مجتبی بنی‌اسدی

مجتبی بنی‌اسدی

بلاگر
@mojtaba.baniasadi

13 دنبال شده

149 دنبال کننده

            در تلاشم که منظم کتاب بخونم. صبح‌ها،معمولا کمتر از یه ساعت، کتابی می‌خونم که به فکر و اعتقادم کمک کنه. از شهید مطهری و دکتر شریعتی، تا عین‌صاد و شهیدان صدر. چرا این‌ها رو می‌خونم؟ چون خدا رو قبول دارم و مسلمونم. عصر و شب فقط داستان می‌خونم و هرچی که به داستان ربط پیدا کنه. ناسلامتی چند سالی می‌شه که داستان‌نوشتن رو جدی گرفتم. البته لابه‌لاش کتاب‌هایی می‌خونم که نه متونِ اعتقادی به حساب می‌آد نه داستان. ولی این مدل کتاب‌ها رو می‌خونم که برای اون دو تا بالایی نفس تازه کنم. شاید هم لازم بوده بخونم.
امشب، 7 بهمن 1400، بعد از صعود تیم ملی ایران به جام جهانی 2022 قطر، این صفحه رو ساختم. قراره جدی‌تر درباره‌ی کتاب‌هایی که از الآن می‌خونمش، بنویسم.
راستی، به پیشنهادِ یه دوستِ کتاب‌خون که اسمش مصطفاست، بعد از هر کتابی که خوندم یه یادداشت کوتاه برای خودم تویِ وُرد نوشتم. نمی‌خوام اون‌ها رو بیارم اینجا. فقط خواستم بگم از 29 تیر 97، هر کتابی که خوندم، یه چی درباره‌ش نوشتم. شاید تا آخرِ عمرم هم جز خودم کسی اون‌ها رو نخونه.
در ضمن، من معلمِ زیست‌شناسی‌ام و تویِ گراشِ استان فارس زندگی می‌کنم. متولد 18 اردبیهشت 74 هستم. 

          
http://mojtababaniasadi.blogfa.com/
mojtaba.baniasadi/
revayatemanMB
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
        افغانستان را با جانستان کابلستان شروع کردم و آن‌قدر قلم امیرخانی گرفت من را که از محتوا دور شدم. بعد رسیدم به «در پایتخت فراموش» محمدحسین جعفریان که احمدشاه مسعود را در ذهن من شاهنشاه افغانستان کرد. وقتی وطن‌دار، روایت‌های افغانستانی‌هایِ مهاجرِ اهل علم و هنر، به ایران را خواندم، نوشتم که نباید از این نوشته‌ها مهاجرین افغان را قضاوت کرد. چون همه‌ی آن‌هایی که قلم زده‌اند آدم‌حسابی‌اند. و سؤال اینجاست که آیا همه‌ی مهاجرین افغانی آدم حسابی هستند؟
تا رسیدم به کورسرخی؛ آمدم یک روایتش را بخوانم و بروم به کاری برسم. وقتی به روایت ششم رسیدم تازه توانستم کتاب را زمین بگذارم. چون این حجم از زخم را منِ خواننده نمی‌توانستم با هم هضم کنم. و همین الآن هم سختم است بنویسم از آنچه خوانده‌ام. هنوز که چهارپنج‌ ساعت از مطالعه روایت‌ها گذشته، تصویرهای پدردختری روایت اولِ کتاب هنوز جلوی چشم‌هایم است.
نویسنده زنِ افغان، دقیقا از «جان» و «جنگ» روایت می‌کند. گزنده و تلخ و خونین و گاه زنانه؛ زنانه‌ای که هیچ خبری از لطافت نیست.

اگر از تاریخ کشور همسایه‌ام اطلاعات بیشتری داشتم، و اگر جا داشت، حتماً بیشتر از پنج ستاره می‌دادم به کتاب. متاسفانه از تاریخ کمونیست و طالبان و تکفیری‌ها و احمدشاه مسعود و غیره اطلاع چندانی ندارم. امیرسودبخش در پادکست رخ، اپیزود افغانستان دارد. باید در اولین فرصت بشنوم.
      

