدرت‌شان تبدیل شدیم؟ آیا غرب آن غول قدرتمند است که از زمان انوشیروان تاکنون توانسته خود را بر ما مسلط سازد و هر کاری که دلش خواست بکند؟ در پاسخ به این پرسش‌ها باید توجه به یک مدل تحلیل تاریخی داشته باشیم. دو نیروی حقایق و اسناد تاریخی. مهم این است که روش تحلیل وقتی که ما از تاریخ به عنوان میراث گذشته یاد می‌کنیم و وقتی که می‌خواهیم از ظرفیت تجربی‌اش برای اثرگذاری بر آینده استفاده کنیم تفاوت قائل شویم.
یکی از علت‌های مهمی که فرد را وا می دارد تا در قلمرو شناخت گذشته یک جامعه قدم بردارد و نظرات خود را اعلام کند این است که در ذهن او این آرا به صورت مطلق خود را درست نشان می‌دهند و او هرگاه که در رویدادی تاریخی متضاد با این آرا قرار گیرد آن را حذف می‌کند. و یا تنها به آن رویدادهایی توجه می‌کند که نظر او را تایید می‌کنند و در آخر گرفتار اشتباه می‌شود. همچنین در مرحله بعد که نگاه به آینده است شکست می‌خورد. زیرا بسیاری از رویدادهای تاریخی را حذف کرده. مهمتر از اینها روش تحلیل رویدادهای تاریخی است. قدرت مهم در درون هر تاریخ قابل ردیابی است. قدرت‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی (روش‌های فرهنگ زیستی یا ارتباطات انسانی). جریانات تحول تاریخی نشان داده است که هر یک از این سه قدرت دارای ۳ ساختار ارتباطی‌اند.
در سیاست، صنعت ارتباطات تحکمی و یک‌سویه است، رابطه میان فرمانده و فرمانبر.
در اقتصاد رابطه دو سویه و بر اساس منطق‌های مشترک است.
در فرهنگ با دو گونه رابطه روبرو می‌شویم: عادات اجتماعی یا همان سنت‌ها و قدرت زایندگی اندیشه و علم. در هر مقطع تاریخی تحول هنگامی پدید می‌آید که تاثیرات متقابل این قدرت‌ها تغییر می‌کند. برای نمونه با تاثیر قدرت اقتصادی بر سیاست بود که قدرت جدیدی در انقلاب صنعتی پدید آمد که ماهیت اقتصادی سیاسی داشت. در ساختار تاریخ قدرت، تولید است که تاثیر بسزایی دارد و مهمترین رکن آن تکنولوژی می‌باشد. بر این اساس می‌توان چهار تمدن را در طول تکامل تاریخ و آینده بشری دنبال کرد: تمدن‌های آب و خاک و آتش و باد. تمدن‌های آب خصوصاً در خاورمیانه شکل گرفتند. آب‌تمدن‌ها در بستر خود انقلاب کشاورزی را پدید آوردند. تمدن‌های خاک در اروپا شکل گرفتند و انقلاب صنعتی از جمله دستاورد آنها است. تمدن‌های آتش که در آینده خواهند آمد به موضوع مهم انرژی‌های ماشینی، فیزیکی و حیات انسانی خواهند پرداخت و معضل انرژی را در رابطه با انسان و محیط زیست رفع خواهند کرد و سرانجام تمدنهای باد که تمدن سرعت و ارتباطات خلاقند. تاریخ چیزی نیست جز رویداد‌های حاصل از جدال و وحدت قدرت‌ها. در نتیجه سیر تحول تاریخی در ایجاد قدرت‌های نوین و نحوه تاثیرگذاری آنها در جامعه از مهم‌ترین رویداد‌هاست. تحلیل تاریخی ما را با دو موضوع مهم آشنا می‌سازد: اول اینکه چگونه این قدرت‌ها شکل گرفتند و دوم اینکه نوع قدرت و جنسیت مبارزه این قدرت‌ها و اثر آن بر توسعه و توقف یا عقب‌گرد در روابط اجتماعی چگونه بوده است. در چنین شرایطی می‌توان روابط ایران با جوامع غربی را متوجه شد و تمایز میان قدرت‌های آنها را در طول تاریخ درک کرد. تاریخ جای اشک ریختن برای گذشتگان نیست بلکه گنج پیروزی در آینده را در خود نهفته دارند. نادانی ما نسبت به تاریخ به تکرار آن می‌انجامد و ناتوانی ما در یافتن درست آن با حسرت پایان می‌پذیرد.

        
                کتاب، اول از هرچیز با این پرسش شروع می‌شود:چرا سواد رسانه‌ای‌مان را بیافزاییم؟ سواد رسانه‌ای توانایی شما را برای کنترل گستره‌ی وسیعی از پیام‌هایی که در مواجهه‌های رسانه‌ای روزمره با آن‌ها روبرو می‌شوید افزایش می‌دهد.
همه ما فکر می‌کنیم رسانه یک روند خودآموز است. فکر می‌کنیم سواد رسانه‌ای داریم. به راحتی می‌توانیم پیام‌هایی را در قالب عکس، فیلم یا متن بسازیم و در اینترنت بارگزاری کنیم. می‌دانیم که چگونه اطلاعات را در رسانه‌ها ارسال و چگونه دریافت کنیم. واضح است که مهارت‌هایی داریم، توانایی سخن گفتن به یک زبان، خواندن و فهم عکس‌ها و دنبال کردن روایت‌ها، دستاوردهای مهمی هستند. اگرچه ما این توانایی‌ها را معمولی می‌دانیم. در حالی که نباید آن را کم اهمیت شمرد. مهم است که سواد رسانه‌ای بیشتری داشته باشیم. سطح سواد رسانه‌ای ما از خیلی جهات در حد دوره نوجوانی است. به زبان ساده تر اینکه پایه اطلاعات ما از پیام‌های رسانه‌ای در حد ترانه‌های مردم پسند، سایت‌های اینترنتی و نماهنگ‌ها خیلی زیاد رشد کرده اما در حوزه‌های دیگر چندان رشدی نداشته. حوزه‌هایی مانند اقتصاد، صنایع رسانه‌ای توده‌وار که صنعت رسانه را کنترل می‌کند و یا حوزه‌ی تولید محتوا یا شیوه تصمیم گیری درباره آن. پس سطح کنونی سواد رسانه‌ای ما این امکان را می‌دهد تا کارهای بسیاری در رسانه‌ها انجام دهیم. اگر دانش خود را در حوزه‌های گفته شده و دیگر حوزه‌ها افزایش دهیم قطعاً کارهای بسیار بیشتری در مواجهه با سواد رسانه‌ای و کنترل آن انجام خواهیم داد. به این صورت که هرچقدر از شیوه عمل رسانه‌ها و شیوه اثرگذاری آنها آگاه شویم بیشتر قادر خواهیم بود که بر اثرات آن کنترل داشته باشیم. هدف اصلی کتاب این است که نشان دهد رسانه‌ها چگونه باورها و الگوهای رفتاری را شکل داده‌اند. اینکه تا چه اندازه رسانه در زندگی‌ها نفوذ داشته، کاملاً محسوس است. وقتی از نفوذ ظریف و پیوستۀ آنها آگاه شویم و کم کم از چشم‌انداز سواد رسانه‌ای به چیزها نگاه کنیم متوجه می‌شویم که چگونه این فرآیند نفوذ عمل می‌کند. کتاب سواد رسانه‌ای چارچوب کلی از ایده‌ها ارائه می‌دهد تا دانش خود را از ساختارهای دانش در این چهار حوزه سازمان دهیم: دانش درباره صنایع رسانه‌ای، درباره مخاطبان رسانه‌ها، درباره محتوای رسانه‌ای و دانش درباره اثرهای رسانه‌ای. همه ما با اطلاعات اشباع شده‌ایم و رسانه‌ها هر سال به طور تهاجمی‌تر به دنبال توجه ما هستند ولی در نهایت ما می‌توانیم با این وضعیت کنار بیاییم. این چطور ممکن است؟ این هم به خاطر ساختار مغز انسان است. مغزی که ساختاربندی و برنامه‌ریزی شده. مغز آدمی به شکل شگفت‌انگیزی کار آمد است. می‌تواند با استفاده از رویه‌های خودکار، بسیاری از کارهای روزمره را انجام دهد. رویه‌های خودکار، توالی‌هایی از رفتار یا اندیشه‌ها هستند که ما آنها را از راه تجربه می‌آموزیم و با تلاشی اندک بارها و بارها انجام می‌دهیم. یک توالی مثل بستن بند کفش، مسواک زدن، رانندگی به سمت دانشکده یا نواختن یک آهنگ که می‌توان هر بار با تلاشی کمتر از بار اول اجرا کرد. کار ما به جایی رسیده که خودمان را بارها در معرض یک نوع پیام قرار می‌دهیم و ارزش هر پیامک کمتر و کمتر می‌شود. ما توانایی تمرکز را از دست می‌دهیم. هربوت سیمون در یک کلام می‌گوید:«غنای اطلاعات، فقر توجه می‌آفریند». این طور نیست که رسانه‌ها اول پیامها را بسازند و بعد دنبال مخاطب بگردند بلکه پژوهش‌هایی انجام می‌دهند تا نیازهای پیامی مخاطبان بالقوه را بیابند و بعد محتوا را می‌سازند. شرکت‌های رسانه‌ای از کجا می‌دانند نیازهای موجود کدامند؟ آسان‌ترین راه برای پاسخ به این سوال این است که ببینیم در زمان اکنون کدام پیام‌ها مصرف می‌شوند. پیام‌هایی که بیشترین توجه را بین مخاطبان دارند.
مردم و سیاست‌گذاران کودکان را مخاطبان خاصی می‌دانند که باید از آنها در برابر اثر‌های بالقوه منفی مواجهه با رسانه‌های جمعی محافظت کرد.

        
                مسئله‌ای که همواره یکی از مفاهیم و پژوهش‌های ما در نظریه و تحلیل جامعه شناختی بوده است. الان که در مناقشات جامعه‌شناسی معاصر حول دو محور ساختار و کنش می‌چرخد. به کارگیری مفهوم ساختار اجتماعی متداول شده است. بحث‌های زیادی در مورد سرشت و معنای کنش اجتماعی صورت گرفته. معمولاً ساختار اجتماعی همچون مفهومی بدیع تلقی شده که نیاز به هیچ گونه تعریف یا بحث روشنی ندارد. با این حال کاربردهای عملی این مفهوم به نحو چشم‌گیری مبهم و متنوع هستند. ساختار اجتماعی واقعیتی است که عناصر آن به لحاظ فرهنگی و قاعده‌مندی هستند که نهاد اجتماعی خوانده می‌شوند. نهادهای اجتماعی در واقع الگوهای هنجارمندی‌اند که تعیین می‌کنند در یک جامعه کدام شیوه عمل یا رابطۀ اجتماعی مناسب، مشروع یا مورد انتظار محسوب می‌شود. از طریق نهاد‌هاست که آداب و رسوم به لحاظ فرهنگی یکدست و کنش‌ها هدایت، تنظیم و جهت داده می‌شوند. این الگوهای هنجاری نشانگر آن هستند که نهادها ساخته شده است. هنجارها در نظر گرفته شده‌اند. هنجار در معنایی کلی همچون یک قاعدۀ رفتار که بین جمع مشخصی از مردم مشترک است دیده می‌شود. خیلی از هنجارها در جریان اجتماعی شدن از طریق فرآیند درونی‌سازی کسب می‌شوند و بسته به اینکه تا چه حد آگاهانه و به عنوان اصول به روشنی صورت‌بندی شدۀ کنش بیان می‌شوند تنوع زیادی دارند. روابط اجتماعی در یک جامعه امور عمومی و تکرار شونده هستند. همین عمومیت است که باعث می‌شود یک رابطه اجتماعی هر جای جامعه که رخ دهد شکل ساختاری مشترکی داشته باشد. شکل ساختاری یک رابطۀ اجتماعی شکل عمومی و عادی آن است که در پس تنوعات نمونه‌های خاص پنهان است. تعمیم یافته ساختاری خانواده مثال خوبی می‌باشد. همین عمومیت است که شکل ساختاری را به واقعیتی اجتماعی تبدیل می‌کند. ساختارهای اجتماعی را می‌بایست دارای عناصر نهادی و رابطه‌ای در نظر گرفت. در حالی که هر یک از جنبه‌های ساختار اجتماعی را سنت‌های نظری متفاوتی بررسی کرده است. هیچ یک از این جنبه‌ها بدون دیگری به گونه‌ای شایسته قابل فهم نیست. ساختار نهادی جامعه یک نظم مجازی است. دانشی که بین تک تک افراد توزیع شده اما این توزیع دانش، جزئی و ناکامل است. هدف کتاب بر این بوده که به روشن‌ترین شکل ممکن روش‌هایی را مطرح کند که با آنها وجوه ساختار اجتماعی از جانب نظام‌مند‌ترین و نیرومند‌ترین طرفدارانشان کشف و صورتبندی شده‌اند. این طرفداری‌ها گاهی به نظریاتی منتهی می‌شود که جانبداری از اهمیت بیشتر یک وجه از ساختار اجتماعی را با اعتقاد به تقدم آن جایگزین کرده‌اند و اغلب کار به آنجا کشیده که بگویند ساختار اجتماعی چیزی جز همین وجه مورد نظر نیست. نویسندگان این کتاب معتقداند که جا افتادن برخی نظریات از یک سو به دلیل شکست تلاش جامعه شناسان بر رسیدن به دریافت‌های روشنی از ساختار اجتماعی است که در کارشان به آن نیازمند بوده‌اند و از سوی دیگر ناشی از این فرض نظریه‌پردازان کنش است که چیزی به عنوان ساختار اجتماعی وجود ندارد. ساختار اجتماعی و اصطلاحات مرتبط با آن معمولاً به عنوان شیوه‌هایی برای توصیف سازمان زندگی اجتماعی به کار رفته‌اند. تمرکز کتاب بر مفاهیم گوناگون ساختار اجتماعی بنا شده و در پی شکافتن معنای آن دسته از مفاهیمی است که برای درک جوانب ساختاری زندگی اجتماعی به کار رفته‌اند صرف نظر از اینکه نحوه بیان آنها چگونه است. اگر ساختار را به معنای الگو یا ترتیبات در نظر بگیریم، یعنی در مقابل آنچه که تصادفی یا بی‌نظم است، در این صورت هدف آن است که ببینیم الگو یا نظم زندگی اجتماعی دقیقاً به چه شیوه‌هایی درک شده است. در نتیجه تلاش برای کشف مفهوم ساختار اجتماعی متوجه خواهیم شد که این مفهوم از ژرفای بیشتر و معنایی متنوع تر از آنچه فکر می‌کردیم برخوردار است. مفهوم ساختار اجتماعی به پیوند پیچیده بین عناصر نهادی و رابطه زندگی اجتماعی اشاره دارد. آنچه از این تعریف برمی‌آید این باور است که تحلیل ساختار نهادی و ساختار رابطه‌ای چارچوب‌هایی مکمل و جایگزین برای تحلیل جامعه شناختی به دست می‌دهد. جامعه شناسی تنها اگر به این تشخیص برسد شکوفا خواهد شد.
        
