یادداشت

پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی
        این کتاب رو در یک روز پاییزی در حیاط دانشگاه شهید بهشتی خوندم و تا عصر همون روز تموم شد. 

مثبت ۱
به نسبت شرح حال های دیگری که از زبان همسران خونده بودم، نسبتا جذاب تر بود و دلم میخواست سریع ورق بزنم و بعدش رو بخونم. تکرار مکررات و توصیفات الکی نداشت یا خیلی کم داشت. 

مثبت ۲
جزئیات زندگی در دهه ی ۶۰ همیشه برام جالب بوده و هست. اینکه یک دختر جوون داس توی کیفش داشته چون طبیعی بوده که برن کمک کشاورزها بکنن و داس های معمولی دستش رو اذیت می کرده پس داده یک داس گوگولی مخصوص خودش درست کنن و با خودش این ور اون ور می برده.

منفی ۱
من این مشکل رو با اکثر شرح حال هایی که همسران عزیز شهدا می نویسند دارم: همه چیز گوگولی و گل و بلبله. به معنای واقعی کلمه همه چیز! مرد بسیار عاشقه. توی خرید عروسی هرچی خانم بخواد براش می خره. کهنه بچه می شوره. بر خلاف بقیه آقایون توی خونه کمک میده و ظرف میشوره. به خانم میگه بیرون از خونه کار کن و فعالیت اجتماعی داشته باشه ...
همه چیز عالییییهههههههه
و این باعث میشه نتونم به اندازه ی کافی از کتابهای این چنین لذت ببرم.

البته بگم: من مطمئنم حتی یک کلمه از این صحبتها در این کتاب دروغ نیست. مطمئنم شهید  احمد یوسفی عزیز شخصیت خاص و قوی و مهربانی داشته. اما حس می کنم جزئیات ِ کمتر مثبتی وجود داره که توی چنین کتابهایی گفته نمیشه که اگر میشد، باورپذیری داستان رو بیشتر می کرد و لااقل من بیشتر میتونستم با کتاب ارتباط بگیرم

منفی ۲
به نظرم خیلی از شخصیت ها و اتفاق ها میتونستن بسط بیشتری پیدا کنن. مثلا مامان لعیا شخصیت جالبی بود که دوست داشتم بیشتر دربارش بدونم. یا کنجکاو بودم بدونم رابطه ی بین پدرزن و داماد در نهایت به کجا رسید. یا اینکه روزی که انقلاب پیروز شد این دختر پرجنب و جوش و فعال کجا بود و چکار می کرد. به نظرم این داستان ظرفیت های بیشتری داشت که به اندازه ی کافی بهش پرداخته نشده

نظر نهایی

دوستش داشتم. از شخصیت های زن توی خونه نَنشین خوشم میاد و فخری هم همین بود.
      
449

37

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.