32

        چهار پنج روز است هی برکت را دست می‌گرفتم و پیش می‌رفتم. کتاب روزنوشت‌های آخوندِ جوانِ عکاسی است که ماه رمضان رفته روستایی برای تبلیغ. روستا دوست‌داشتنی نبود، ولی آنچه نویسنده روایت می‌کرد، روستایی دلهره‌آور، شوخ و عجیبی بود. به‌سبک ساعدی که روستای بیل را ساخت. شبیه بود تقریبا. اما با دوز دلهره‌ی کمتر. رمان خرده‌روایت‌های زیادی در خودش جا داده که همین باعث شده بعضی وقت‌ها فراموش کرده دُمِ روایت را بگیرد. و قصه‌ی خود آخوند جوان، زمینه‌ی خاص رمان است که منِ خواننده بعضی‌وقت‌ها با هدف پیگیری این قصه‌ی زمینه‌ای روزنوشت‌ها را می‌خواندم که ببینم چی می‌شود و او چه تصمیمی گرفته و چه تصمیمی خواهد گرفت! ولی حیف که رمان تمام شد و جواب واضحی نگرفتم.
حق این است که خرده‌روایت‌های روزنوشت‌ها آن‌قدر جذاب بود که من را بکشد کتاب را بخوانم.
اگر رمان را با دقت و حوصله و یادداشت‌برداری می‌خواندم، می‌توانستم نمادهایی مثل گاو، بزغاله، مار و غیره را استخراج کنم.
      

0

        نخواستم سیدحسین نصری بخوانم که رئیس دفتر فرح پهلوی بوده. یا سمت‌های که به دستور محمدرضا پهلوی گرفته‌. و خوشحالم از این خواسته‌ام. حالا که تمام کردم کتاب را می‌فهمم از اینکه ریسک کردم و چهار کتاب از این فیلسوف و اسلام‌شناس خریدم، بی‌خود نبوده و پولم هدر نرفته.
نصر در این کتاب، که مجموعه سخنرانی‌هایش در دانشگاه آمریکا بوده، مخاطبش غربی‌ها، مسیحیان و مسلمانان با تحصیلات متجدد روی‌گردان از اسلام بود. منی که مخاطب کتابش نبودم به نظرم موفق بوده. و راضی بودم از خواندن کتاب‌.
و چند نکته:
- سیدحسین نصر بر مسیحیت مسلط بود. در جمع آن‌ها زندگی کرده. به اشکال‌هایی که مسیحیت از اسلام می‌گیرند مشرف بود و پاسخ‌های روشن و واضح داشت. او طرح کلی سه دین یهودی و مسیحی و اسلام را ارائه داد و به وضوح روشن کرد کدام، چرا برحق است و دست برتر کیست‌.
- او همچنان که قرآن را خوب می‌شناخت، با تفاسیر هم آشنایی داشت. کمتر سعی می‌کرد از احادیث و روایت استفاده کند و تمرکز ارائه‌هایش بر آیات قرآن بود.
- شبهات مطرح شده در مورد پیامبر در کتاب‌های غربی‌ها و خاورمیانه‌شناسان را استخراج کرده بود و جواب می‌داد. حتی حدیث و نبوت و امامت را هم اثبات کرد؛ متقن.
- به دنبال اختلاف مذاهب نمی‌رفت. بی‌هیچ‌وجه. به‌جز فصل آخر که شیعه و سنی و اسماعیلیه را مبسوط شرح داد و اختلافات را خیلی نرم مطرح کرد. آن هم در کنار شباهت‌ها. 
- شناخت عرفان اسلامی او را بر طرح مباحث اصولی اسلام کمک کرد.

با همه‌ی این‌ها پیشنهاد من کتاب‌های شهید مطهری است. برای همه سن، همه قشر.
      