                نمیدانم اصلاً کجای کار هستم... سرشته کارها از دستم در رفته نمی‌دانم دنبال چه هستم... برای ادامه کار هیچ راهی به ذهنم نمی‌رسد... اطلاعات زیادی جمع کردم اما نمی‌دانم از آنها چگونه استفاده کنم و ...
کار تحقیق در علوم اجتماعی مثل اکتشاف و استخراج نفت می‌ماند. هرجایی نمی‌شود چاه زد تا به نفت رسید. پروژه استخراج نفت تا حدود زیادی به مطالعات مقدماتی نیاز دارد تا به موفقیت برسد. مطالعات مقدماتی که پیش از عملیات حفاری صورت می‌گیرد. اصطلاحاً به این مطالعات مقدماتی "اکتشافی" گفته می‌شود. یک محقق اجتماعی باید قبل از هر چیز توانایی طرح‌ریزی و به کارگیری وسیله آشکار‌سازی واقعیت را داشته باشد. منظور از کلمۀ "روش" در عنوان کتاب مجموعۀ ساده فنونی نیست که باید آنها را عیناً به کار برد بلکه منظور بینش کلی ذهنی است که در هر مورد کار تحقیق باید آن را از نو ابداع کرد. وقتی یک محقق یک کار تحقیقی اجتماعی با مشکلات بزرگی مواجه می‌شود و ادامه ی کار تحقیقی‌اش را به خطر می‌اندازد نباید دلایلش را در ضعف فنی جستجو کرد. زیرا بسیاری از فنون تحقیق را می‌توان به آسانی یاد گرفت و حتی در صورت نیاز می‌توان از همکاری اهل فن بهره‌مند شد. وقتی محقق با این مشکلات بزرگ مواجه می‌شود. دلایلش بیشتر از سنخ روش شناختی در معنای بینش کلی ذهنی است. این کتاب کمکی است برای کسانی که قصد دارند یک کار پژوهشی اجتماعی انجام دهند. در این کتاب که طبق نظم منطقی از موضوعاتی همچون تدوین طرح تحقیق، عملیات اکتشافی، ساختن برنامه از راه پرسشگری و یا از معیارهای فنون گردآوری داده‌ها و پردازش و تحلیل داده‌ها، بحث به میان آمده است. با این اوصاف هر پژوهشگری بنا به احتیاج خود قادر خواهد بود یکی از صدها روش و فنون تحقیق در معنای خاص کلمه را انتخاب کرده و بر پایه آن شیوه‌های اجرایی کار را آماده کند .شیوه‌هایی متناسب با طرح تحقیقی‌اش. با اینکه در این کتاب تعداد زیادی راهنمایی‌ها و تمرین‌های عملی نوشته شده اما هیچ کدام از آنها خواننده را به مسیر روش‌شناختی قطعی و لازم‌الاجرا‌ای سوق نمی‌دهد. هدف کتاب بیشتر این بوده که به خواننده کمک کند تا خودش روش کارش را ابداع کند نه این که روش خاصی را به عنوان تنها روش به او تحمیل کند. به همین دلیل راهنمایی‌ها چند بعدی بوده تا هر کس بتواند روش کارش را متناسب با هدفهای تحقیقش بپروراند. در تحقیقات اجتماعی، توالی روش‌ها و فنون، شیوه‌ای نیست که کافی باشد آنها را دقیقا مطابق نظمی تغییرناپذیر به کار گرفت. هر تحقیق روش مخصوص به خود را دارد. برخی مطالب کتاب فنی‌تر و برخی دیگر تحلیلی‌تر هستند بعضی از ایده‌های آن با تفسیر بیشتری مورد بررسی قرار گرفته‌اند. مثال‌هایی که در طول کتاب در چند نوبت آورده شده تا انسجام کلی یک تحقیق به خوبی نشان داده شود. برخی از توصیه های کتاب، مستند هستند، برخی دیگر سفارش‌های ساده یا طیفی از امکانات می‌باشند. هیچ یک از آنها به تنهایی روش کلی را بازتاب نمی‌کنند اما هر کدام از آنها در این روش جای خاصی دارند. کتاب روش تحقیق در علوم اجتماعی تلاش کرده تا به خوانندگان کمک کند که بتوانند تحقیقاتی از لحاظ نظری معتبر و یا بررسی‌های ساده طرح کرده و در هر حال کامل‌تر از توصیف‌های ساده پدیده‌های اجتماعی طرح ریزی و اجرا کنند. تحقیق کاربردی و آموزش نظری، لازم و ملزوم یکدیگرند. هر یک به اتکای دیگری پیش می‌رود. اینجا ترکیب فکر و عمل در کار تحقیق به شیوه‌ای مناسب ارائه شده است. این کتاب نیاز دانشجویان و محققان را به کتاب‌های روش تحقیق موجود منتفی نمی‌کند اما ضمن تکمیل آنها به دانشجویان و محققانِ تازه کار کمک می‌کند تا از دیگر کتاب‌ها بهتر استفاده کنند.

        
                انسان امروز به اخلاق و نهادینه کردن آن در وجود خود نیازی روز افزون دارد. روانشناسی اخلاق رویکرد جدیدی است که پدیده‌های اخلاقی را در بخش‌های مختلف تحلیل می‌کند؛ در بخش پیش‌فرض‌ها مفاهیم اخلاقی و عملکردهای اخلاقی از دیدگاهی روانشناختی. روانشناسی برای تثبیت فضایل اخلاقی و اجتناب از رذایل می‌توانند راهکارهایی پیش روی ما قرار دهند و از سوی دیگر مباحث اخلاقی نیازمند پیش‌فرض‌هایی است که همان روانشناسی آنها را بر عهده دارد. برای نمونه آیا بدون فرض آزادی و اختیار در افعال انسان می‌توان از اخلاق سخن به میان آورد؟ روانشناسی اخلاق ویژگی خاصی که دارد این است که هم در گروه‌های روانشناسی و هم در گروه‌های فلسفی مورد بحث قرار می‌گیرد. در نتیجه مباحث آن پربارتر و عمیق‌تر خواهد بود. به خاطر فراوانی بحث‌های مطرح شده در حوزه روانشناسی اخلاق، ناگزیر این کتاب برخی از موضوعات را گزینش و ارایه کرده است. زیرا همه مباحث مهم روانشناسی اخلاق را نمی‌توان در یک کتاب گردآوری کرد.
فصل اول کتاب به تعریفی اجمالی از روانشناسی اخلاق و کاربردها و فواید آن پرداخته. همچنین رابطه آن با فلسفه اخلاق را شرح داده است. رابطه‌ای فلسفی که نزدیک‌ترین رشته به آن است. در فصل دوم یکی از موضوعات روانشناختی و مهم اعتبار اخلاق که همان اختیار و آزادی عمل است مورد بررسی قرار گرفته. اگر ما معتقد به اختیار در افعال انسان نباشیم بحث از قواعد اخلاقی هم بی فایده خواهد بود. از همین‌رو کسانی که درباره درستی و نادرستی اخلاق نظریه‌پردازی می‌کنند دفاع از وجود اختیار و آزادی انسان را ضروری و لازم می‌دانند. در این فصل ضمن ارائه مفهوم اختیار به نقد مکتب‌هایی مانند مکتب فروید و رفتارگرایی که بر مبنای جبر روانشناختی پایه گذاری شده‌اند پرداخته شده است. در فصل سوم در مورد یکی از مفروضات روانشناختی با عنوان دیگر‌گرایی که مورد توجه اخلاق است سخن به میان آمده. فصل چهارم یکی دیگر از مسائل مهم را واکاوی می‌کند که همان ضعف اخلاقی یا ضعف اراده است. سقراط معتقد بود که برای اخلاقی شدن مردم کافی است که مسائل اخلاقی را به آنان آموزش دهیم یعنی معرفت اخلاقی به عمل اخلاقی منجر خواهد شد. از طرف دیگر ارسطو این نظر را رد کرده و امکان وجود فاصله میان عمل و معرفت اخلاقی را پذیرفته است. این فصل بیشتر جنبه فلسفی به خود گرفته. فصل پنجم برخلاف فصول اول، دوم، سوم و چهارم که بیشتر حال و هوای فلسفی دارند به موضوعی کاملا روانشناسی می‌پردازد. مبحث رشد اخلاقی. در اینجا با اشاره به سابقه بحث تحول و رشد اخلاقی از نظریات روانشناسانی چون پیاژه و کولبرگ بحث به میان می‌آید. در فصل ششم مباحث مربوط به رشد و تحول اخلاقی با این سوال پی گرفته می‌شود که آیا مباحث روانشناسی اخلاق در حیطه رشد اخلاقی با رویکرد مرد‌گرایانه بوده و تفاوت‌های جنسیتی در آن نادیده انگاشته شده است. فصل هفتم تحلیلی روانشناختی از مفاهیم اخلاقی است این نوع تحلیل شامل توصیف علمی، پدیدایی، فرایند تحول، چرایی به وجود آمدن، نتایج و آسیب‌شناسی مفاهیم اخلاقی می‌شود. شاید اولین تحلیل از این نوع را سقراط انجام داده باشد. فصل هشتم به بحث در تربیت اخلاقی اختصاص یافته. مقصود از تربیت اخلاقی روش‌های ایجاد و تثبیت فضایل و رفتارهای خوب در فرد، روش‌های بازداشتن وی از رذایل و رفتارهای نامناسب اخلاقی است. فصل نهم و آخر به بحث از شخصیت و منش اخلاقی می‌پردازد. گرچه از دوران رنسانس تا چند دهه پیش اخلاق فقط در سطح رفتار بررسی می‌شد اما سخن گفتن از اخلاق در سطح شخصیت سابقه‌ای دیرینه دارد و به زمان یونان باستان می رسد. اخلاق اسلامی به پیروی از فیلسوفان یونان تاکنون اخلاق را همواره به صورت فضایل و رذایل مورد توجه قرار داده است. فصل آخر مغز کلام مباحث اخلاقی است.
اخلاق همواره از مهمترین اهداف رسالت بوده‌اند. اخلاق روابط انسانها را در چارچوب قابل قبولی تنظیم و رفتارهای ارادی و اختیاری آنها را در مواجهه با طبیعت سامان می‌دهد .

