بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

غرب زدگی، بسته بندی نوستالژیک تاریخی

غرب زدگی، بسته بندی نوستالژیک تاریخی

غرب زدگی، بسته بندی نوستالژیک تاریخی

3.0
2 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

0

آنچه مارا به آل احمد نزدیک کرد،جاذبه ی او در حضور فعال اجتماعی بود.او توانست خود را در مرکزیت جریان روشنفکری دهه های سی و چهل قرار دهد.اما آل احمد با عرضه ی نظریه ی غرب زدگی نه تنها غرب را در حجاب قدرت تحلیل ما قرار داد بلکه مفاهیم توسعه و تکنولوزی را هم از ادبیات روشنفکرانه ی ما خارج کرد و به جایش نوعی رادیکالیسم ضد حکومت وقت پدید آورد که نیروی جاذبه اش نقش ما را در آینده ای که در پیش داشتیم،در ابهام فرو برد،به طوری که میتوانید آثار آن را به خوبی ببینید.

یادداشت‌های مرتبط به غرب زدگی، بسته بندی نوستالژیک تاریخی

            اولین و مهم‌ترین پرسشی که در هنگام خواندن کتاب به ذهن می‌آید این است که غرب چیست و چرا چنین قدرتی را صاحب شده که ما نتوانستیم به آن دست یابیم و در عوض به آزمایشگاه قدرت‌شان تبدیل شدیم؟ آیا غرب آن غول قدرتمند است که از زمان انوشیروان تاکنون توانسته خود را بر ما مسلط سازد و هر کاری که دلش خواست بکند؟ در پاسخ به این پرسش‌ها باید توجه به یک مدل تحلیل تاریخی داشته باشیم. دو نیروی حقایق و اسناد تاریخی. مهم این است که روش تحلیل وقتی که ما از تاریخ به عنوان میراث گذشته یاد می‌کنیم و وقتی که می‌خواهیم از ظرفیت تجربی‌اش برای اثرگذاری بر آینده استفاده کنیم تفاوت قائل شویم.
یکی از علت‌های مهمی که فرد را وا می دارد تا در قلمرو شناخت گذشته یک جامعه قدم بردارد و نظرات خود را اعلام کند این است که در ذهن او این آرا به صورت مطلق خود را درست نشان می‌دهند و او هرگاه که در رویدادی تاریخی متضاد با این آرا قرار گیرد آن را حذف می‌کند. و یا تنها به آن رویدادهایی توجه می‌کند که نظر او را تایید می‌کنند و در آخر گرفتار اشتباه می‌شود. همچنین در مرحله بعد که نگاه به آینده است شکست می‌خورد. زیرا بسیاری از رویدادهای تاریخی را حذف کرده. مهمتر از اینها روش تحلیل رویدادهای تاریخی است. قدرت مهم در درون هر تاریخ قابل ردیابی است. قدرت‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی (روش‌های فرهنگ زیستی یا ارتباطات انسانی). جریانات تحول تاریخی نشان داده است که هر یک از این سه قدرت دارای ۳ ساختار ارتباطی‌اند.
در سیاست، صنعت ارتباطات تحکمی و یک‌سویه است، رابطه میان فرمانده و فرمانبر.
در اقتصاد رابطه دو سویه و بر اساس منطق‌های مشترک است.
در فرهنگ با دو گونه رابطه روبرو می‌شویم: عادات اجتماعی یا همان سنت‌ها و قدرت زایندگی اندیشه و علم. در هر مقطع تاریخی تحول هنگامی پدید می‌آید که تاثیرات متقابل این قدرت‌ها تغییر می‌کند. برای نمونه با تاثیر قدرت اقتصادی بر سیاست بود که قدرت جدیدی در انقلاب صنعتی پدید آمد که ماهیت اقتصادی سیاسی داشت. در ساختار تاریخ قدرت، تولید است که تاثیر بسزایی دارد و مهمترین رکن آن تکنولوژی می‌باشد. بر این اساس می‌توان چهار تمدن را در طول تکامل تاریخ و آینده بشری دنبال کرد: تمدن‌های آب و خاک و آتش و باد. تمدن‌های آب خصوصاً در خاورمیانه شکل گرفتند. آب‌تمدن‌ها در بستر خود انقلاب کشاورزی را پدید آوردند. تمدن‌های خاک در اروپا شکل گرفتند و انقلاب صنعتی از جمله دستاورد آنها است. تمدن‌های آتش که در آینده خواهند آمد به موضوع مهم انرژی‌های ماشینی، فیزیکی و حیات انسانی خواهند پرداخت و معضل انرژی را در رابطه با انسان و محیط زیست رفع خواهند کرد و سرانجام تمدنهای باد که تمدن سرعت و ارتباطات خلاقند. تاریخ چیزی نیست جز رویداد‌های حاصل از جدال و وحدت قدرت‌ها. در نتیجه سیر تحول تاریخی در ایجاد قدرت‌های نوین و نحوه تاثیرگذاری آنها در جامعه از مهم‌ترین رویداد‌هاست. تحلیل تاریخی ما را با دو موضوع مهم آشنا می‌سازد: اول اینکه چگونه این قدرت‌ها شکل گرفتند و دوم اینکه نوع قدرت و جنسیت مبارزه این قدرت‌ها و اثر آن بر توسعه و توقف یا عقب‌گرد در روابط اجتماعی چگونه بوده است. در چنین شرایطی می‌توان روابط ایران با جوامع غربی را متوجه شد و تمایز میان قدرت‌های آنها را در طول تاریخ درک کرد. تاریخ جای اشک ریختن برای گذشتگان نیست بلکه گنج پیروزی در آینده را در خود نهفته دارند. نادانی ما نسبت به تاریخ به تکرار آن می‌انجامد و ناتوانی ما در یافتن درست آن با حسرت پایان می‌پذیرد.

