یادداشتهای ناصر حافظی مطلق (115)
1404/2/16
بينوايان ۱) قرار بود در دهسالگی كتاب "بينوايان" اثر "ويكتور هوگو" (نوشتهشده در سال 1862 ميلادي) را بخوانم كه نشد، ولي ۳۵ سال تأخير اين مزيت را داشت كه ترجمۀ "محمدرضا پارسايار" منتشر شود. "بينوايان" نيازي به شرح ندارد و بعدازاین همهسال همچنان در اوج است. بااینهمه نكات زير در اين كتاب همچنان پنهان مانده: "ژان وال ژان" نماد زندگي عملي يك فيلسوف رواقي است. در زندان مانند "اپيكتتوس" است، در جايگاه "شهردار مادلن" چنان "ماركوس اورليوس" و با نام مستعار "فوشلوان" بسان "سنكا". "هوگو" قهرمان داستانش را مستقيم و غیرمستقیم به "مسيح" تشبيه ميكند. از اين ديد، "اسقف ميريل" همان "يحيي تعميدگر" است و "ژاور" نماد "پنتيوس پيلاتوس"، فرماندار رومي يهوديه، كه با شستن دستها در آب از مشاركت در قتل "عيسي" تبري جست. ۲) كتاب بهعنوان شاهكار مكتب "رمانتيسيسم" ناگزير از وصف عشق پرشور "ماريوس" و "كوزت" است و داستان با ازدواج اين دو به انتها ميرسد. طبيعتاً اگر "هوگو" قصد داشت روايت واقعگرايانهاي از ادامۀ زندگي مشترك اين عاشق ارائه كند بايد از چارچوب رمانتيك خارج ميشد و به "رئاليسم" روي ميآورد. در اين صورت ديگر نامش "ويكتور هوگو" نبود، بلكه ميشد "چارلز ديكنز". "هوگو" در ديدگاه خود از رابطۀ انسان با جامعه شديداً تحت تأثير "ژان ژاك روسو" است. اینکه چگونه جامعه از انساني عادي هيولا ميسازد و چگونه همان جامعه، دستپروردۀ خود را تنبيه ميكند، و درنهایت چگونه همان تمدن اجتماعي اين هيولا را به قديس مبدل خواهد ساخت، بازنمايي ايدههاي "روسو" است. ۳) شرح قيام سال 1832 و جواناني كه به دست نظاميان كشته شدند، اگرچه غمانگيز، اما نشانۀ مهمي است. فرانسه كنوني كه از ديد برخي مهد آزادي و دموكراسي است، پس از انقلاب سال 1793 تاکنون سه امپراتوري و پنج جمهوري را تجربه كرده كه در ميان آنها بازگشت سلطنت هم به چشم ميخورد. اين بها براي رسيدن به شرايط امروزي اين كشور بهاي كمي نيست. آنان كه فرانسۀ امروزي را مظهر دموكراسي ميدانند نبايد فراموش كنند كه چه هزينه و بهايي پرداختهشده است. ۴) آثار ادبي، هنري و سينمايي زيادي هم با اقتباس و هم تحتتأثير اين رمان ساختهشدهاند. حتي به اعتقاد من فيلم "اولين خون" ساختۀ سال 1982 كه شرح مصائب سربازي بازگشته از جنگ ويتنام به نام "جان رامبو" است، درصحنههای ابتدايياش كاملاً بازنمايي "ژان وال ژان" آزادشده از زندان است كه مردم شهر طردش ميكنند. حتي اسم اين دو نيز شباهت دارد: "ژان" و "جان". اما براي "ژان وال ژان" درِ خانۀ "اسقف ميريل" باز است، درحالیکه "جان رامبو" و آمريكاي دورۀ جنگ ويتنام، "اسقف ميريل" ندارند. در ادامۀ فيلمهاي "رامبو"، نقش "اسقف ميريل" در ساختن قديس از مجرم، به راهبان بودايي واگذار ميشود. حتي موسيقي فيلم "اولين خون" به نام "It’s a long road" بيش از اينكه وصف "رامبو" باشد، وصف "ژان وال ژان" است.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/12/10