        
                "آگاهی" اشاره به وضعیتی دارد که به طور معمول وقتی آغاز می‌شود که از یک خواب بیدار می‌شویم و تا زمانی که دوباره به خواب می‌رویم یا دچار کما می‌شویم یا می‌میریم یا به صورت دیگری ناآگاه می‌شویم ادامه دارد. رویاها یک صورتی از آگاهی هستند گرچه به صورتی کاملاً متفاوت با وضعیت‌های بیداری‌اند‌. اینگونه می‌شود گفت آگاهی روشن و خاموش می‌شود .یک سیستم یا آگاه است یا نیست. ولی در حوزه آگاهی وضعیت‌هایی وجود دارد که طیفی از خواب‌آلودگی تا هوشیاری کامل را در بر می‌گیرد. آگاهی در این مورد یک پدیده درونی، اول شخص و کیفی است. مثل ما انسانها و جانوران عالی آگاه‌اند. آگاهی تا کجای درجه‌بندی تبار ژنتیک ادامه می‌یابد. پدیده عمومی آگاهی را نباید با مورد خاص خود آگاهی اشتباه گرفت. در موارد خاصی فرد از اینکه در وضعیت آگاهی قرار دارد آگاه است. به عنوان مثال من نگرانِ نگرانیِ بیش از حدِ خود می‌شود. از خودم به عنوان یک آدم نگران باسابقه آگاه می‌شوم. اما این گونه آگاهی لزوماً حاکی از خودآگاهی یا خود هوشیاری نیست. حتی اگر آگاهی را به عنوان پدیده‌ای زیست‌شناختی در نظر بگیریم و بر این اساس مانند بخشی از دنیای عادی به فیزیکی از آن یاد کنیم به دنبالش اشتباهات متعددی پیش می‌آید که باید از آنها اجتناب کرد. اشتباهاتی همچون این که فرایندهای مغزی موجب آگاهی می‌شوند. برای بسیاری به این معناست که باید دو چیز متفاوت وجود داشته باشد. فرایندهای مغزی به عنوان علت‌ها و وضعیت‌های آگاهی به عنوان معلول‌ها که این امر ظاهراً حاکی از دوگانه‌گرایی است!
مغز یک ماشین جاندار است. آگاهی را فرایندهای نورونی سطح پایین به وجود می‌آورند که به خودیِ خود یک ویژگی مغز محسوب می‌شود. چون که آگاهی ویژگی‌ای است که از فعالیت‌های نورونی معینی پدیدار می‌شود. می توان از آن به عنوان خاصیت پیدایشی مغز یاد کرد. خاصیت پیدایش یک سیستم چیزی‌ست که به لحاظ علمی و از طریق رفتار عناصر سیستم توضیح داده می‌شود اما خاصیت هیچ کدام از عناصر منفرد نیست. خیلی از صاحب‌نظران تلاش کرده‌اند آگاهی و نحوه کار مغز را به وجود آوردن آگاهی توضیح دهند. جان سرل بخش زیادی از این نظرات را مطرح، بررسی و نقد کرده است. دلیل اینکه آگاهی یک راز به نظر می‌رسد این است که ما برداشت روشنی از این نداریم که چه چیزی در مغز موجبِ وضعیت‌های آگاهانه می‌شود. در مقابل آگاهی، ناگاهی قرار دارد. مفهوم ناآگاهی مفهوم ظرفیتی در مغز است برای ایجاد وضعیت‌ها و کنش‌ها به شکلی آگاهانه. گاهی این ظرفیت‌ها مسدود می‌شود یا به دلیل آسیب مغزی یا سرکوب یا از دست دادن حافظه و... .
این کتاب از این جهت مهم است که تصویر روشنی از نگرش‌های مطرح شده در حوزه فلسفه ذهن و آگاهی به دست می‌دهد.

        
                زیبایی، یک قسمت انگیزه بخش حیات. فیلسوفان همواره درباره تجربه‌های ما از زیبایی و زشتی واکنش نشان داده‌اند. آنها تلاش کرده‌اند تا از ماهیت این تجربه‌ها و داوری‌ها راجع‌به زیبایی و زشتی سر در بیاورند و اعتبار آنها را بسنجند. این تلاش‌ها در قرن بیستم رو به شدت نهاد. قرنی که زیبایی و داوری در آن مورد توجه و تجربه روشنفکران اروپا و آمریکای شمالی قرار گرفت. صفت زیباشناختی امکان دارد که در مورد انواع و اقسام چیزها به کار رود. تجارب، خصوصیات داوری‌ها، مفاهیم و الفاظ. خصوصیات زیبایی‌شناختی همان‌هایی هستند که در داوری‌های زیبا‌شناختی نسبت داده می‌شوند. تجارب زیبایی‌شناختی تجاربی اند که داوری‌های زیباشناختی بر مبنای آنها شکل می‌گیرد. مفاهیم زیباشناختی در داوری‌های زیباشناختی استفاده می‌شوند و الفاظ زیباشناختی در بیان داوری‌های زیبا شناختی به کار می‌روند. در عصر حاضر معمولا مفهومی که برای داوری زیباشناختی به کار می‌رود داوری‌های ناظر به زیبایی و زشتی را الگوی خود قرار می‌دهد. یعنی چیزی با تعبیر داوری‌های ذوقی. داوری‌ای که در احساس لذت یا درد مبتنی است. داوری‌های ناظر به خصوصیات مادی همچون شکل و اندازه یا خصوصیات حسی همچون عنوان و اثبات در داوری ذوقی جایی ندارد. با این اوصاف مفهوم معاصر داوری زیبایی‌شناختی علاوه بر داوری‌های ناظر به زیبایی و زشتی معمولاً برای توصیف آن دسته از داوری‌ها نیز به کار می‌رود که شامل داوری‌های ناظر به خطی و غیرخطی و لطافت و ظرافت هم می‌شود.
آیا طبقه‌بندی معاصر زیباشناختی دلبخواهی است؟ عامل افتراق داوری‌های زیبایی شناختی چیست؟ وجه اشتراک بین داوری‌ها چیست؟ این داوری‌ها چگونه از سایر داوری‌ها متمایز می‌شوند؟ و آیا این داوری‌ها قرار و قاعده‌ای دارند؟
قطعاً مفهوم داوری زیبایی‌شناختی نباید صرفاً بر حسب ایدۀ اثر هنری تبیین شود، زیرا ما داوری‌های زیبا‌شناختی در باب طبیعت و داوری‌های غیر زیباشناختی درباره آثار هنری نیز می‌کنیم. زیبایی و زشتی مفاهیم زیباشناختیِ سرآغازینی هستند که به ردۀ وسیع‌تری که زیبا شناسان معاصر آن را ردۀ زیباشناختی می‌نامند، معنا می‌بخشد. ما نیازمند دریافتی از مفاهیم زیباشناختی هستیم که سلسله‌مراتبی باشد نه مساوات‌انگارانه. این مسئله موجب می‌شود تا تمایز کارآمد و سودمندی بین امر زیباشناختی و امر غیر زیباشناختی برقرار کنیم و به نقد‌های فیلسوفان پاسخ دهیم. زیبایی را نمی‌توان خصوصیتی مجرد و مستقل در نظر گرفت. لازم است که متفکر زیباشناختی آگاه باشد از این که خصوصیات زیباشناختی شعر از دل خصوصیات غیر زیبا‌شناختی آن بیرون می‌آید. می‌توان گفت زیبایی شعر مستقل است از آنچه درباره آن فکر می‌کنیم اما این زیبایی وابسته است به مولفه‌های غیر زیبا‌شناختی شعر. به همان اندازه هم می‌توان گفت که حقیقت داوری‌های زیباشناختی مستقل است و در عین حال وابسته است به حقایق غیر زیباشناختی. مثلاً متعلقِ "لذت از زیبایی". خصوصیت اصیل زیبایی در جایی است که ما زیبایی را لذت‌بخش می‌یابیم. کانت بر این باور است که این لذت فراتر است از التذاذ حسی از قبیل لذایذ حسی یا خوردن و نوشیدن. لذت از زیبایی برخلاف چنین لذت‌هایی ثمرۀ تصور ادراکی شیء است. لذت از زیبایی برخلاف سایر لذات قصدی بی‌علاقه است یعنی لذتی که میلی در آن دخیل نیست. یعنی لذت از زیبایی عاری از میل است. علاوه بر اینها لازم است بدانیم که لذت از زیبایی چه نیست. یعنی جنبه سلبی آن. همچنین لازم است دریابیم واقعا لذت از زیبایی چیست؟ یعنی جنبه ایجابی آن. وقتی کسی می‌گوید فلان چیز زیباست، این رضایت را از دیگران نیز مطالبه می‌کند. او نه فقط از جانب خود بلکه از جانب همگان داوری کرده. به این ترتیب از زیبایی چنان سخن می‌گوید که انگار خصوصیتی از شیء است. بنابراین می‌گوید فلان چیز زیباست. او توافق دیگران با خود را نمی‌رساند بلکه این توافق را مطالبه می‌کند. اگر نظر بقیه متفاوت باشد در اینجا نمی‌توان گفت هر کسی ذوق مخصوص به خود را دارد. می‌توان گفت داوری زیبایی‌شناختی که مورد موافقت همگان باشد وجود ندارد.

        
                در بسیاری از مسائل بین افرادی که ظاهراً فضل و صداقت همسانی دارند اختلافات عقیدتی شدیدی وجود دارد. افرادی که به ظاهر به اطلاعات یکسانی دسترسی دارند و دارای تعلق خاطری برابر به حقیقت هستند اما دیدگاه‌های ناسازگاری با هم دارند. چه در مسائل اجتماعی چه سیاسی و چه اقتصادی. به هر حال این تنوع در عقاید هیچ کجا آشکارتر و نمایان‌تر از قلمروی اندیشه دینی نیست. معمولاً در مورد مسائل دینی افرادی صادق و فرهیخته به عقایدی متنوع و بعضاً ناسازگار معتقدند. امکان دارد چنین تنوع دینی‌ای را به طرق مختلفی بررسی کرد. مثلاً از منظرهای روان‌شناختی، انسان‌شناختی یا تاریخی. اما بحث این کتاب به آن مسائل عمده‌ای مربوط است که فیلسوفان، علی‌الخصوص فیلسوفان تحلیلی دین بیشتر به آنها مشغول‌اند.
میزان گستردگی تنوع دینی چقدر است؟ آیا واقعیت چنین تنوعی نیاز به پاسخ دارد؟ آیا کسی که تنوع دینی را پذیرفته می‌تواند همچنان به وجهی موجه ادعا کند که صرفاً یک منظر صحیح است؟ اصلاً آیا می‌توان ادعا کرد که تنها یک دین، صراطی  به سوی حضور ابدی خداوند عرضه می‌کند؟
یک پاسخ روشن به تنوع دینی این است که از آنجایی که هیچ واقعیت الهی وجود ندارد،پس تمامی این مدعیان کاذب‌اند. یعنی مرجع تمامی مدعیات صدق و کذب‌بردار دینی ناظر به امر الهی ناموجود است. پاسخ دیگر می‌تواند این باشد که وقتی مدعیات مانعة‌الجمع دینی در باب واقعیت را لحاظ می‌کنیم حقیقت واحدی وجود ندارد. یعنی بیش از یکی از مجموعه‌های متعارض مدعیات صدق و کذب‌بردارِ خاص ممکن است صحیح باشد. با این حال قالب مناقشات رایج در باب تنوع دینی نظریه‌های واقع گرایانه را در باب حقیقت مفروض می‌گیرند. به زبان ساده‌تر معتقدند حقیقتی در این باب وجود ندارد. فیلسوفان معمولاً مباحث محوری ناظر به مدعیات صدق و کذب بردار دینی را در سه دسته اصلی قرار می‌دهند: انحصار‌گرایی دینی، نا‌انحصار‌گرایی دینی و کثرت‌گرایی دینی.
تنوع دینی یک امر گسترده است. امری که به طور چشمگیری در میان ادیانی که خدا را باور ندارند و یا ادیانی که چنین نیستند وجود دارد. چه ادیان توحیدی مثل یهودیت، مسیحیت و اسلام و چه ادیان چند خدایی مثل آیین هندو. هیچ فیلسوفی منکر این امر نیست که آگاهی از تنوع دینی‌ای که به چشم می‌آید امریست که گاهی در واقعیت بر فرد انحصارگرا تاثیر دارد. فرد انحصارگرا کسی است که عقیده دارد منظر دینی تنها در یک نظام خداباور حقیقت دارد. فیلسوفان درباره واکنش به این زمینۀ انحصارگری با یکدیگر اختلاف دارند. البته در مقابل، افراد متدینی هستند که معتقدند هرگونه ارزیابی باورهای دینی نابجاست. غالب فیلسوفان معتقدند که انحصار‌گرایان دست کم حق ارزیابی باورها‌شان را در مواجهه با تنوع دینی دارند. تنوع دینی در عرصه تعلیم و تربیت عمومی نیز وارد شده. تعلیم و تربیت عمومی در فرهنگ غرب همواره تا حدی به صورت آش درهم جوش (به تعبیر کتاب)  بوده است. اما شمار رو به افزایش دانش‌آموزانی که ارزش‌های فرهنگی و سنن دینی غیر غربی دارند باعث می‌شود مربیان و آموزگاران مدارس دولتی به روش‌های تازه و و گاهاً سختگیرانه‌ای با چالش‌های این تنوع دست به گریبان شوند. اکثر مربیان و آموزگاران موافق آن هستند که آگاهی رو به رشد دانش‌آموزان از منظرهای دینی متنوع، حائز اهمیت است زیرا نتایج اجتماعی مثبتی به دنبال می‌آورد.
لازم است این را در نظر بگیریم که بسیاری از ادیان متضمن تعابیر به یکسان معتبر از ایمانند. ادیان گوناگون باورها و آموزه‌های متعارضی را در باب موضوعات مهم تصدیق می‌کنند. مثلاً مسیحیان معتقدند که فرد برای اینکه در محضر خداوند حیات ابدی داشته باشد باید باورهای خاصی را در باب نیروی نجات‌بخش مسیح تصدیق کند در حالی که مسلمانان منکر این امر‌اند. مسیحیان و مسلمانان نه تنها می‌آموزند که متون مقدس سایر ادیان و باورهای کاذبی در بردارند بلکه اغلب ترغیب می‌شوند پیروان سایر ادیان را به دین خود در آورند.