7

0

        اینکه یک رمان توانست یک جمعه‌ی من را، بی‌خستگی دربست در اختیار بگیرد، یعنی ارزش سه ستاره را حداقل دارد. مثل یک سریال تاریخی پیش می‌رفت. اما روی دور تند. من کسی‌ام که ریتم تند داستانی را می‌پسندم. ولی در این رمان آدم‌های زیادی می آمدند و خیلی زود هم حذف می‌شدند. در واقع آدم‌های این رمان، بعضاً صرفاً اسم‌های تاریخی بودند تا شخصیت داستانی. همین بود که نمی‌شد زیاد ارتباط گرفت با شخصیت‌ها.
شاید این اشکال از منِ کم‌تاریخ‌خوانده باشد که مطالعه رمان تاریخی برایم سخت است. چون دوست دارم بدانم کجای این رمان واقعی است و کجا نیست. خب البته این کار من را بعد از خواندن رمان زیاد می‌کند. چون رفتم «شیخ‌خزعل» را جستجو کردم و تقریباً کلیات اتفاقات اثر واقعی بود. که لزوما تحقیقات زیادی هم برای نوشتنش نیاز بود. همزمان وضعیت پایتخت را گزارش می‌کرد، سری به نجف می‌زد. جنگ جهانی اول را روایت می‌کرد و اولین چاه نفت خوزستان را هم تشریح می‌کرد. همه‌ی این‌ها در هم تنیده با اصل رمان که خوزستان بود، روایت می‌شد.
من سه ستاره و نیم می‌دهم به این رمان.
      

7

3

        نمی‌دانم چه بنویسم. سه بخش آخر کتاب آتشم زد. شهید مهدی طیاری که دختر سه ساله‌اش با درد زیاد از دنیا می‌رود، قبل چهلمش به جبهه برمی‌گردد. او در نامه‌ای به دختر دومش می‌گوید خواهرش چقدر او را دوست داشته... عجیب نامه‌ای بود.
شهید شیخ‌شعاعی دو دختر داشته و یک پسر. او تنها شهیدی از غواصان شهید کربلای ۴ است که شناسایی شده. روایت‌های سه فرزندش از سی سال بی‌پدری و بی‌خبری معرکه بود.
و سرآخر روایت نویسنده‌ی کتاب که در جلسه دیدار خانواده شهدا با رهبر حضور داشته، گُل این مجموعه بود. دیداری که خانواده شیخ‌شعاعی هم حضور داشتند.
من خانه بهشتیان ۱ را که خواندم، فی‌الفور دو و سه را سفارش دادم. این مجموعه دیدارهای رهبر با خانواده شهدا در منزل‌شان بود. در خانه بهشتیان ۱، راوی خود خانواده شهدا بودند که از قبل، حین و بعد حضور رهبر در خانه‌شان می‌گفتند. اما در این کتاب، راوی یکی از سه نفر از بچه‌های انتشارات صهبا بود که حضور خودشان در خانواده شهدایی که رهبر آنجا رفتند را روایت می‌کرد. البته آنچه در این مجموعه اضافه شده بود، معرفی مفصل‌تر شهدا بود. یک نتیجه کلی از کتاب گرفتم: شهدای کرمان، شهدای عارفی بوده‌اند. حداقل در این چند شهید که در این کتاب خوانده‌ام صدق می‌کند.
      

2

        عاشق رمان‌های «مرگ»ی هستم. رمانی که قصه‌اش در میان گور می‌گذرد. این رمان همان سوژه را داشت که من می‌خواستم. ولی من طرفدار رمان‌های پرشخصیتِ کم‌استفاده نیستم. رمان‌هایی که نویسنده بنشیند و برایم داستان تعریف کند را هم نمی‌پسندم. من می‌خواهم ادامه‌ی داستان را کشف کنم و بروم جلو. نشر چشمه پشت جلد کتاب‌هایش سه رنگ دارد: آبی، قرز و سیاه. از سیاهِ پلیسی جنایی که بگذریم، این رمان یزدانی‌خرم قرمز بود: ساختارگرا، جریان‌گریز و ضدژانر. من باید به دنبال کتاب‌های آبی چشمه باشم: ژانری، قصه‌گو و جریان‌محور. 
این رمان همه‌پسند نیست بنظرم. مسیحیت رمان آن‌قدر زیاد است که خواننده عادی که رمان می‌خواند را گیچ می‌کند. اطلاعات تاریخی از صلاح‌الدین ایوبی مقدمه خوانش رمان نیاز است.
«استفاده از حوادث واقعی در رمان»، «نثر داستانی» و «تکنیک کلی چینش داستان» دلایلی است که سه ستاره می‌دهم به رمان.
و بعد از نوشتن متن بالا، مصاحبه با نویسنده درباره رمان را خواندم. سه ستاره حقش بود. و اینکه تجربه زیسته نویسنده چقدر کمک‌حالش بوده. همیشه به این تجربه‌های زیسته حسودی‌ام می‌شود.
      