ادبيات عليه استبداد 1) "ادبيات عليه استبداد" عنواني است كه مترجم براي ترجمۀ كتاب "The Zhivago affair: the Kremlin, the CIA, and the battle over a forbidden book " برگزيده است. كتاب در سال 2014 ميلادي و توسط "پترا كووي" (Couvee Petra) و "پیتر فین" (Peter Finn) نگاشته شده و در سال ۱۳۹۷ توسط "بيژن اشتري" ترجمه و در نشر ثالث به چاپ رسيده است. اين كتاب شرححالی است از "باريس پاسترناك" (Boris Pasternak)، شاعر و نويسندۀ روسي، با تأكيد بر شرح شكلگيري اثر ماندگارش: "دكتر ژيواگو" (Doctor Zhivago) و عواقب و حواشي آن. 2) در سال 1910 ميلادي، "لئونيد پاسترناك" (Leonid Pasternak)، نقاش، مجسمهساز و هنرمند روسي، با شنيدن خبر وضعيت "لف تالستوي" (Lev Nikolayevich Tolstoy) در ايستگاه قطار "آستاپوف" (Astapovo)، بلافاصله با پسر جوانش، "باريس"، به ملاقات "تالستوي" و بر بالينش شتافت. تقدير چنین بود كه آن پسر جوان كه در زمرۀ آخرين زائران "تالستويِ" در حالِ مرگ به شمار ميآمد، بعدها در مقابل نظام كمونيستي همان نقشي را متقبل شود كه "تالستوي" در مقابل حكومت تزاري ايفا كرده بود. "باريس پاسترناك" كه همواره بهعنوان يكي از توانمندترين شاعران روسيه قلمداد ميشد، در كنار ترجمه و ساير فعاليتهاي ادبي و هنرياش، تصميم به نگارش يك رُمان گرفت، رُماني به نام "دكتر ژيواگو". كتاب در روسيه اجازۀ انتشار پيدا نكرد و ضدانقلاب شناخته شد، اما ناشري ايتاليايي در سال 1957 ميلادي آن را منتشر ساخت و ناگهان اين كتاب بهعنوان ابزار تعيينكنندهاي در فضاي جنگ سرد ميان شوروي و آمريكا درآمد. 3) سازمانهاي اطلاعاتي غرب اين كتاب ممنوعه را به هر شكل ممكن منتشر و پخش كردند و نظام كمونيستي شوروي نيز با تمام قوا به مقابله با آن و نويسندهاش پرداخت. "پاسترناك" از اتحاديۀ نويسندگان شوروي اخراج شد و تا مرز اخراج از شوروي هم پيش رفت. او بهشدت تحت نظر سرويس اطلاعاتي شوروي (KGB) بود و جنگ رواني و رسانهاي بزرگي عليهش به راه افتاد. او خائن به خلق شوروي، دشمن انقلاب كبير سوسياليستي و مزدور مواجببگير غرب معرفي شد، اما در سال 1958 ميلادي و درست يك سال پس از انتشار كتاب، جايزۀ نوبل ادبيات به او اهدا گشت. با فشار نظام شوروي "پاسترناك" مجبور شد جايزه را رد كند و دو سال باقيماندۀ عمرش در انزوا و رنج بگذراند. در سال 1965 اقتباسي سينمايي از كتاب و در آمريكا ساخته شد كه به يكي از پرفروشترین فيلمهاي تاريخ سينما تبديل گشت. 4) تمام كساني كه آن هجمۀ تبليغاتي بزرگ را عليه "پاسترناك" تدارك ديدند، سالها بعد با عذاب وجدان ابراز ندامت كردند. حتي "سرگی نيكيتا خروشچف" (Nikita Sergeyevich Khrushchev)، رهبر وقت شوروي، نيز بعدها ابراز پشيماني كرد. "يوگني پاسترناك" (Evgenij Pasternak)، پسر "باريس"، در سال 1989 ميلادي مدال نوبل پدرش را از آكادمي نوبل دريافت كرد و در سال 1990 اتحاد جماهير شورويِ در حال فروپاشي، تمبر يادبود "پاسترناك" را منتشر ساخت. قطعاً "ميخائيل گورباچف" (Mikhail Gorbachev)، آخرين رهبر شوروي، بهخوبی