        
                آیا بدن آگاهی یک نوع آگاهی ادراکی است؟ آیا من از بدن به همان شیوه‌هایی آگاهی دارم که از دریای پیش رویم آگاهم؟ تفاوتش این است که من دریا را می‌بینم و می‌شنوم اما آگاهی‌ای که از بدنم دارم از درون و به لطف مجراهای اطلاعاتی گوناگون است.
من با گشودن چشمهایم جهان را می‌بینم. در همین حین حرکت پلکم را حس می‌کنم. پاهایم روی هم می‌افتند و دستم بالا می‌رود. احساس خستگی، تشنگی، سرما و گرما می‌کنم. احساس می‌کنم دندان‌هایم به هم ساییده می‌شوند، کمرم می‌خارد و ... . من از بدنم آگاهم. جالب است که فیلسوفان هم به بدن‌آگاهی توجهی هرچند اندک داشته‌اند. در مقابل، پدیدارشناسان‌اند که به نحو درخورِتوجهی استثنا هستند. علاوه بر این بررسی بدن جدیداً در عصب‌شناسی شناختی رواج پیدا کرده است. بررسی خطاهای حسی بدن بسیاری از پرسش‌های فلسفی را پدید آورده. پرسش‌هایی درباره ساز و کارهای زیربنایی خودآگاهی بدنی. نوعی که ما با بدنمان ارتباط داریم متفاوت با ارتباط ما با دیگر اشیا است. خصوصا نحوه‌ای که آن را ادراک می‌کنیم، کنترل می‌کنیم و به آنچه برایش رخ می‌دهد واکنش نشان می‌دهیم. مفهوم بدن آگاهی محل تلاقی سه بحث فلسفی یعنی خود، عمل و مکان می‌باشد. همین ۲ پرسش مهم را مطرح می‌کند: بدن آگاهی چه تفاوتی با آگاهی از دیگر اشیا دارد؟ عمل و بازنمودهای ذهنی چه نقش‌هایی در بدن‌آگاهی دارند؟ ماهیت ارتباط خاصی که با بدنمان داریم دشوار است اما این ارتباط در مقام درون نگری امری آشنا است. از همین جا متوجه می شویم که نه تنها بدن را از طریق حواس بیرونی ادراک می‌کنیم، بلکه از طریق احساس‌های بدنی دسترسی درونی به آن داریم. درست برخلاف دیگر اشیای فیزیکی. برای مثال وقتی زانویمان را با دستمان لمس می‌کنیم، این دوگانگی دسترسی به بدن حس می‌شود. از یک طرف تجربه‌ای لمسی از زانویمان که از بیرون داریم (لمس شده) و دیگر تجربه‌ای لمسی از زانویمان که از درون داریم (لمس کننده)، و از آن سمت همین اتفاق در مورد دست می‌افتد. با وجود اطلاعات زیادی درباره بدن، بدن‌آگاهی ما به طور عجیبی ضعیف است. وقتی روی لپ‌تاپ چیزی را تایپ می‌کنیم انگشت های خود را روی کیبورد به نحوه واضحی تجربه نمی‌کنیم. به این خاطر که بیشتر درگیر محتوای آنچه تایپ می‌کنم می‌شویم. ما از بدنمان استفاده می‌کنیم اما به ندرت درباره آن می‌اندیشیم. توجه ما ممکن است مثلاً در مواقع احساس شدید درد یا در یادگیری حرکتی، بیشتر معطوف به بدنمان شود. آیا "عمل" مستلزم بدن آگاهی است و اگر این چنین است به چه معنایی؟ انجام کاری مستلزم اطلاعات جزئی درباره ویژگی‌های اندام‌های فعال بدن می‌باشد. چه ویژگی‌های دراز مدت و چه کوتاه‌مدت. اُشانسی می‌گوید که ما دائماً، به استثنای وقتی که عمل می‌کنیم از بدن به عنوان یک کلِّ تمایز نیافته و یکپارچه آگاهیم. از این رو اعمال به طور خودکار یک آگاهی دقیق از اندام‌های بدنی‌ای ایجاد می‌کنند که فعال می‌شوند در حالیکه دیگر اندام‌ها در این آگاهی کنار می‌روند. مثلاً بیماری که دچار قطع اعصاب حسی پیرامونی شده دیگر سیگنال‌های مربوط به لامسه و حس عمقی را دریافت نمی‌کند. در واقع او تا حدودی فاقد بدن آگاهی از درون است. (حس عمقی، اطلاعاتی را درباره وضعیت و حرکت بدن به دست می‌دهد.) با این اوصاف، اعضا و جوارحش را که در حال حرکت می‌بیند توانایی خود را در کنترل حرکاتش حفظ می‌کند.
برخی بدن آگاهی را همان کاردانی بدنی تعریف کرده‌اند. یعنی دانستن چگونگی رسیدن به موضعی از بدن که لمس شده است یا چگونگی حرکت دادن آن. بسیاری از بحث‌ها درباره تجربه‌های بدنی به ماهیت ادراکی آنها مربوط اند. فهم جامع بدن آگاهی احتمالاً مستلزم درک کامل بینشی است که از این کتاب حاصل می‌شود.

        
                اخیرا رایج شده که درباره تهدید بحران انرژی اصرار بورزند. تهدیدی که یک تناقض را پنهان و یک توهم را تقدس می‌بخشد. اینگونه بحران انرژی باعث می‌شود آرام آرام تناقض پیگیری عدالت و رشد صنعتی پوشیده شود. از طرفی دیگر مشغول کردن اذهان به بحران انرژی باعث این توهم شده که نیروی ماشین می‌تواند تا ابد جای نیروی انسانی را بگیرد. برای رفع این توهمات و مقابله با این تناقض‌ها لازم است حقیقت آشکار شود. حقیقت مکتوم در تاریکی بحران. مدافعان بحران انرژی یک تصویر ویژه از انسان را در نظر گرفته و به تبلیغ آن پرداخته‌اند. بنابر این نظریه انسان از دیرباز وابسته به این نیروها و انرژی‌ها بار آمده است و حالا باید به شکل دردناکی شیوه‌ی تسلط بر آنها را بیاموزد. امروزه اگر انسان نخواهد برده را به کار بگیرد ناچار است کارهایش را به موتور ها واگذار کند. این حالت که افزایش پیدا کند در جاهایی، گروه‌های آزمند انرژی بردگان از یک نسبت خاص جمعیت تجاوز کرده، بی عدالتی، نگرانی و ناتوانی آشکاری پدید می‌آید.
سیاست مصرف کم انرژی امکان گزینش گونه‌های متنوع نحوه زیست و انواع فرهنگ ها را فراهم می‌سازد. اما در مقابل اگر جامعه‌ای سیاست اسراف در انرژی را برگزیند برچسب کاپیتالیستی یا سوسیالیستی خورده و ناپسند تلقی خواهد شد.
عدالت و انرژی فقط تا نقطه معینی می‌توانند به طور رقابتی با یکدیگر رشد کنند. اگر مصرف انرژی تا زیر آستانه مصرف انرژی باشد،ماشین به میان آمده و و شرایط را برای پیشرفت بهبود می بخشد اما اگر بالاتر از این آستانه باشد به زیان عدالت رشد می‌کند. حتی اگر انرژی به حد کافی وجود داشته باشد و محیط را نیز آلوده نکند باز هم زیاده‌روی در مصرف آن اثرات زیان‌بخش به همراه خواهد داشت. از لحاظ جسمی همانند مواد مخدر اثر خواهد کرد و از لحاظ روحی اسارت‌گر خواهد بود.
وقتی مصرف انرژی از آستانۀ خاصی فراتر رود صنعت حمل و نقل، فضا، زمان و توانایی اشخاص را در کشورهای دارا و نادار تغییر می‌دهد. راههای ماشین‌رو توسعه یافته، حرکت ماشین‌ها بین همسایه‌ها جدایی می‌اندازد و رانندگی کشتزارها را از پایرسی کشاورزان به فواصل دورتر منتقل می‌سازد. آمبولانس‌ها موجب می‌شوند که بیمارستان‌ها در نقاط دور دست ایجاد گردند. دیگر پزشکان برای معاینه بیماران به خانۀ آنان نمی‌روند زیرا که وسایل نقلیه، بیمارستان‌ها را به تنها جای بیمار شدن تبدیل کرده‌اند.
ترافیک: منظور کتاب از ترافیک، انواع حرکتی است که منجر به جابجایی مردم در بیرون از خانه می‌شود. درست است که مردم با پاهای خویش به خوبی حرکت می‌کنند ولی معلوم می‌شود که این ابتدایی‌ترین وسیله راهپیمایی در مقایسه با سرنوشت مردم در شهرهای مدرن و کشتارهای صنعتی شده پرثمرتر به نظر می‌رسند. آمریکایی‌ها پول در می‌آورند تا فقط قسط ماهانه ماشین خود را بپردازند. تا هزینه بنزین، حق عبور از جاده‌ها و پل‌ها، بیمه، مالیات و جریمه‌ها را تامین کنند. در کشورهای محروم از صنایع حمل و نقل مردم با پای پیاده به هر جایی که می‌خواهند می‌روند و به جای ۲۸ درصد فقط ۳ تا ۸ درصد بودجه و وقت جامعه را صرف ترافیک می‌کنند. آنچه که ترافیک کشورهای غنی را از ترافیک کشورهای فقیر متمایز می‌کند عبارت است از مصرف اجباری انرژی زیاد در مدت بیشتر که به صورت نابرابر توسط صنایع حمل و نقل تقسیم می‌شود. ضرورت تبعیضات موجود در یک جامعه صنعتی را معمولاً توسط استدلال‌های دوپهلو مورد دفاع قرار می‌دهند. در طی درازمدت حمل و نقل موجب می‌شود در سراسر جهان برای وسایل موتوری تقاضا به وجود آید و نابرابری‌های تصور ناپذیر برپا شود.
فراتر از حد معینی انرژی زیاد، به معنای عدالت یا برابری کمتر است.

