یادداشت حمیده کاظمی

        بالاخره « تنها گریه کن» را خواندم؛ چاپ صد و پنجاه و پنجمش را؛ چقدر خوش دست بود. می‌شد با یک دست بخوانی و با دست دیگر دستمال بگیری جلوی بینی‌ات. کتاب را یک دور خواندم و یک دور هم بررسی کردم. تقریظ خفنی دارد؛ تا به حال چهار تا عالی پشت سرهم ندیده بودم: روایت، راوی، نگارش و تدوین؛ همه عالی! 
به نظرم جملات کتاب مثل یک آهنربا نگاهِ خواننده را به دنبالِ خود تا انتها می‌کشد. کاری به کار هیچ کس هم ندارد، یعنی نویسنده زورکی ننوشته، نخواسته نویسنده بازی در بیاورد. کاری به دپو فعل ندارد، به اینکه گاهی معیار و محاوره کمی قاطی شده‌اند یا دیالوگ توی دیالوگ رفته؛ آن قدر چکش‌کاری و تمیز از آب در آورده کار را، که تا تمامش نکنی نمی‌توانی کتاب را وِل کنی. تک و توک ایرادات وارده هم بعد از دورِ دوم دست نقاد می‌آید.
کتاب در 250 صفحه با دوازده فصل تنظیم شده. مقدمه را بخوانید لفظ قلم حرف زدنِ نویسنده دستتان می‌آید، حتی اگر یک ‌بار هم از نزدیک ندیده باشیدش. و همین هنر نویسنده را می‌رساند که توی متن از خودش ردپایی به جا نگذارده و یک متن روان و ساده را تحویل خواننده داده. طوری که خواننده‌ها پشتِ هم ردیف شوند و پای کتاب نظر دهند که کتابی خوشخوان را خوانده‌اند.
تقدیمیه را که به امام حسین(ع) بود دوست داشتم. هم‌چنین شروع جذاب، کوتاه و گیرایش را. گلچین خاطرات هم خوب بود و انتخابی خسته‌کننده و غیرجذاب من ندیدم. لحن شخصیت‌ها قابل تشخیص بود و تا حدی امکان تصویرسازی به خواننده را می‌داد و توصیفات طولانی از مکان‌ها ارائه نشده بود. انتخاب اسم برای فصل‌ها خلاقیت داشت هرچند من ربط بعضی اسم‌ها به محتوای فصل را نفهمیدم مثل فصل هفتم؛ انارهای ترک‌خورده. به نظرم اگر ترکیب بند آخر کتاب بین فصل‌ها تقسیم می‌شد بهتر بود. یا ابتدای فصل می‌آمد، یا توی یک رمزینه چپانده می‌شد و با صدای شاعر برای خواننده پخش می‌شد. انتظارم از گلچین تصاویر هم بیشتر بود، هرچند رنگی بودنشان جایِ تشکر دارد.
راستش من خیلی احساسِ خود تحقیری بهم دست داد با این همه درسی که خوانده‌ام و دو تایی که زائیده‌ام، در مقابل اشرف‌سادات با چند کلاس درس و شش تایی که زائید؛ به نظرم کمی از دوز قهرمانی اشرف سادات کم می‌شد، برای انگیزه‌بخشی، بد نبود. اما عاشق زِبلی اشرف سادات شدم، مخصوصا آن‌جایی که اثاث خانه را با شوهرِ خواهرش فرستاد و خانه‌ای که به چشمش آمده بود را صاحب شد. کلا از طرز برخوردش با همسرش خیلی چیزها یاد گرفتم. و البته عاشقِ حاج حبیب هم شدم. به نظرم حاج حبیب خیلی دوست داشتنی‌ آمد، وقتی می‌دیدم جلوی همسرش و فعالیت‌هایش را نمی‌گیرد و مردانگی را به این نمی‌بیند که صدایش را بلند کند یا اجازه ندهد همسرش زیاد از خانه بیرون رود، بیشتر دلم را می‌بُرد، فازش را دوست داشتم حتی نبودن‌هایش را. و اما محمد؛ بعد از خواندن کتاب دلم می‌خواهد حتما سرِ قبرش بروم. از حرف‌های دیدارِ آخرش کباب شدم و بیشترین اشکی که ریختم همان قسمت‌های کتاب بود. البته وقتی نوزاد بود هم یک‌بار حسابی گریه‌ام را درآورد. محمد واقعا روحی بزرگ داشت.
دوست داشتم کمی بیشتر از بقیه بچه‌های اشرف‌سادات بدانم، یا حداقل یک عکس هشت نفره از آن‌ها آخر کتاب ببینم. واقعا برایم کمی غیر باور است این همه فعالیت با این توالی زایمان‌ها؛ خداقوت دارد. در کل، کتاب «تنها گریه کن» کتابیست خواندنی و پیشنهاد می‌کنم حتما بخوانیدش.
      
38

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.