یادداشت ریحانه ایزدی
1403/11/5
«برای میلگردها سعدی بخوان» به نظرم بعضی کتابها مظلومند. یعنی همه کتابها مظلومند اما بعضی مظلومتر. مصداقش همین کتاب که نه طرح جلدش جذبت میکند نه نامش نه جنس کاغذش... فقط نام شش نویسندهاش که ریزتر از این نمیشد آن را نوشت مشتاقت میکند. و بعد میفهمی که طرح جلدش همان معدن روباز چادرملوست. شنیده بودم روایت پیشرفت است. اما این هم هیچ مشتاقم نمیکرد وقت بگذارم. تا اینکه جلسه نقد این کتاب را نزد استاد عباسلوی گرامی رفتم. انسان دانشمند و متواضعی که با دقت و وسواس از کتاب میگفت. جلسه نقد را گندله به دست آمدم و رفت توی مخم که باید هر چه سریعتر کتاب را بخوانم و اینکه اصلا چرا کتاب را نخوانده برای نقد میروم. درست خواندید. گندله! باید کتاب را بخوانید تا بفهمید چیست. من هم نمیدانستم. اما طول کشید تا امروز. که خواندم. بارها اشک ریختم. بارها مو به تنم راست شد و بارها احساس غرور کردم. اصلا فکرش را هم نمیتوانستم بکنم که این کتاب چقدر میتواند جذاب باشد. کتاب کم حجم است بنابراین برای کسانی که وقت ندارند مناسب است. اصلا نمیشود بخشی از کتاب را انتخاب کرد. چند بار شد که برخی صفحاتش را استوری و منتشر کردم. این بخش را انتخاب میکنم: اشک منتظر یک تعارف است. بی سر و صدا از جمع جدا میشوم. میروم یک گوشه سکو، زیر پرچم ایران. نفس عمیق میکشم. باد به پرچم افتاده است و تق تق ریزی میکند. این صدا برایم صدای آرامش است...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.