        
                پرسش‌هایی درباره خودمان. پرسش‌هایی به اعتبار اینکه یک فرد یا یک شخص هستیم. من کیستم؟ سوالی دربارۀ این‌همانی یا هویت شخصی. این‌همانی تقریباً همان چیزی است که یک فرد را یکتا و متفاوت با بقیه می‌کند. این‌همانی نحوه‌ای است که ما خودمان را می‌بینیم یا تعریف می‌کنیم تا بشناسانیم. جالب است که این امکان را داریم این‌همانی متفاوت با آنچه در واقع داریم داشته باشیم. همچنین این ویژگی‌ها می‌تواند زمان‌مند باشند یعنی این‌همانیِ کنونی خود را با این‌همانی فردی جدید مبادله کنیم.
برای اینکه "شخص" قلمداد شویم چه چیزی لازم است؟ افراد چه چیزی دارند که غیرِ افراد فاقد آن هستند؟
پاسخ اول، رهیافت روانشناختی است. چیزی که بر اساس آن رابطه‌ی روانشناختی برای استمرار شخص لازم یا کافی است. ما همان موجود آینده‌ای هستیم که به یک معنا خصوصیات ذهنی‌اش، باورها، خاطرات، ترجیحات، توانایی تفکر و... را از خودمان به ارث می‌برد. همچنین همان موجود گذشته‌ای هستیم که خصوصیات ذهنی‌اش را به همین طریق به ارث برده.
پاسخ دوم، رهیافت پیکری است. یعنی نوعی پیوستگی فیزیکی. ما در طول زمان از نوعی رابطۀ فیزیکیِ بدوی برخورداریم. ما آن موجود واقع در گذشته و آینده هستیم که بدن ما را دارد یا همان اندام‌واره زیستی‌.
هم رهیافت روانشناختی هم رهیافت پیکری می‌پذیرند که چیزی هست که ما به اعتبار آن استمرار می‌یابیم. این‌همانی ما در طول زمان عبارت است از چیزی غیر از خودش.
پاسخ سوم، ضد معیار‌گرایی است. بر اساس آن پیوستگی یا تداوم ذهنی و فیزیکی شاهدی بر این‌همانی‌اند. اما همیشه آن را تضمین نمی کند و ممکن است هیچ نوعی از پیوستگی برای بقای ما هم لازم و هم کافی نباشد. این پاسخ، تنها پاسخ صحیح و کامل به مسئله استمرار شخص می‌باشد.
این‌همانی شخص از آغاز فلسفه غرب مورد بحث بوده. شخصیت‌های مهم در فلسفه در این حیطه صاحب نظرند. از طرف دیگر نسخه‌های غنی و سودمندی درباره این موضوع در فلسفه شرق وجود دارد. از لحاظ تاریخی، این مسئله معمولاً از دل امید به زندگی پس از مرگ یا بیم از آن خارج می‌شود. تصور کنید که پس از مرگ واقعا کسی در جهان دیگر یا در همین جهان وجود دارد که از جهات خاصی مشابه شماست. این موجود برای این که شما و نه کس دیگری باشد باید چه رابطه‌ای با شما آنگونه که هم اکنون هستید داشته باشند؟ نیروهای برتر باید چه کنند تا شما را پس از مرگ‌تان موجود نگاه دارند یا آیا کاری هست که بتوانند انجام دهند؟
ازکجا درمی‌یابیم که چه کسی چه کسی است؟ اگر انجام یک عمل خاص را به یاد می‌آوریم یا به نظر می‌رسد که به یاد می‌آوریم و کسی واقعاً آن را انجام داده، آن شخص احتمالاً خودمان هستیم. اگر شخصی که آن را انجام داده دقیقا مثل ما به نظر برسد آیا اگر او از جهتی به لحاظ فیزیکی یا مکانی-زمانی به ما پیوسته باشد، این امر دلیل آن است که فکر کنیم او ما هستیم. در اینجا مسئله‌ی شاهد مطرح می‌شود. مسئله‌ای که از ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ بر مکتوبات فلسفی مربوط به این‌همانی شخصی سیطره داشته. ما اندام‌واره‌های زیستی هستیم. ما جوهرهای غیر مادی فاقد اجزا یا چیزهای مرکبی که از نفس غیر مادی و بدن مادی ساخته شده هستیم. امروزه یکی از دیدگاه‌های پرطرفدار این است که ما چیزهای مادی متقوم به اندام‌واره‌ها هستیم. از همان ماده‌ای تشکیل شده‌ایم که حیوانی از آن تشکیل شده اما ما و آن حیوان چیزهای مختلفی هستیم. در این همانی چه چیزی مهم است؟ فقط من می‌توانم مسئول اعمال خود باشم. تنها کسی که نمی‌توانم اغلب بهروزی آینده‌اش را نادیده بگیرم خودم هستم. علاقۀ ویژه و خودخواهانه‌ای به آینده خودم دارم نه آینده کسی دیگر.

        
                وقتی موسی (ع) بعد از غیبتی طولانی از کوه طور پایین می‌آید، همراه با خود یک لوح مشتمل بر ۱۰ فرمان دارد. فرزندان اسرائیل را در حالتی می‌بیند که مشغول عیاشی بودند. آنان به مدت چهارصد سال برده فرعون بوده و بعد از آن به مدت چهل سال به دنبال پیروی کردن از قوانین موسی وادار شدند تا به سرزمین موعود بروند. تحت لوای موسی. در این آزادی موقت مسرور و پای کوبان و مهار از کف داده به دور یک بت، گوساله سامری، می‌چرخیدند و می‌رقصیدند. موسی قانونگذار به آنها می‌گوید که هم خبرهای خوبی دارم و هم خبرهای بد و می‌پرسد که کدام را اول بگوید. بنی‌اسرائیل می گویند خبرهای خوب را اول بگو. موسی می‌گوید من تعداد قوانین و فرمانها را از ۱۵ تا به ۱۰ عدد رساندم. آنها خوشحال شده و فریاد درود بر خداوند سر می‌دهند. و بعد خبر بد اینکه زنا هم جزو همین ده فرمان است. همین جریان برداشت می‌شود که قوانین لازم است باشند اما نه سخت و نه زیاد. ممکن است برخی اعتقاد داشته باشند که اگر یک فرد آزاده هست پس چرا باید بر اساس قوانین کس دیگری مورد قضاوت قرار بگیرد؟ اگر موجوداتی معنوی هستند و اگر شخصیت دارند قوانین به نظرشان بازدارنده می‌رسد. با این حال اگر قوانین خوب و به‌جا باشند بحث دیگری است و امکان موفقیت و عمل به آن بالا می‌رود. در داستان انجیل ده فرمان و قانون به شیوه‌های دراماتیک عرضه شده که به شخص می‌فهماند چرا به آنها نیاز دارد. نقطه قوت کتاب هم همین است. پروفسور پیترسون قوانین خود را به سادگی ارائه نکرده بلکه در کنارش داستان‌سرایی هم دارد و توضیح می‌دهد که چرا بهترین قوانین الزاماً بازدارنده نیستند بلکه راه اهداف ما را آسان‌رو‌تر و زندگی را آزادانه‌تر و پرمعناتر می‌کند. این کتاب راهی برای ورود به نقشه‌های معانی نشان می‌دهد. طوری که نویسنده برای تحریر آن قدمی هم در مسیر روانکاوی زده. کتابی بنیادی و مرجع. چون فارغ از تجربیات، ژن‌ها و تفاوت‌های ما همه را ناگزیر از مقابله با ناشناخته‌ها دانسته. ماهمه در تلاشیم تا از هرج مرج به نظم برسیم. از همین‌رو خیلی از قوانین بیان شده بر پایه نقشه‌ی معانی بنا شده‌اند و "کلیت" را عنصر جدایی ناپذیر خود قرار داده. امروزه نیاز جوانها به قوانین و رهنمودها بیشتر شده. مثلاً در غرب مردم در یک موقعیت تاریخی منحصر به فرد زندگی می‌کنند. تضادهای موجود باعث سردرگمی و عدم اطمینان در آنها می‌شود. این است که بدون رهنمود به شکلی تأسف‌بار از دستاوردهایی که حتی از وجودشان هم بی‌خبرند محروم می‌شوند. گاهی اوقات اجرای قوانین نیاز به طی کردن روندی دشوار دارد و افراد را تا فراتر از حد و مرز کنونی‌شان می‌کشاند. چراکه ایده‌آل‌های‌شان در آن سوی این مرزها قرار دارد و آنها همیشه نمی‌توانند از دستیابی به آنها مطمئن و آسوده‌خاطر باشند. یک انسان چگونه باید عمل کند؟ عناصر اساسی دنیا ممکن است چیزهایی نظیر تراژدی نظم و هرج و مرج بوده باشند نه مادیات. نظم در جایی است که مردم پیرامون هم به خوبی بر اساس هنجارهای پذیرفته شده عمل کنند و قابل پیش‌بینی و مشتاق مشارکت باشند. در مقابل، بی‌نظمی جایی است که چیزی غیرقابل پیش‌بینی رخ می‌دهد. بی‌نظمی وقتی ظاهر می‌شود که افراد در یک جمع دوستانه و در کنار مردمی که آنها را می‌شناسند لطیفه بگویند و به دنبال آن سکوتی سرد برقرار شود. بی‌نظمی وقتی است که ناگهان شغل خود را از دست می‌دهند و یا از چشم معشوق خود می‌افتند. بنابراین اگر ارزشی نباشد برای زندگی هم معنایی نخواهد بود اما افسوس که با سرعتی روزافزون در حال حرکت به سوی افسردگی ناشی از بی‌معنا شدن هستیم. این کتاب به روشنی و سادگی بیان می‌کند که مردم به نظم و انضباط احتیاج دارند. آنها برای زندگی قانون می‌خواهند. معیار و ارزش ما به نظمی روزمره و سنت و آداب و رسوم نیاز دارد. نظم، ممکن است آزار‌دهنده باشد ولی در مقابل، هرج و مرج نابود کننده است. تمایل به پذیرش مسئولیت و قوانین، پایه و اساس یک زندگی با معناست.


        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            در سالهای دانشجویی یکی از دوستانم توصیه کرد حتما این کتاب را بخوانم. در آن سالها در مجموع 4 ساعت راه رفت و برگشت من به دانشگاه بود که همه اش را کتاب می خواندم و یه جورایی عاشق آن راه شده بودم
در یک رفت و برگشت این کتاب را خواندم و فردایش کتاب را تحویل دادم.
کتاب یک روایت تجربی است  از انقلاب است ، کاری ندارم که آیا می توان آن را به همه انقلاب ها و یا انقلاب خودمان بسط داد یا خیر اما تجربه ها خیلی با ارزشند.
انقلاب ها توسط مردم انجام می شود اما توسط مسئولین ادامه می یابد و این شروع ایجاد شکاف هاست.
هر چه این مسئولین بیشتر از مردم فاصله می گیرند این شکاف عمیق تر می شود.
مسئولین هر روز و هر روز با تجربه تر می شوند و دیگر کسانی نخواهند بود که رزومه ای همچون آنها داشته باشند پس تا نمیرند کسی نمی تواند جای آنها را بگیرد و به طور کاملا طبیعی فرزندان مسئولین افرادی دنیا دیده تر از دیگران می شوندو موقعیت های بیشتری دارند .
این مشکلات تنها به انقلاب ها مربوط نمی شود بلکه هر نوع حاکمیتی چنین مشکلاتی را به همراه خواهد داشت.
این مشکلات با تقسیم قدرت هم حل نمی شود بلکه تقسیم می شود و درد کمتری خواهد داشته چرا که اگر حتی به یک روستا هم سری زده باشید متوجه می شوید که همین مشکلات در شواراهای روستا هم وجود دارد.
چاره چیست آیا روزی می رسد که حاکمیتی وجود نداشته باشد؟ از نظر من این یک حرفت مفت است.
آیا می شود چند سال یک بار انقلاب کرد و کل مسئولین را بر کنار کرد؟ این هم بسیار پر هزینه است.
من جواب قانع کننده ای برای حل این مشکل ندارم اما آنچه تا کنون یافته ام این است،اگر حکومت خودت بر خودت از دستت در رفته ، اگر حکومت خودت بر خانواده ات واژگونه است و هر روز آسیب بیشتری به خودت و دیگران می زنی، اگر همسر و فرزندانت از دست تو در امان نیستند، اگر هنوز نمی توانی مهرت را خرج آنها کنی و هزاران اگر دیگر که همه به خود ما باز می گردد، بدان که انقلاب تو هم چیزی شبیه به همین انقلاب ها خواهد بود و جهان پیرامون تو همان نمود بیرونی درون توست.
اصلاح زمین به اصلاح ماست و اصلاح ما همان اصلاح زمین است.
          
معنای نویسندگی

مدت زیادی است که درگیر این سوال بودم که نویسنده کیست؟ چطور بعضی از انگلیسی‌زبان‌ها writer هستند اما اطرافمان «نویسنده» کمتر می‌بینیم و می‌شنویم. اطرافمان معمولاً پر است از محقق و پژوهشگر. گذشت و با جستارنویس یا مقاله‌نویس هم آشنا شدم، چیزی که در انگلیسی به آن «essayist» می‌گویند.

