پائیز آمد را در زمستان خواندم. نیت کرده بودم کتاب را بخرم اما هنوز نیتام عملی نشده هدیه گرفتمش. عادت دارم نظرات مردم را درباره کتاب میخوانم؛ یکی تقسیم بندی جالبی کرده بود: دختر مجرد بخواند فلان، پسر مجرد بخواند میسان، مرد متاهل بخواند بهمان و ...
راستش تعجب کردم چطور از ارشاد مجوز گرفته؛ این را نمیگویم که مشتاق خواندنش شوید؛ واقعا بعضی جاها میترسیدم بعدش چه میشود ولی چیزی نمیشد نگرانیام بیجا بود.
طرح روی جلد جذاب است مخصوصا وقتی دیدم برشی از یک عکس واقعیست. شک ندارم از روی این کتاب فیلم یا سریال میسازند، شاید نسخه بدون سانسور و با سانسور هم دربیاورند ازش.
انتظارم از کتاب خیلی بیشتر از چیزی بود که خواندم؛ نمیدانم مصادف شدنِ خواندنم با کلاس معماری روایت، این انتظار را ایجاد کرده بود؛ یا بهبه و چهچههای مربوط به کتاب؛ یا تقریظ عشقی آتشین با ذکرِ نگارشِ زیبا.
هر جمله که کمی شاعرانه و ادبی بود میگذاشتم جلوی این سوال: شما اینطوری حرف میزنید؟ و بعد که جواب نه میدادم یک ستاره از امتیاز کتاب کم میکردم. جملههای اینطوری کم نبودند برای همین میتوانم با اطمینان بگویم نثر کتاب از زبان معیار شفاهی خیلی فاصله داشت. منطق توزیع محتوایش هم یک جاهایی لنگ میزد، مثلا دو صفحه فقط از شهادت احمد نوشته بود و شاید ده صفحه از فکرِ از دست دادن احمد. قبل از انقلاب چند فصل بود ولی پیروزی و انقلاب و ورود امام سهمی در کتاب برای پرداختن نداشت. تاریخها درست و حسابی مشخص نبودند و بیشتر احساس میکردی یک رمان میخوانی تا یک کتاب تاریخ شفاهی که سی ساعت مصاحبه داشته. خواننده حق داشت از شهادت احمد بیشتر بداند؛ از چرایی دستهای قطع شدهاش؛ از تاریخ شهادتش.
برای من غمانگیزترین قسمت کتاب فصل نهم بود، جملههای مربوط به هاجر ؛ احساس کردم راوی تحمل شرح و بسط این قسمت را نداشته و نویسنده هم خیلی به آن نپرداخته؛ فصلی که خودش به اندازه یک کتاب جایِ حرف داشت.
چیزی که به من اضافه شد از این کتاب، نگاه متفاوت یک مرد مذهبی بود برای حضور همسرش در اجتماع و سفارش و تاکیدش به قرآن، به مهمانی دادن و اطعام. در مورد کهنهشستنهایش در خانه خیلی تعجب نمیکردم چون یک نسخهاش را خودم دارم ولی برای ده روز نقاهت زایمانش کمی حسودیام شد.
من از گلستان تا به حال چیزی نخوانده بودم، حتی نمیدانستم گلستان اسم است چه برسد به اینکه نویسنده هم باشد. راستش با خواندن این کتاب هم خیلی مشتاق خواندن بقیه کتابهایش نشدم، شاید همه اینها برگردد به همان انتظاری که اول متن اشاره کردم.
عقد فخرالسادات هم خیلی برایم غریبانه بود مخصوصا اینکه بین راه غذا نخوردند.
من پائیز آمد را فقط به مخاطب مرد متاهلِ با جنبه که در ذهنش فانتزی نمیسازد پیشنهاد میکنم به خواندن؛ تا کمی با اجازه شهید سرک بکشد به زندگی خصوصیاش و همسرش را تشویق کند به حضور در اجتماع نه منع از آن.
پینوشت: چرا پای فخرالسادات را روی جلد هاشور نزدند؟