فهميده بود كه در نبرد نابرابر ادبيات با استبداد، كه در یکسویش تعدادي شاعر و نويسندۀ فقير و محروم و رنجديده مانند "پاسترناك" و "بولگاكف" (Bulgakov) و "سولژنستين"(Solzhenitsyn) و در سوي ديگرش يك نظام تبليغاتي عظيم كمونيستي به زعامت "لنين" (Lenin) و "استالين" (Stalin) و "خروشچف" و "برژنف" (Brezhnev) و مجموعهاي از نيروهاي اطلاعاتي و ايدئولوژيك قدرتمند و خبره بودند، ادبيات با اقتدار تمام و به شكل استهزاآمیزی استبداد را آنهم با قدرت كامل درهمشکسته است.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/9/15
پدر سرگئي ۱) "پدر سرگئي" داستان كوتاهي است نوشتۀ "لف تالستوي" كه در سال 1911 و پس از مرگش منتشر شد، اما ظاهراً در دهۀ 1890 ميلادي نگاشته شده است. برخي اين داستان را بهترين داستان "تالستوي" ميدانند. "پدر سرگئي" ترجمههاي متعددي به فارسي دارد و در سال 1917 ميلادي نيز فيلمي با اقتباس از آن در روسيه ساختهشده است. شايد سير داستان را بتوان با اين سه بيت از مثنوي مولوي مقايسه كرد: نیست ذکر بحث و اسرار بلند که دوانند اولیا آنسو سمند از مقامات تبتل تا فنا پلهپله تا ملاقات خدا شرح و حد هر مقام و منزلی که بپر زو بر پرد صاحبدلی ۲) "پدر سرگئي" با يك ضربۀ احساسي به راه تحول معنوي ميرود، اما اين مسير، خطي و سرراست نيست. شك و وسوسه همواره در کمیناند و سلوك در مسير يافتن خداوند اگرچه در ابتدا صعودي در كورهراههاي پیچدرپیچ مينمايد، اما درنهایت آشكار ميشود كه براي آن نياز به رفتنِ راه دوري نيست و به تعبير حافظ: سالها دل طلب جام جم از ما ميكرد و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا ميكرد ۳) "پدر سرگئي" به تعبيري خود "تالستوي" است آنگونه كه براي خود ميخواست. "تالستوي" در سال 1910 مانند "پدر سرگئي" بهقصد سفر به راه افتاد و در ايستگاه قطاري جان سپرد. و دور از ذهن نيست اگر بپنداريم كه سايۀ او بر ادبيات جهان و پس از مرگش، بسان سير معنوي "پدر سرگئي" راه سپرده است. كليساي ارتدكس در سال 1901 او را "مرتد" اعلام كرد، اما خدمت او به حيات معنوي عصرهاي بعد، كليساي ارتدكس را به حاشيۀ فراموشي رانده. صداي "تالستوي" بر گرامافوني كه "اديسون" به او هديه كرده بود ضبط شد و باقي است. بااینکه چندان با رويكرد مبارزات سوسياليستي موافق نبود، اما سردمداران كمونيست او را آينۀ انقلاب روسيه ناميدند. ۴) "پدر سرگئي" راهب شد تا برتر از كساني باشد كه خود را از او برتر ميشمردند و آنچه را كه ديگران و حتي خود او پيش از آن مهم برمیشمرد، در نظر خويش خوار گردانَد. اين توصيف "پدر سرگئي" از زبان "تالستوي" نشان ميدهد كه بيدليل نيست كه او را پيامبر نويسندگان روس مينامند. اكنون و پس از گذشتِ بيش از يك سده، شايد يكي از پرسشهای بنيادين "تالستوي" از خويشتن در كتاب "اعتراف" مبني بر معناي زندگي و آنچه از اين معنا پس از مرگش باقي ميماند، پاسخي بسيار فراتر ازآنچه خودش ميپنداشت پیداکرده باشد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.