            قبل از ازدواج، خانه‌داری و کارهای خانه برای هر دختری سخت به نظر می‌رسد. ازدواج و قرار گرفتن در آن شرایط می‌فهمد آنچنان هم سخت نیست. گاهی خستگی آفرین است. مهم‌ترین چیزی که این سختی را کنار می‌زند چیزی نیست جز عشق و انگیزه. با نوشیدن یک فنجان قهوه روز را با انرژی شروع کنید. شما هم‌اکنون مدیر منزل هستید. نظم‌دهی و ساماندهی خانه و افراد آن بستگی به شما دارد. اولین اصول خانه‌داری نظم و ترتیب بخشیدن به کار‌ها ست. بهتر است یک دفترچه یادداشت و خودکار در آشپزخانه داشته باشید تا کارهای مهم آن روز را یادداشت کرده و به همه آنها رسیدگی کنید. این از کارهای خانه. کار بعدی مدیریت اقتصادی است. همان هنگام که چیزی تمام می‌شود و یا به آن احتیاج دارید را یادداشت کنید تا موقع خرید فراموش نشود. لازم است فرد حسابگری باشید. اگر ولخرج هستید بهتر است مسئولیت خرید را به همسرتان واگذار کنید. مقداری از درامد ماهیانه را پس انداز کنید. از یک درصد شروع کرده و زندگی را با ۹۹ درصد باقی‌مانده اداره کنید. وقتی به این مبلغ عادت کردید، درصد پس انداز را افزایش دهید. بعد از مدیریت اقتصادی، حرف غذا به میان می‌آید. در پخت و پز مواد اولیۀ تازه، ادویه‌جات و تنوع حرف اول را می‌زنند. هنگام آشپزی حال مادر که خوب باشد و با عشق غذا بپزد این حالِ خوب از طریق غذا به بقیه افراد خانواده منتقل شده و کلِ روزِ آنها ساخته می‌شود. کتاب راجع‌به نکات مهم تغذیه کاملا صحبت کرده. گوشت تازه باید چگونه باشد؟ تشخیص ماهی تازه از چه راهی است؟ اگر برنج شور شد یا بوی سوختگی گرفت چه کنیم؟ غلات و حبوبات را چگونه نگهداری کنیم؟ خلاصه از این موارد گرفته تا موارد جزئی‌تر مثل تهیه شیر کاکائو، همه در این کتاب نوشته شده است. مهارت‌هایی که لازم است هر بانوی خانه دار بلد باشد. برای نمونه برای نگهداری از کیک و شیرینی در خانه راهکارهایی پیشنهاد شده. برای تازه نگه داشتن شیرینی‌های تر باید آنها را در ظروف پلاستیکی در بسته در کنار هم چیده و در فریزر بگذاریم. برای نگهداری شیرینی خشک باید آن را دور از هوای مرطوب قرار دهیم با انداختن چند عدد برنج داخل جعبه شیرینی کمک می‌کنید تا شیرینی‌ها ترد بمامانند. برای نگهداری کیک در یخچال بهتر است چند قاچ سیب کنار آن بگذاریم. اینکار به تازه ماندن کیک کمک می‌کند. بعد از خوردنی‌ها به نگهداری و نظافت وسایل منزل می‌پردازد. تمیز کردن اجاق گاز، تمیز کردن و از بین بردن بوی داخل فر و مایکروویو، چگونگی مراقبت از یخچال و فریزر، نگهداری ماشین لباسشویی، شناساندن مفهوم علائم بین‌المللی روی پوشاک، چگونگی شست و شو و اتوی لباسها و... همه و همه توضیح داده شده است. برای مثال خیلی اتفاق افتاده که روی لباسها بعد از اتو کشیدن برق می‌افتد. برای جلوگیری از این برق پیشنهاد شده که روی لباسها یک پارچه نازک بیندازیم و فشار اتو را متناسب با نوع پارچه در نظر بگیریم. در صورت برق افتادن لباسها بلافاصله باید با یک پارچه نمدار روی لباس بکشیم و آن را برطرف کنیم.
پیاده کردن این مهارت ها در زندگی باعث تولید یک انرژی مثبت و حس خوب در خانه می‌شود که کاملاً محسوس خواهد بود. بنا به تجربه روزهایی که خانه کمی نامرتب باشد کسل می‌شویم و حتما این جمله را از همسرم می‌شنوم: خانه به هم ریخته است و نمی توانم کارهایم را انجام دهم. این همان حال خوبی است که در این وضعیت حضور ندارد. این کتاب به عبارتی دیگر مجموعه‌ای از نکات کلیدی برای هر بانویی می‌باشد. و البته ناگفته نماند که کارِخانه برای کسی است که در آن خانه زندگی می‌کند نه تنها مادر یا زن!

          
            حالات ذهنی چیست؟ آیا آنها حالات مغز فیزیکی‌اند و یا حالات یک روح غیرفیزیکی؟ آگاهی چیست؟ چگونه حالات ذهنی می‌توانند درباره چیزهای خارجی از ذهن باشند یا آنها را بازنمایی کنند؟
بنابر یک سنت باستانی، ذهن امری غیر فیزیکی است. این امر دوگانگی در جوهر نام دارد. ذهن از سنخی کاملاً متمایز از بدن است. بدن شیء فیزیکی است که در فضا قرار دارد و از اتم‌هایی ساخته شده، قد و وزن دارد و می‌تواند دیده یا لمس شود. حال آنکه ذهن امری غیر فیزیکی ست، در فضا قرار ندارد و از اتم‌هایی ساخته نشده، نه دارای وزن است نه قد و نمیتوان دید یا لمس کرد. در جهان ۲ نوع جوهر وجود دارد جوهر ذهنی و جوهر فیزیکی. گاهاً ذهن غیر فیزیکی را روح نامیده‌اند. اما به دلیل پیوندهای کلمه روح با آموزه‌های دینی، بهتر است از اصطلاح روح استفاده نشود. گرچه ذهن و بدن کاملاً مجزا هستند ولی در عین حال با یکدیگر تعامل دارند. اطلاعات حسی درباره حالات جهان از مغز به ذهن فرستاده می‌شود و تصمیمات درباره نحوه واکنش از ذهن به مغز باز می‌گردد. من روابط میان ذهن و بدن از نوع روابط علی است. اگر یک شیر را دیدیم: اطلاعات حسی منتقل شده از مغز به ذهن، علت پی بردن ذهن به حضور شیر است. تصمیم ذهن به فرار نیز از علت آن است که مغز عضلات مربوطه را فعال سازد.
زمانی بسیاری بر این عقیده بودند که تمام حالات ذهنی آگاهانه هستند در تحقیقات اخیر گفته شده که چنین چیزی صحیح نیست به عنوان مثال ما می‌توانیم میل یا حتی باوری ناآگاهانه داشته باشیم. این که تمام حالات ذهنی در وجه آگاهانه بودن شریکند پذیرفته نیست.
نظریه دیگری وجود دارد که ادعا می‌کند حالات ذهنی همان حالات فیزیکی مغز هستند. در این نظریه حالات ذهنی را با برخی حالات خاص مغز یکسان می‌دانند. نویسنده ۶ وجه عمومی از حالات ذهنی را عرضه کرده است برخی حالات ذهنی معلول، حالت جهان خارج هستند. به عنوان نمونه تاثیر علّی دیدن یک فنجان قهوه را می‌توان تا مغز پیگیری کرد. از نور منعکس شده از فنجان گرفته تا سلول‌های حامل اطلاعات در مغز. برخی حالات ذهنی کنش‌هایی به بار می‌آورند. حالتی که تحقیقات علوم عصبی با قوت زیاد آن را تایید می‌کنند. بعضی حالت‌های مغزی علت کنش‌هایی مثل راه رفتن می‌شوند. برخی حالت ذهنی علت برخی دیگر از حالات ذهنی‌اند. مثلاً می‌دانیم که امروز روز شنبه است علاوه بر این می‌دانیم که روز شنبه روز پرداخت حقوق است. هردو، حالات ذهنی هستند. برخی حالات ذهنی در مورد اشیای جهان می‌باشند. آنها بازنمایاننده جهان به صورتی خاص هستند. برخی انواع حالات ذهنی به صورتی نظام‌مند با انواع خاصی از حالات مغزی همبستگی دارند. برخی حالات ذهنی آگاهانه‌اند. یعنی دارای حس یا کیفیتی درونی هستند.
روانشناسان نیز به مطالعه ذهن می‌پردازند. آنها درباره انسان و غیر انسان آزمایش کرده و بر اساس این نتایج تجربی نظریه‌های بسیاری در باب ذهن ارائه می‌کنند. قاعدتاً فلاسفه ذهن آزمایش نمی‌کنند. در عوض به مقولاتی می‌پردازند که گاه مفهومی خوانده می‌شوند. آنها در جستجوی روشن‌کردن معنای اصطلاحات‌اند. اصطلاحاتی مانند "آگاهی" . آنها به  دنبال یافتن خطاهایی منطقی در استدلال‌های مربوط به طبیعت ذهن‌اند. آنها سازگاری یا ناسازگاری ادعاهای ما در باب ذهن را بررسی می‌کنند. فیلسوف بزرگ فرانسوی رنه دکارت ادعاهای مهمی در باب ذهن داشته است. فلاسفه معاصر نیز به صورتی روز افزون بر پایه آزمایش‌هایی که روانشناسان انجام می‌دهند به بسته‌بندی نظریات خود در باب ذهن مشغول‌اند.در واقع امروزه گاه به دشواری می‌توان معین کرد که فلسفه در کجا خاتمه می‌یابد و روانشناسی از کجا آغاز می‌شود.

          
            در سرتاسر زندگی بسیار سعی کردیم شخص خوبی باشیم و وظایف خود را آنچنان که باید و شاید انجام دهیم. در پی انجام اموری بوده‌ایم که به نفع همگان باشد. هستند افرادی که ما و آنچه را که انجام می‌دهیم دوست ندارند و ما را برای جامعه خطرناک می‌دانند. اگرچه نمی‌توانند درستی این مطلب را اثبات کنند. فلسفه اخلاق یا تفکر فلسفی درباره اخلاق و مسائل اخلاقی و احکام اخلاقی. فلسفه اخلاق وقتی پدیدار می‌شود که از مرحله‌ای که در آن به وسیله قواعد سنتی اداره می‌شویم و حتی از مرحله‌ای که قواعد در آن به نحوی درونی شده‌اند که می‌توان گفت هدایت شدۀ درون هستیم به سوی مرحله‌ای‌ گذر کنیم که در آن مستقلاً و با مفاهیم دقیق و کلی بیاندیشیم و به عنوان عاملان اخلاقی به نوعی خودمختاری برسیم. سه نوع تفکر هستند که به گونه‌ای با اخلاق در ارتباطند.اول نوعی تحقیق تجربی، توصیفی، تاریخی یا علمی مانند کاری که انسان‌شناسان، تاریخدانان، روانشناسان و جامعه‌شناسان می‌کنند. در اینجا هدف این است که پدیده اخلاق، توصیف یا تبیین شود یا نظریه‌ای درباره سرشت بشری به دست آید که دربردارندۀ مسائل اخلاقی باشد. دوم نوعی تفکر هنجاری. تفکری که هرکسی می‌پرسد چه چیزی درست، خوب یا وظیفه است. مثلاً معرفت خوب است یا آزردن دیگران بد است. سوم تفکر تحلیلی، انتقادی یا فرا‌اخلاقی. اخلاق تحلیلی، مشتمل بر تحقیقات و نظریات تجربی یا تاریخی نیست. همچنین پرداختن یا دفاع از هیچ حکم هنجاری یا ارزشی هم نیست. این اخلاق سوالات منطقی معرفت‌شناختی یا معناشناختی را مطرح کرده و به آنها پاسخ می‌دهد. اکثر فیلسوفان اخلاق متاخر، فلسفه اخلاق را به تفکر در همین نوع سوم محدود کرده‌اند. تمام مسائل روانشناسی و دانش تجربی، همچنین سوالات هنجاری درباره آنچه خوب یا درست است را از آن خارج می‌کنند. اما این کتاب فلسفۀ اخلاق را شامل فرا‌اخلاق دانسته و آن را در بر‌دارنده اخلاق هنجاری یا تفکر از نوع دوم نیز به شمار آورده. گاهی لفظ دیگری هم برای اخلاق به کار برده می‌شود. اخلاقی که در این کتاب مورد نظر است معادل با درست یا خوب و مقابل ضد اخلاقی می‌باشد.اخلاق مانند زبان کشور یا مذهب، پیش از فرد وجود دارد که او در آن داخل شده و کمابیش در آن سهیم می‌گردد و پس از او نیز به وجودش ادامه خواهد داد. اجتماعی بودن اخلاق صرفاً به این معنا نیست که نظامی حاکم بر ارتباطات افراد باشد. چنین نظامی می تواند کاملاً ساخته و پرداخته خود شخص باشد. همانگونه که برخی از اجزای نظام عملی شخص در ارتباط با دیگران تقریباً به طور اجتناب ناپذیر این چنین است. مثل اینکه بگویم قاعدۀ من این است که اول لبخند بزنم. اخلاق به این معنا تا حد وسیعی اجتماعی است. همچنین ضمانت‌های اجرایی و کارکرد‌هایش هم اجتماعی است. به هر حال وقتی فرد با آن مواجه می‌شود اخلاق، ابزاری در دست جامعه است برای ارشاد و راهنمایی افراد و گروه های کوچک‌تر. ابزاری به عنوان یک کل. گویا یک فرد، یک خانواده یا یک طبقه اجتماعی نمی‌تواند از اخلاق یا دستورالعمل اخلاقی مشخصی متفاوت با اخلاق یا دستورالعمل اخلاقی جامعه‌اش برخوردار باشد. به هر حال اخلاق چه یک ابزار برای جامعه انگاشته شود و چه یک نظام شخصی، باید مقابل مصلحت‌اندیشی قرار بگیرد. این مصلحت‌اندیشی ممکن است خود فضیلت اخلاقی هم باشد. اگر اخلاق را یک نظام اجتماعی برای تنظیم در نظر بگیریم از یک سو شبیه حقوق است و از سوی دیگر مانند قرارداد و آداب اجتماعی. همه این نظام‌ها اجتماعی اند اما مصلحت اندیشی این طور نیست و اصطلاحاتی مانند "درست" و "باید" در همه آنها به کار می‌رود. به گفته سقراط فیلسوفان متاخر هم تاکید کرده‌اند که اخلاق کاربرد عقل و نوعی خودمختاری را از طرف خود فرد ترویج می‌دهد. کتاب این برداشت را دارد که هدف اخلاق حتی در قالب نهاد اجتماعی زندگی، خود رهنمونی عقلانی یا خودخواستگی عقلانی است. متیو آرنولد معتقد است که اخلاق از ما می‌خواهد حاکم بر خویش و در آستانۀ قانون باشیم.
          