          
            اگر طرح جلد جالب و گیرا با توضیحات پشت جلدِ مفیدش نبود به هیچ وجه قانع نمی‌شدم با خواندنِ عنوان کتاب را بخوانم. دو سه بار عنوان را خواندم تا فهمیدمش. با فهمیدنِ عنوان متوجه شدم کتاب چه می‌خواهد بگوید. کتاب نقدی است بر «غرب‌زدگی» جلال آل‌احمد. به صورت یک خطی، نویسنده در تلاش است بگوید آل‌احمد در کتاب‌های «غرب‌زدگی»، و «در خدمت و خیانت روشنفکران» به تاریخ و گذشتۀ ایران دیدی نوستالژیک دارد. نوستالژیک‌نگری بزرگ‌ترین خطای اوست، چراکه وقتی به تاریخ ایران می‌نگرد مفتون است. فریفتۀ شخصیتی کاریزماتیک چه می‌کند؟ کوچکترین خوبی را دلیل بر عالی‌بودنِ شخص مورد علاقه‌اش می‌کند، این کار باعث می‌شود نتواند بدی‌ها را کنارِ خوبی‌ها قرار دهد و ارزیابی معقول و منصفانه‌ای داشته باشد. نویسنده معتقد است آل‌احمد در مواجهه با ایران و تاریخش چنین کرده از این زاویه است که غرب را نقد می‌کند.
مثالی که نویسنده می‌زند جالب است: «او برای اثبات سرسپردگیِ تیمور به غرب تنها به سخنان یک واعظ قسطنطنیه‌ای و یک یهودی اشاره می‌کند و همین دو را کافی می‌داند تا نظری را ابراز کند که از بیخ و بن غلط است» (صص. 12-13) نویسنده می‌گوید آل‌احمد توجه به این ندارد که غرب در دورۀ تیمور در حال پوست‌اندازی است و هنوز تصویر درستی از خود نداشت. این‌ها را بگذارید کنار قلم جذاب و سرکشِ آل‌احمد، ترکیب این‌ها باعث شد که جلال میان‌دار جریان روشنفکری در دهۀ بیست و سی شمسی شود. کتاب میان‌داریِ جلال را ناشی از نبودِ بدیل و صدایی دیگر می‌داند. این چیزی که گفته شد اولین اشتباهِ روشی جلال بود، او شناختِ تاریخی صحیحی نداشت. بنابراین مشکل‌های اساسیِ آل‌احمد، از دیدِ نویسنده، دو چیز است: نداشتن تاریخی‌نگریِ صحیح، نوستالژیک‌نگری به تاریخ، که در تحلیل‌ها نیز وارد شده.
این دو مشکل سبب شده حرف‌ها و ادعاهای آل‌احمد را، امروزه، نتوان پذیرفت. مانند اینکه:
غربِ صنعتی با توان تولید صنعتی‌اش کشورهایی رشد یافته شده و در ضمن فروش کالاهایش فرهنگ، اصول عقاید، هنر و مواردی دیگر را هم وارد می‌کنند.
غرب سیر است و شرق گرسنه، نویسنده می‌پرسد به چه جهتی ملاک آل‌احمد در نقدِ غرب تنها و تنها سیری و گرسنگی / فقر و غنی است.
هر حرکتِ سیاسی در جهان سوم دست‌پخت کمپانی‌های بزرگ است، طوری‌که جهان سوم هیچ اراده‌ای از خود ندارد. ماشین چیزی غربی است، غولی است که به ما حمله‌ور شده و خودِ ما، شخصیت فرهنگی و تاریخیِ ما را از ما سلب کرده، نادانیِ ما نسبت به غرب چنین چیزی را به وجود آورده. نویسنده می‌گوید آل‌احمد به این نکته اشاره نمی‌کند که ماشین محصول رابطۀ انسان و کار است. از این گذشته، او چطور ناآگاهی و ناتوانی ما را نتیجه گرفته و طبق چه فکت‌هایی به آن رسیده؟
نویسنده در این کتاب تلاش کرده غرب‌زدگیِ جلال سطر به سطر نقد کند، از سطور کتابِ آل‌احمد نقد و نکته بیرون کشیده. این مسأله از جهتی خوب است و از چند جهت بد. جهتِ خوبش دقت نویسنده در نقد است. او تلاش می‌کند در تحلیلِ حرف‌های جلال دقیق باشد و در نقدهایش دقیق‌تر. با این حال شیوه‌ای که نویسنده در پیش گرفته از چند جهت نه‌تنها جالب نیست، بلکه بد است. اول اینکه متن کتاب خوب نیست. نویسنده اهتمام این را داشته تا حرف‌های جلال را مدلل کند، نقدهایش هم بجاست، اما بیانِ او بیانِ جالب و جذابی نیست، پاراگراف‌هایش طولانی و ملال‌آور است. از این گذشته، کتاب گردآوری‌شدۀ چهار پنج مقاله است. نویسنده در ابتدای هر مقاله کوشیده است تا مغز حرفش را بزند، اما نتوانسته و به خاطر همان نقد سطر به سطر جلال هر مقاله حالتی پراکنده دارد. هر مقاله را هم نمی‌شود مقاله نامید. یعنی ابتدا و انتهای آن مشخص نیست و گویی با مکتوب‌شدۀ چندین گفتار روبرو هستیم.