39

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

اسکار و خانم صورتی

6

سه حکیم مسلمان

3

کورسرخی: روایتی از جان و جنگ
          افغانستان را با جانستان کابلستان شروع کردم و آن‌قدر قلم امیرخانی گرفت من را که از محتوا دور شدم. بعد رسیدم به «در پایتخت فراموش» محمدحسین جعفریان که احمدشاه مسعود را در ذهن من شاهنشاه افغانستان کرد. وقتی وطن‌دار، روایت‌های افغانستانی‌هایِ مهاجرِ اهل علم و هنر، به ایران را خواندم، نوشتم که نباید از این نوشته‌ها مهاجرین افغان را قضاوت کرد. چون همه‌ی آن‌هایی که قلم زده‌اند آدم‌حسابی‌اند. و سؤال اینجاست که آیا همه‌ی مهاجرین افغانی آدم حسابی هستند؟
تا رسیدم به کورسرخی؛ آمدم یک روایتش را بخوانم و بروم به کاری برسم. وقتی به روایت ششم رسیدم تازه توانستم کتاب را زمین بگذارم. چون این حجم از زخم را منِ خواننده نمی‌توانستم با هم هضم کنم. و همین الآن هم سختم است بنویسم از آنچه خوانده‌ام. هنوز که چهارپنج‌ ساعت از مطالعه روایت‌ها گذشته، تصویرهای پدردختری روایت اولِ کتاب هنوز جلوی چشم‌هایم است.
نویسنده زنِ افغان، دقیقا از «جان» و «جنگ» روایت می‌کند. گزنده و تلخ و خونین و گاه زنانه؛ زنانه‌ای که هیچ خبری از لطافت نیست.

اگر از تاریخ کشور همسایه‌ام اطلاعات بیشتری داشتم، و اگر جا داشت، حتماً بیشتر از پنج ستاره می‌دادم به کتاب. متاسفانه از تاریخ کمونیست و طالبان و تکفیری‌ها و احمدشاه مسعود و غیره اطلاع چندانی ندارم. امیرسودبخش در پادکست رخ، اپیزود افغانستان دارد. باید در اولین فرصت بشنوم.
        

32

همه ی افق: مجموعه داستان

1

آموندسن

4

برکت
          چهار پنج روز است هی برکت را دست می‌گرفتم و پیش می‌رفتم. کتاب روزنوشت‌های آخوندِ جوانِ عکاسی است که ماه رمضان رفته روستایی برای تبلیغ. روستا دوست‌داشتنی نبود، ولی آنچه نویسنده روایت می‌کرد، روستایی دلهره‌آور، شوخ و عجیبی بود. به‌سبک ساعدی که روستای بیل را ساخت. شبیه بود تقریبا. اما با دوز دلهره‌ی کمتر. رمان خرده‌روایت‌های زیادی در خودش جا داده که همین باعث شده بعضی وقت‌ها فراموش کرده دُمِ روایت را بگیرد. و قصه‌ی خود آخوند جوان، زمینه‌ی خاص رمان است که منِ خواننده بعضی‌وقت‌ها با هدف پیگیری این قصه‌ی زمینه‌ای روزنوشت‌ها را می‌خواندم که ببینم چی می‌شود و او چه تصمیمی گرفته و چه تصمیمی خواهد گرفت! ولی حیف که رمان تمام شد و جواب واضحی نگرفتم.
حق این است که خرده‌روایت‌های روزنوشت‌ها آن‌قدر جذاب بود که من را بکشد کتاب را بخوانم.
اگر رمان را با دقت و حوصله و یادداشت‌برداری می‌خواندم، می‌توانستم نمادهایی مثل گاو، بزغاله، مار و غیره را استخراج کنم.
        