            اولین و مهم‌ترین پرسشی که در هنگام خواندن کتاب به ذهن می‌آید این است که غرب چیست و چرا چنین قدرتی را صاحب شده که ما نتوانستیم به آن دست یابیم و در عوض به آزمایشگاه قدرت‌شان تبدیل شدیم؟ آیا غرب آن غول قدرتمند است که از زمان انوشیروان تاکنون توانسته خود را بر ما مسلط سازد و هر کاری که دلش خواست بکند؟ در پاسخ به این پرسش‌ها باید توجه به یک مدل تحلیل تاریخی داشته باشیم. دو نیروی حقایق و اسناد تاریخی. مهم این است که روش تحلیل وقتی که ما از تاریخ به عنوان میراث گذشته یاد می‌کنیم و وقتی که می‌خواهیم از ظرفیت تجربی‌اش برای اثرگذاری بر آینده استفاده کنیم تفاوت قائل شویم.
یکی از علت‌های مهمی که فرد را وا می دارد تا در قلمرو شناخت گذشته یک جامعه قدم بردارد و نظرات خود را اعلام کند این است که در ذهن او این آرا به صورت مطلق خود را درست نشان می‌دهند و او هرگاه که در رویدادی تاریخی متضاد با این آرا قرار گیرد آن را حذف می‌کند. و یا تنها به آن رویدادهایی توجه می‌کند که نظر او را تایید می‌کنند و در آخر گرفتار اشتباه می‌شود. همچنین در مرحله بعد که نگاه به آینده است شکست می‌خورد. زیرا بسیاری از رویدادهای تاریخی را حذف کرده. مهمتر از اینها روش تحلیل رویدادهای تاریخی است. قدرت مهم در درون هر تاریخ قابل ردیابی است. قدرت‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی (روش‌های فرهنگ زیستی یا ارتباطات انسانی). جریانات تحول تاریخی نشان داده است که هر یک از این سه قدرت دارای ۳ ساختار ارتباطی‌اند.
در سیاست، صنعت ارتباطات تحکمی و یک‌سویه است، رابطه میان فرمانده و فرمانبر.
در اقتصاد رابطه دو سویه و بر اساس منطق‌های مشترک است.
در فرهنگ با دو گونه رابطه روبرو می‌شویم: عادات اجتماعی یا همان سنت‌ها و قدرت زایندگی اندیشه و علم. در هر مقطع تاریخی تحول هنگامی پدید می‌آید که تاثیرات متقابل این قدرت‌ها تغییر می‌کند. برای نمونه با تاثیر قدرت اقتصادی بر سیاست بود که قدرت جدیدی در انقلاب صنعتی پدید آمد که ماهیت اقتصادی سیاسی داشت. در ساختار تاریخ قدرت، تولید است که تاثیر بسزایی دارد و مهمترین رکن آن تکنولوژی می‌باشد. بر این اساس می‌توان چهار تمدن را در طول تکامل تاریخ و آینده بشری دنبال کرد: تمدن‌های آب و خاک و آتش و باد. تمدن‌های آب خصوصاً در خاورمیانه شکل گرفتند. آب‌تمدن‌ها در بستر خود انقلاب کشاورزی را پدید آوردند. تمدن‌های خاک در اروپا شکل گرفتند و انقلاب صنعتی از جمله دستاورد آنها است. تمدن‌های آتش که در آینده خواهند آمد به موضوع مهم انرژی‌های ماشینی، فیزیکی و حیات انسانی خواهند پرداخت و معضل انرژی را در رابطه با انسان و محیط زیست رفع خواهند کرد و سرانجام تمدنهای باد که تمدن سرعت و ارتباطات خلاقند. تاریخ چیزی نیست جز رویداد‌های حاصل از جدال و وحدت قدرت‌ها. در نتیجه سیر تحول تاریخی در ایجاد قدرت‌های نوین و نحوه تاثیرگذاری آنها در جامعه از مهم‌ترین رویداد‌هاست. تحلیل تاریخی ما را با دو موضوع مهم آشنا می‌سازد: اول اینکه چگونه این قدرت‌ها شکل گرفتند و دوم اینکه نوع قدرت و جنسیت مبارزه این قدرت‌ها و اثر آن بر توسعه و توقف یا عقب‌گرد در روابط اجتماعی چگونه بوده است. در چنین شرایطی می‌توان روابط ایران با جوامع غربی را متوجه شد و تمایز میان قدرت‌های آنها را در طول تاریخ درک کرد. تاریخ جای اشک ریختن برای گذشتگان نیست بلکه گنج پیروزی در آینده را در خود نهفته دارند. نادانی ما نسبت به تاریخ به تکرار آن می‌انجامد و ناتوانی ما در یافتن درست آن با حسرت پایان می‌پذیرد.

          
            کتاب، اول از هرچیز با این پرسش شروع می‌شود:چرا سواد رسانه‌ای‌مان را بیافزاییم؟ سواد رسانه‌ای توانایی شما را برای کنترل گستره‌ی وسیعی از پیام‌هایی که در مواجهه‌های رسانه‌ای روزمره با آن‌ها روبرو می‌شوید افزایش می‌دهد.
همه ما فکر می‌کنیم رسانه یک روند خودآموز است. فکر می‌کنیم سواد رسانه‌ای داریم. به راحتی می‌توانیم پیام‌هایی را در قالب عکس، فیلم یا متن بسازیم و در اینترنت بارگزاری کنیم. می‌دانیم که چگونه اطلاعات را در رسانه‌ها ارسال و چگونه دریافت کنیم. واضح است که مهارت‌هایی داریم، توانایی سخن گفتن به یک زبان، خواندن و فهم عکس‌ها و دنبال کردن روایت‌ها، دستاوردهای مهمی هستند. اگرچه ما این توانایی‌ها را معمولی می‌دانیم. در حالی که نباید آن را کم اهمیت شمرد. مهم است که سواد رسانه‌ای بیشتری داشته باشیم. سطح سواد رسانه‌ای ما از خیلی جهات در حد دوره نوجوانی است. به زبان ساده تر اینکه پایه اطلاعات ما از پیام‌های رسانه‌ای در حد ترانه‌های مردم پسند، سایت‌های اینترنتی و نماهنگ‌ها خیلی زیاد رشد کرده اما در حوزه‌های دیگر چندان رشدی نداشته. حوزه‌هایی مانند اقتصاد، صنایع رسانه‌ای توده‌وار که صنعت رسانه را کنترل می‌کند و یا حوزه‌ی تولید محتوا یا شیوه تصمیم گیری درباره آن. پس سطح کنونی سواد رسانه‌ای ما این امکان را می‌دهد تا کارهای بسیاری در رسانه‌ها انجام دهیم. اگر دانش خود را در حوزه‌های گفته شده و دیگر حوزه‌ها افزایش دهیم قطعاً کارهای بسیار بیشتری در مواجهه با سواد رسانه‌ای و کنترل آن انجام خواهیم داد. به این صورت که هرچقدر از شیوه عمل رسانه‌ها و شیوه اثرگذاری آنها آگاه شویم بیشتر قادر خواهیم بود که بر اثرات آن کنترل داشته باشیم. هدف اصلی کتاب این است که نشان دهد رسانه‌ها چگونه باورها و الگوهای رفتاری را شکل داده‌اند. اینکه تا چه اندازه رسانه در زندگی‌ها نفوذ داشته، کاملاً محسوس است. وقتی از نفوذ ظریف و پیوستۀ آنها آگاه شویم و کم کم از چشم‌انداز سواد رسانه‌ای به چیزها نگاه کنیم متوجه می‌شویم که چگونه این فرآیند نفوذ عمل می‌کند. کتاب سواد رسانه‌ای چارچوب کلی از ایده‌ها ارائه می‌دهد تا دانش خود را از ساختارهای دانش در این چهار حوزه سازمان دهیم: دانش درباره صنایع رسانه‌ای، درباره مخاطبان رسانه‌ها، درباره محتوای رسانه‌ای و دانش درباره اثرهای رسانه‌ای. همه ما با اطلاعات اشباع شده‌ایم و رسانه‌ها هر سال به طور تهاجمی‌تر به دنبال توجه ما هستند ولی در نهایت ما می‌توانیم با این وضعیت کنار بیاییم. این چطور ممکن است؟ این هم به خاطر ساختار مغز انسان است. مغزی که ساختاربندی و برنامه‌ریزی شده. مغز آدمی به شکل شگفت‌انگیزی کار آمد است. می‌تواند با استفاده از رویه‌های خودکار، بسیاری از کارهای روزمره را انجام دهد. رویه‌های خودکار، توالی‌هایی از رفتار یا اندیشه‌ها هستند که ما آنها را از راه تجربه می‌آموزیم و با تلاشی اندک بارها و بارها انجام می‌دهیم. یک توالی مثل بستن بند کفش، مسواک زدن، رانندگی به سمت دانشکده یا نواختن یک آهنگ که می‌توان هر بار با تلاشی کمتر از بار اول اجرا کرد. کار ما به جایی رسیده که خودمان را بارها در معرض یک نوع پیام قرار می‌دهیم و ارزش هر پیامک کمتر و کمتر می‌شود. ما توانایی تمرکز را از دست می‌دهیم. هربوت سیمون در یک کلام می‌گوید:«غنای اطلاعات، فقر توجه می‌آفریند». این طور نیست که رسانه‌ها اول پیامها را بسازند و بعد دنبال مخاطب بگردند بلکه پژوهش‌هایی انجام می‌دهند تا نیازهای پیامی مخاطبان بالقوه را بیابند و بعد محتوا را می‌سازند. شرکت‌های رسانه‌ای از کجا می‌دانند نیازهای موجود کدامند؟ آسان‌ترین راه برای پاسخ به این سوال این است که ببینیم در زمان اکنون کدام پیام‌ها مصرف می‌شوند. پیام‌هایی که بیشترین توجه را بین مخاطبان دارند.
مردم و سیاست‌گذاران کودکان را مخاطبان خاصی می‌دانند که باید از آنها در برابر اثر‌های بالقوه منفی مواجهه با رسانه‌های جمعی محافظت کرد.

