بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

شیطان

شیطان

شیطان

3.9
66 نفر |
18 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

108

خواهم خواند

60

دو جور زندگی برای من ممکن است. یکی آن که با لیزا شروع کردم، زندگی، خدمت و اداره ی ملک و فرزندداری همراه با احترام مردم. اگر این زندگی را می پسندم جایی برای ستپانیدا نیست. بایست همانطور که گفتم او را این اینجا دور کنم یا از میانش بردارم، باید که او نباشد... زندگی دیگر همین است. این که ستپانیدا را از شوهرش بگیرم. به شوهرش پول بدهم و شرم و رسوایی را از یاد ببرم و با او زندگی کنم. -از متن کتاب-

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

10 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به شیطان

یادداشت‌های مرتبط به شیطان

                اگر  کتاب عشق و نفرت را خوانده باشید متوجه می‌شوید تولستوی در اواخر زندگی خویش به پیروی از آیینی برآمد که خود ایجاد کننده آن بود. و یکی از مشخصه های این آیین مبارزه با هرچه در نفس و جسم انسان وجود دارد و منشأ تاریکی روح است. 
اینجا داستانی را از دلبستگی یک ارباب به رعیتی روستایی روایت می‌کند که قبل از ازدواجش  با او در رابطه بوده و بعد از ازدواجش هم با اینکه قصد دوری از آن زن را داشته اما گاه گداری آتشی به دلش میافتد و نمی‌تواند در برابرش بایستد ، لاجرم مجبور به جنگ با نفس خویش می‌شود.
این داستان برگرفته از یک ماحرای عاشقانه‌ واقعیست. عشقی که در دوران جوانی تولستوی به یک زن متأهل دهاتی پیدا می‌شود و تا پایان عمر او باقیست.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            موضوع ساده، پرداخت قوی و نهایتا جمع‌بندی فوق العاده

این داستان نیمه‌بلند، کوتاه، نوول یا هرچه بشود که نامش را نهاد،
موجبات آشتی من با عالیجناب تولستوی را پس از قهر به سبب توصیف‌های آزاردهنده‌اش در «آنا کارنینا» فراهم آورد.
تولستوی برای من دو چهره دارد، نخست وقتی نوول‌های همانند «مرگ ایوان ایلیچ» و «شیطان» را خلق کرده که من هنگام خواندنش مبهوت توانایی‌های او می‌شوم و دوم وقتی رمان‌ بلند همانندِ‌«آنا کارنینا» خلق کرده، درست است که «جنگ و صلح» او را نخوانده‌ام،‌ اما با تعاریف دوستانم متوجه شده‌ام که توصیفاتش چند برابر آنا کارنیناست.
تولستوی است دیگر، او خدایگان توصیف در ادبیات روسیه محسوب می‌گردد و همین است که هست.

داستان این نوول، در مورد جوانی ۲۶ ساله به نام «یوگنی ارتینف» است که پس از مرگ پدرش و تقسیم ارثیه،‌ تصمیم می‌گیرد سهم برادرش را پرداخت و به اداره‌ی املاک خود بپردازد، هر چند اداره‌اش نیز به سبب بدهی‌هایی که پدرش برجا گذاشته آسان نیست.
من به سبب کوتاهی داستان، به جهت جلوگیری از اسپویل از ماجراهای کتاب چیزی نمی‌نویسم و فقط به این اشاره می‌کنم که در این داستان کوتاه،‌ تولستوی نگاه ویژه‌ای به موضوع «خیانت» دارد و در قالب شخصیت اول داستان خود این موضوع را واکاوی می‌کند.
درگیری‌های روحی و روانیِ‌ یوگنی ارتینف در ذهنش وقتی متوجه می‌شود که آن زن روستایی متاهل است و دگر بار وقتی پس از ازدواج به یادش می‌افتد و با او روبرو می‌شود برای من بسیار جالب بود.
تولستوی در انتهای داستان دو روایت از پایان کار شخصیت اول داستان خود می‌نویسد که برای من بسیار شیرین و جالب بود.

هشتم آبان‌ماه یک‌هزار و چهارصد
          
            این داستان مدام من را یاد داستایفسکی می‌انداخت. شبیه‌ترین داستان به سبک او است‌ البته تا آنجایی که من خوانده ام. تالستوی خدای توصیف است و داستایفسکی خدای تحلیل روان. این کتاب درون آدمی را می‌کاود که در تقلای خوب و بد بودن گرفتار آمده‌. یوگنی شخصیت اصلی داستان تا قبل از ازدواجش با لیزا ارتباطش با زنان را از سر رفع نیاز می‌دانست و نه شهوت یا هوس. معتقد بود برای سلامتی جسم و فکر کردن هربار اصیل‌ترین نیازم را باید برطرف کنم. و‌ می‌کرد. اما تصورش این بود که با ازدواج و‌دل‌سپردن به زنی که عاشقش است دیگر تن به هرزگی نمی‌دهد. ولی وقتی دوباره چشمش به ستپانیدا همان دختر روستایی که قبلاً با او در ارتباط بوده، افتاد، انگار هوس دوباره در دلش ریشه دواند. به نظر من این موضوع به طرز عجیبی قابل تحلیل است‌. با اینکه هر بار یوگنی خودش را ملامت می‌کرد و در جنگی درونی گرفتار شد اما چندباری  تا پای خیانت رفت و اما هر بار نشد با به قول خودش خدا نخواست...
نگاه تالستوی در این کتاب خیلی عمیق و انسانی است‌ که جای حرف‌ها  دارد. 
تا اینجا برای من از میان داستان کوتاه های تالستوی این بهترین کتابش بود. بعد ارباب و بنده و بعد مرگ ایوان ایلیچ.