0

آرمان‌ها و واقعیت‌های اسلام
          نخواستم سیدحسین نصری بخوانم که رئیس دفتر فرح پهلوی بوده. یا سمت‌های که به دستور محمدرضا پهلوی گرفته‌. و خوشحالم از این خواسته‌ام. حالا که تمام کردم کتاب را می‌فهمم از اینکه ریسک کردم و چهار کتاب از این فیلسوف و اسلام‌شناس خریدم، بی‌خود نبوده و پولم هدر نرفته.
نصر در این کتاب، که مجموعه سخنرانی‌هایش در دانشگاه آمریکا بوده، مخاطبش غربی‌ها، مسیحیان و مسلمانان با تحصیلات متجدد روی‌گردان از اسلام بود. منی که مخاطب کتابش نبودم به نظرم موفق بوده. و راضی بودم از خواندن کتاب‌.
و چند نکته:
- سیدحسین نصر بر مسیحیت مسلط بود. در جمع آن‌ها زندگی کرده. به اشکال‌هایی که مسیحیت از اسلام می‌گیرند مشرف بود و پاسخ‌های روشن و واضح داشت. او طرح کلی سه دین یهودی و مسیحی و اسلام را ارائه داد و به وضوح روشن کرد کدام، چرا برحق است و دست برتر کیست‌.
- او همچنان که قرآن را خوب می‌شناخت، با تفاسیر هم آشنایی داشت. کمتر سعی می‌کرد از احادیث و روایت استفاده کند و تمرکز ارائه‌هایش بر آیات قرآن بود.
- شبهات مطرح شده در مورد پیامبر در کتاب‌های غربی‌ها و خاورمیانه‌شناسان را استخراج کرده بود و جواب می‌داد. حتی حدیث و نبوت و امامت را هم اثبات کرد؛ متقن.
- به دنبال اختلاف مذاهب نمی‌رفت. بی‌هیچ‌وجه. به‌جز فصل آخر که شیعه و سنی و اسماعیلیه را مبسوط شرح داد و اختلافات را خیلی نرم مطرح کرد. آن هم در کنار شباهت‌ها. 
- شناخت عرفان اسلامی او را بر طرح مباحث اصولی اسلام کمک کرد.

با همه‌ی این‌ها پیشنهاد من کتاب‌های شهید مطهری است. برای همه سن، همه قشر.
        

7

دبیرهای زیست همیشه پیشنهادهای خوبی دارن :) من سلول‌های بهاری رو خوندم خیلی کیف کردم. بعدش که داستان رویانا خوندم تکراری می‌اومد!

38

داستان رویانا: تاریخ شفاهی دکتر سعید کاظمی آشتیانی در پژوهشگاه رویان

0

دشت های سوزان
          اینکه یک رمان توانست یک جمعه‌ی من را، بی‌خستگی دربست در اختیار بگیرد، یعنی ارزش سه ستاره را حداقل دارد. مثل یک سریال تاریخی پیش می‌رفت. اما روی دور تند. من کسی‌ام که ریتم تند داستانی را می‌پسندم. ولی در این رمان آدم‌های زیادی می آمدند و خیلی زود هم حذف می‌شدند. در واقع آدم‌های این رمان، بعضاً صرفاً اسم‌های تاریخی بودند تا شخصیت داستانی. همین بود که نمی‌شد زیاد ارتباط گرفت با شخصیت‌ها.
شاید این اشکال از منِ کم‌تاریخ‌خوانده باشد که مطالعه رمان تاریخی برایم سخت است. چون دوست دارم بدانم کجای این رمان واقعی است و کجا نیست. خب البته این کار من را بعد از خواندن رمان زیاد می‌کند. چون رفتم «شیخ‌خزعل» را جستجو کردم و تقریباً کلیات اتفاقات اثر واقعی بود. که لزوما تحقیقات زیادی هم برای نوشتنش نیاز بود. همزمان وضعیت پایتخت را گزارش می‌کرد، سری به نجف می‌زد. جنگ جهانی اول را روایت می‌کرد و اولین چاه نفت خوزستان را هم تشریح می‌کرد. همه‌ی این‌ها در هم تنیده با اصل رمان که خوزستان بود، روایت می‌شد.
من سه ستاره و نیم می‌دهم به این رمان.
        

7