          
            مسئله‌ای که همواره یکی از مفاهیم و پژوهش‌های ما در نظریه و تحلیل جامعه شناختی بوده است. الان که در مناقشات جامعه‌شناسی معاصر حول دو محور ساختار و کنش می‌چرخد. به کارگیری مفهوم ساختار اجتماعی متداول شده است. بحث‌های زیادی در مورد سرشت و معنای کنش اجتماعی صورت گرفته. معمولاً ساختار اجتماعی همچون مفهومی بدیع تلقی شده که نیاز به هیچ گونه تعریف یا بحث روشنی ندارد. با این حال کاربردهای عملی این مفهوم به نحو چشم‌گیری مبهم و متنوع هستند. ساختار اجتماعی واقعیتی است که عناصر آن به لحاظ فرهنگی و قاعده‌مندی هستند که نهاد اجتماعی خوانده می‌شوند. نهادهای اجتماعی در واقع الگوهای هنجارمندی‌اند که تعیین می‌کنند در یک جامعه کدام شیوه عمل یا رابطۀ اجتماعی مناسب، مشروع یا مورد انتظار محسوب می‌شود. از طریق نهاد‌هاست که آداب و رسوم به لحاظ فرهنگی یکدست و کنش‌ها هدایت، تنظیم و جهت داده می‌شوند. این الگوهای هنجاری نشانگر آن هستند که نهادها ساخته شده است. هنجارها در نظر گرفته شده‌اند. هنجار در معنایی کلی همچون یک قاعدۀ رفتار که بین جمع مشخصی از مردم مشترک است دیده می‌شود. خیلی از هنجارها در جریان اجتماعی شدن از طریق فرآیند درونی‌سازی کسب می‌شوند و بسته به اینکه تا چه حد آگاهانه و به عنوان اصول به روشنی صورت‌بندی شدۀ کنش بیان می‌شوند تنوع زیادی دارند. روابط اجتماعی در یک جامعه امور عمومی و تکرار شونده هستند. همین عمومیت است که باعث می‌شود یک رابطه اجتماعی هر جای جامعه که رخ دهد شکل ساختاری مشترکی داشته باشد. شکل ساختاری یک رابطۀ اجتماعی شکل عمومی و عادی آن است که در پس تنوعات نمونه‌های خاص پنهان است. تعمیم یافته ساختاری خانواده مثال خوبی می‌باشد. همین عمومیت است که شکل ساختاری را به واقعیتی اجتماعی تبدیل می‌کند. ساختارهای اجتماعی را می‌بایست دارای عناصر نهادی و رابطه‌ای در نظر گرفت. در حالی که هر یک از جنبه‌های ساختار اجتماعی را سنت‌های نظری متفاوتی بررسی کرده است. هیچ یک از این جنبه‌ها بدون دیگری به گونه‌ای شایسته قابل فهم نیست. ساختار نهادی جامعه یک نظم مجازی است. دانشی که بین تک تک افراد توزیع شده اما این توزیع دانش، جزئی و ناکامل است. هدف کتاب بر این بوده که به روشن‌ترین شکل ممکن روش‌هایی را مطرح کند که با آنها وجوه ساختار اجتماعی از جانب نظام‌مند‌ترین و نیرومند‌ترین طرفدارانشان کشف و صورتبندی شده‌اند. این طرفداری‌ها گاهی به نظریاتی منتهی می‌شود که جانبداری از اهمیت بیشتر یک وجه از ساختار اجتماعی را با اعتقاد به تقدم آن جایگزین کرده‌اند و اغلب کار به آنجا کشیده که بگویند ساختار اجتماعی چیزی جز همین وجه مورد نظر نیست. نویسندگان این کتاب معتقداند که جا افتادن برخی نظریات از یک سو به دلیل شکست تلاش جامعه شناسان بر رسیدن به دریافت‌های روشنی از ساختار اجتماعی است که در کارشان به آن نیازمند بوده‌اند و از سوی دیگر ناشی از این فرض نظریه‌پردازان کنش است که چیزی به عنوان ساختار اجتماعی وجود ندارد. ساختار اجتماعی و اصطلاحات مرتبط با آن معمولاً به عنوان شیوه‌هایی برای توصیف سازمان زندگی اجتماعی به کار رفته‌اند. تمرکز کتاب بر مفاهیم گوناگون ساختار اجتماعی بنا شده و در پی شکافتن معنای آن دسته از مفاهیمی است که برای درک جوانب ساختاری زندگی اجتماعی به کار رفته‌اند صرف نظر از اینکه نحوه بیان آنها چگونه است. اگر ساختار را به معنای الگو یا ترتیبات در نظر بگیریم، یعنی در مقابل آنچه که تصادفی یا بی‌نظم است، در این صورت هدف آن است که ببینیم الگو یا نظم زندگی اجتماعی دقیقاً به چه شیوه‌هایی درک شده است. در نتیجه تلاش برای کشف مفهوم ساختار اجتماعی متوجه خواهیم شد که این مفهوم از ژرفای بیشتر و معنایی متنوع تر از آنچه فکر می‌کردیم برخوردار است. مفهوم ساختار اجتماعی به پیوند پیچیده بین عناصر نهادی و رابطه زندگی اجتماعی اشاره دارد. آنچه از این تعریف برمی‌آید این باور است که تحلیل ساختار نهادی و ساختار رابطه‌ای چارچوب‌هایی مکمل و جایگزین برای تحلیل جامعه شناختی به دست می‌دهد. جامعه شناسی تنها اگر به این تشخیص برسد شکوفا خواهد شد.
          
            نمیدانم اصلاً کجای کار هستم... سرشته کارها از دستم در رفته نمی‌دانم دنبال چه هستم... برای ادامه کار هیچ راهی به ذهنم نمی‌رسد... اطلاعات زیادی جمع کردم اما نمی‌دانم از آنها چگونه استفاده کنم و ...
کار تحقیق در علوم اجتماعی مثل اکتشاف و استخراج نفت می‌ماند. هرجایی نمی‌شود چاه زد تا به نفت رسید. پروژه استخراج نفت تا حدود زیادی به مطالعات مقدماتی نیاز دارد تا به موفقیت برسد. مطالعات مقدماتی که پیش از عملیات حفاری صورت می‌گیرد. اصطلاحاً به این مطالعات مقدماتی "اکتشافی" گفته می‌شود. یک محقق اجتماعی باید قبل از هر چیز توانایی طرح‌ریزی و به کارگیری وسیله آشکار‌سازی واقعیت را داشته باشد. منظور از کلمۀ "روش" در عنوان کتاب مجموعۀ ساده فنونی نیست که باید آنها را عیناً به کار برد بلکه منظور بینش کلی ذهنی است که در هر مورد کار تحقیق باید آن را از نو ابداع کرد. وقتی یک محقق یک کار تحقیقی اجتماعی با مشکلات بزرگی مواجه می‌شود و ادامه ی کار تحقیقی‌اش را به خطر می‌اندازد نباید دلایلش را در ضعف فنی جستجو کرد. زیرا بسیاری از فنون تحقیق را می‌توان به آسانی یاد گرفت و حتی در صورت نیاز می‌توان از همکاری اهل فن بهره‌مند شد. وقتی محقق با این مشکلات بزرگ مواجه می‌شود. دلایلش بیشتر از سنخ روش شناختی در معنای بینش کلی ذهنی است. این کتاب کمکی است برای کسانی که قصد دارند یک کار پژوهشی اجتماعی انجام دهند. در این کتاب که طبق نظم منطقی از موضوعاتی همچون تدوین طرح تحقیق، عملیات اکتشافی، ساختن برنامه از راه پرسشگری و یا از معیارهای فنون گردآوری داده‌ها و پردازش و تحلیل داده‌ها، بحث به میان آمده است. با این اوصاف هر پژوهشگری بنا به احتیاج خود قادر خواهد بود یکی از صدها روش و فنون تحقیق در معنای خاص کلمه را انتخاب کرده و بر پایه آن شیوه‌های اجرایی کار را آماده کند .شیوه‌هایی متناسب با طرح تحقیقی‌اش. با اینکه در این کتاب تعداد زیادی راهنمایی‌ها و تمرین‌های عملی نوشته شده اما هیچ کدام از آنها خواننده را به مسیر روش‌شناختی قطعی و لازم‌الاجرا‌ای سوق نمی‌دهد. هدف کتاب بیشتر این بوده که به خواننده کمک کند تا خودش روش کارش را ابداع کند نه این که روش خاصی را به عنوان تنها روش به او تحمیل کند. به همین دلیل راهنمایی‌ها چند بعدی بوده تا هر کس بتواند روش کارش را متناسب با هدفهای تحقیقش بپروراند. در تحقیقات اجتماعی، توالی روش‌ها و فنون، شیوه‌ای نیست که کافی باشد آنها را دقیقا مطابق نظمی تغییرناپذیر به کار گرفت. هر تحقیق روش مخصوص به خود را دارد. برخی مطالب کتاب فنی‌تر و برخی دیگر تحلیلی‌تر هستند بعضی از ایده‌های آن با تفسیر بیشتری مورد بررسی قرار گرفته‌اند. مثال‌هایی که در طول کتاب در چند نوبت آورده شده تا انسجام کلی یک تحقیق به خوبی نشان داده شود. برخی از توصیه های کتاب، مستند هستند، برخی دیگر سفارش‌های ساده یا طیفی از امکانات می‌باشند. هیچ یک از آنها به تنهایی روش کلی را بازتاب نمی‌کنند اما هر کدام از آنها در این روش جای خاصی دارند. کتاب روش تحقیق در علوم اجتماعی تلاش کرده تا به خوانندگان کمک کند که بتوانند تحقیقاتی از لحاظ نظری معتبر و یا بررسی‌های ساده طرح کرده و در هر حال کامل‌تر از توصیف‌های ساده پدیده‌های اجتماعی طرح ریزی و اجرا کنند. تحقیق کاربردی و آموزش نظری، لازم و ملزوم یکدیگرند. هر یک به اتکای دیگری پیش می‌رود. اینجا ترکیب فکر و عمل در کار تحقیق به شیوه‌ای مناسب ارائه شده است. این کتاب نیاز دانشجویان و محققان را به کتاب‌های روش تحقیق موجود منتفی نمی‌کند اما ضمن تکمیل آنها به دانشجویان و محققانِ تازه کار کمک می‌کند تا از دیگر کتاب‌ها بهتر استفاده کنند.

          
            انسان امروز به اخلاق و نهادینه کردن آن در وجود خود نیازی روز افزون دارد. روانشناسی اخلاق رویکرد جدیدی است که پدیده‌های اخلاقی را در بخش‌های مختلف تحلیل می‌کند؛ در بخش پیش‌فرض‌ها مفاهیم اخلاقی و عملکردهای اخلاقی از دیدگاهی روانشناختی. روانشناسی برای تثبیت فضایل اخلاقی و اجتناب از رذایل می‌توانند راهکارهایی پیش روی ما قرار دهند و از سوی دیگر مباحث اخلاقی نیازمند پیش‌فرض‌هایی است که همان روانشناسی آنها را بر عهده دارد. برای نمونه آیا بدون فرض آزادی و اختیار در افعال انسان می‌توان از اخلاق سخن به میان آورد؟ روانشناسی اخلاق ویژگی خاصی که دارد این است که هم در گروه‌های روانشناسی و هم در گروه‌های فلسفی مورد بحث قرار می‌گیرد. در نتیجه مباحث آن پربارتر و عمیق‌تر خواهد بود. به خاطر فراوانی بحث‌های مطرح شده در حوزه روانشناسی اخلاق، ناگزیر این کتاب برخی از موضوعات را گزینش و ارایه کرده است. زیرا همه مباحث مهم روانشناسی اخلاق را نمی‌توان در یک کتاب گردآوری کرد.
فصل اول کتاب به تعریفی اجمالی از روانشناسی اخلاق و کاربردها و فواید آن پرداخته. همچنین رابطه آن با فلسفه اخلاق را شرح داده است. رابطه‌ای فلسفی که نزدیک‌ترین رشته به آن است. در فصل دوم یکی از موضوعات روانشناختی و مهم اعتبار اخلاق که همان اختیار و آزادی عمل است مورد بررسی قرار گرفته. اگر ما معتقد به اختیار در افعال انسان نباشیم بحث از قواعد اخلاقی هم بی فایده خواهد بود. از همین‌رو کسانی که درباره درستی و نادرستی اخلاق نظریه‌پردازی می‌کنند دفاع از وجود اختیار و آزادی انسان را ضروری و لازم می‌دانند. در این فصل ضمن ارائه مفهوم اختیار به نقد مکتب‌هایی مانند مکتب فروید و رفتارگرایی که بر مبنای جبر روانشناختی پایه گذاری شده‌اند پرداخته شده است. در فصل سوم در مورد یکی از مفروضات روانشناختی با عنوان دیگر‌گرایی که مورد توجه اخلاق است سخن به میان آمده. فصل چهارم یکی دیگر از مسائل مهم را واکاوی می‌کند که همان ضعف اخلاقی یا ضعف اراده است. سقراط معتقد بود که برای اخلاقی شدن مردم کافی است که مسائل اخلاقی را به آنان آموزش دهیم یعنی معرفت اخلاقی به عمل اخلاقی منجر خواهد شد. از طرف دیگر ارسطو این نظر را رد کرده و امکان وجود فاصله میان عمل و معرفت اخلاقی را پذیرفته است. این فصل بیشتر جنبه فلسفی به خود گرفته. فصل پنجم برخلاف فصول اول، دوم، سوم و چهارم که بیشتر حال و هوای فلسفی دارند به موضوعی کاملا روانشناسی می‌پردازد. مبحث رشد اخلاقی. در اینجا با اشاره به سابقه بحث تحول و رشد اخلاقی از نظریات روانشناسانی چون پیاژه و کولبرگ بحث به میان می‌آید. در فصل ششم مباحث مربوط به رشد و تحول اخلاقی با این سوال پی گرفته می‌شود که آیا مباحث روانشناسی اخلاق در حیطه رشد اخلاقی با رویکرد مرد‌گرایانه بوده و تفاوت‌های جنسیتی در آن نادیده انگاشته شده است. فصل هفتم تحلیلی روانشناختی از مفاهیم اخلاقی است این نوع تحلیل شامل توصیف علمی، پدیدایی، فرایند تحول، چرایی به وجود آمدن، نتایج و آسیب‌شناسی مفاهیم اخلاقی می‌شود. شاید اولین تحلیل از این نوع را سقراط انجام داده باشد. فصل هشتم به بحث در تربیت اخلاقی اختصاص یافته. مقصود از تربیت اخلاقی روش‌های ایجاد و تثبیت فضایل و رفتارهای خوب در فرد، روش‌های بازداشتن وی از رذایل و رفتارهای نامناسب اخلاقی است. فصل نهم و آخر به بحث از شخصیت و منش اخلاقی می‌پردازد. گرچه از دوران رنسانس تا چند دهه پیش اخلاق فقط در سطح رفتار بررسی می‌شد اما سخن گفتن از اخلاق در سطح شخصیت سابقه‌ای دیرینه دارد و به زمان یونان باستان می رسد. اخلاق اسلامی به پیروی از فیلسوفان یونان تاکنون اخلاق را همواره به صورت فضایل و رذایل مورد توجه قرار داده است. فصل آخر مغز کلام مباحث اخلاقی است.
اخلاق همواره از مهمترین اهداف رسالت بوده‌اند. اخلاق روابط انسانها را در چارچوب قابل قبولی تنظیم و رفتارهای ارادی و اختیاری آنها را در مواجهه با طبیعت سامان می‌دهد .