یادداشت حمیده کاظمی
1403/10/5
کتاب مهاجر سرزمین آفتاب، کتابیست خوشخوان، خوش جلد و روان. سیر خطی روایت بدون جنگولک کاری مثل یک رود روان خواننده را با خود همراه میکند. این کتاب ماجرای یگانه مادرِشهید ژاپنی است که وقتی از شهادت پسرش هم میخوانید شاید خیلی گریهتان نگیرد. کاری که کتاب با شما میکند وادار کردن به تفکر است. به اینکه زن هم میخواهی بگیری ژاپنیاش را بگیر؛). میتوان پولدار بود و بینیاز ولی پر تواضع. میتوان دنیا دیده و پر سفر بود اما اهل نماز. راستش من بیشتر عاشق آقا شدم، هر چند خانمِ چشم بادامی کتاب هم حسابی دلبری کرد، اما آقا چیز دیگری بود برایم. الآن که این یادداشت را مینویسم نه خانم و نه آقای این کتاب هیچکدام در دار دنیا نیستند روحشان شاد و نسلشان پر برکت. منطق توزیع محتوا به نظرم به درستی رعایت شده بود و جایی ایطال ندیدم. می توان با دو روز وقت گذاشتن تجربه یک عمر زندگی را در کوله خود جا داد، من صداقت کلام و سادگی خانم سبا را خیلی دوست داشتم. نوعِ خاطراتی که توی این کتاب آمده بود هم برایم جالب بود، مثلا یک یا دو جمله به یاد ماندنی، دلخوری از یک دروغ، انفاق، انفاق و انفاق. میشود خانه تو محل رفت و آمد سران و بزرگان مملکت باشد و باز دست دهنده را تو داشته باشی، مثلا سرویس جواهرات هنگ کنگی ات را بدهی برای جبهه حق یا النگوی نوهات را. دلم میخواست همه بلاگرهایی که پُز سفرها یا فلان برندهای کالاهایشان را میدهند این کتاب را بخوانند تا بفهمند افتخار فقط برای خدا و در راه خداست که افتخار است. الگوی زندگی برای مردم باید این نوع زندگیها باشد. زندگی آقای بابایی تاجر پولدار، مومن و انقلابی که از سرزمین آفتاب دختری را به همسری انتخاب میکند، دیدن و خواندن دارد نه زندگی بلاگرهای زرد و صورتی.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.