یادداشتهای مرضیهبانو (6) مرضیهبانو 4 روز پیش واژهنامهی حزنهای ناشناخته جان کونیگ 4.3 8 گاهی احساساتی را تجربه میکنیم که واژهای برای نامیدن آنها نداریم. برای مثال: - هیجانزدگی مشتاقانه برای معرفی چیزی به یک دوست (لیکوتیک) - احساس تلخ ناامیدی از اینکه پس از ساعتها در دسترس نبودن هیچ پیام جدیدی ندارید گویی دنیا هیچ متوجه نبودِ شما نشده است (برن اپان ری اینتری) - احساس سرگردانی میان زندگی که میخواهید و زندگی که دارید (اُزیوری) -احساس کوچکی و تنهایی در آن هنگام که در خیابانهای شهری ناآشنا قدم میزنید. (وِن بِین) اینها نمونههایی از احساساتی است که کلمهای برای بیانش نداریم و جان کونیگ در کتاب "واژهنامهی حزنهای ناشناخته" در تلاش است برای تعداد زیادی از چنین احساساتِ مشترکِ بیان نشدهای، واژه ابداع کند که نمونه آن کلمات داخل پرانتزهاست. ویژگی بارز این کتاب خلاقیت و قدرت ابداع نویسنده و گوناگونی احساسات فاقد واژه است. شاید تعداد زیادی از این واژهها هیچوقت کاربرد چندانی در مکالمات روزمره حتی برای مخاطبانی که به ریشههای زبانی این کلمات آشناتر هستند (مثلا در اروپا)، پیدا نکنند اما به نظرم مهمتر از آن، احساس شگفتی خواننده از کندوکاو جان کونیگ در دنیای احساسات و کشف تکههای کوچکِ منزوی و خاموش احساسات انسانی است. انگار کتاب فراخوانی برای تک تک مخاطبانش است تا احساساتشان را جدیتر بگیرند، و برای شناسایی و توضیح آنها تلاش کنند، حتی زمانی که واژه واحدی برای بیانش ندارند. . پ.ن: واژههای کتاب فقط مربوط به احساس حزن و اندوه در معنای متعارفش نیست. 2 18 مرضیهبانو 1403/6/16 سه شنبه ها با موری میچ آلبوم 3.7 109 میچ آلبوم نویسنده داستان «سهشنبهها با موری» بخشی از زندگی واقعی خود و استادش موری را در این کتاب نوشته است. موری بیمار است و تمرکز کتاب بر روزهای پایانی زندگی اوست. میچ و استادش در روزهای سه شنبهی هر هفته ملاقات میکنند و درباره معنای زندگی از منظر استاد به گفتگو مینشینند؛ موضوعاتی مانند عشق، ترس، پیری، کار، ازدواج، خانواده، فرهنگ و... دامنهی گفتگوهای آنها درباره معنای زندگی، فاصله تولد تا مرگ را دربرمیگیرد. او راجع به سوالات بنیادی مانند «از کجا آمدهام» و «به کجا میروم» و ...صحبتی نمیکند. قرارگرفتن این دو شخصیت در کنار هم تضاد جالبی ایجاد کرده؛ در یک سو پیرمردی (موری) قرار دارد که در حال مرگ است و پر از شور زندگی است؛ و در سوی دیگر، مرد نسبتاً جوانی (میچ) است که زندگی و شغل به ظاهر موفقی دارد؛ اما چندان از زندگی لذت نمیبرد. در مجموع، کتاب روان است. ریتم خوبی دارد و راحت خوانده میشود در عین حال به نظرم قابلیت این را دارد که اگر خواستید برخی پاراگرافها را یا نخوانید یا گزینشی بخوانید و نکته خاصی را هم درباره نظرات موری از دست ندهید. کتاب میتواند در میانهی دستهبندی کتاب داستانی و حوزه خودیاری قرار بگیرد. پیشنهاد می کنم کتاب را به کسی که درگیر بیماری سختی است هدیه ندهید یا به او معرفی نکنید مگر اینکه خودش چنین چیزی را بخواهد. 0 5 مرضیهبانو 1403/6/12 کشتن کتاب فروش سعدمحمد رحیم 3.2 5 کتاب "کشتن کتابفروش" درباره یک روزنامهنگار است که مامور میشود، درباره فردی به نام "المرزوق" که در شهر "بعقوبه" عراق کتابفروشی داشته و کشته شده است، کتابی بنویسد و بقیه داستان شرح تلاش روزنامهنگار و آشنایی تدریجی ما با شخصیت کتابفروش است... شاید مهمترین جنبه رمان روایتی است که از شهر «بعقوبه» عراق پس از سقوط دولت صدام و اشغال نظامی آمریکا ارائه میشود. بعقوبه از جمله شهرهایی است که در سالهای اشغال نظامی آمریکا درگیریهای بیشتری در آن وجود داشت و المرزوق هم صاحب یک کتابفروشی کوچک در این شهر بود. از لابهلای دستنوشتههای او ما به اوضاع اجتماعی زمانه او پی میبریم. روایت کتاب فقط روایت یک رخداد نظامی و سیاسی نیست؛ بلکه بیشتر از آن روایتی از جامعه، فرهنگ و مردمانی است که هر روز درگیر غارت، جنگ، تیراندازی و مرگند و درعینحال دارند به زندگیشان ادامه میدهند. مردمی که نمیدانند چه کسی مسئول اصلی رخدادهایی است که در سطح شهر رخ میدهد. ابهام درباره اینکه چه کسی مردم را میکشد؟ چه کسی غارت میکند؟ چه کسی فضا را ناامن کرده؟ در لابلای نوشتههای المرزوق به چشم میخورد و ما از این طریق متوجه فضای ذهنی مردم «بعقوبه» در آن زمان میشویم. فضایی پر از ابهام، آشفتگی و ناامنی. رمان به ما نتایج اجتماعی، فرهنگی و فکری جنگ ها را میگوید. اینکه تاثیر جنگها بر جان و روان آدمها عمیق و دامنه دار است. به نظرم آهنگ داستان، از فصل هشتم به بعد جاندارتر میشود. آنجا که ما روایتی از شخصیت المرزوق متفاوت از آنچه پیش از آن میدانستیم میخوانیم. ما نمیدانیم کدام روایت درست است اما به نظرم نویسنده میخواهد به ما نکته مهمتری بگوید: این که تفاسیر واقعیت میتواند نزد افراد مختلف متنوع و متفاوت باشد. بستگی دارد کجا نشستهاید و از کجا به واقعیت نگاه میکنید؟ در پایان این یادداشت، شعر زیبای گروس عبدالملکیان از «سهگانه خاورمیانه؛ جنگ، عشق، تنهایی» تقدیم به شما: سربازی دستش گلوله خورده سربازی سینه اش من اما گلوله از پوستم گذشته خورده است به گوشه خیالم برای همین است که در تمام شعرهایم خون جاری است... 2 35 مرضیهبانو 1403/6/9 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 27 این کتاب را سال پیش خواندم و یادم است که وقتی تمام شده بود آنقدر از قلم داستایفسکی متاثر و هیجانزده بودم که همان موقع رفتم روی سایت طاقچه احساسم را بنویسم و نظرات سایر کاربران را بخوانم (ان موقعها بهخوان نبودم). اما متوجه شدم خیلی از کاربران اندازه من از خواندنش لذت نبردهاند!🤷♀️ به نظرم یکی از نکات مهم لذت بردن از این داستان نخواندن خلاصه آن است. منظورم فقط پایان ماجرا نیست. بلکه به نظرم اگر هیچ چیز از دلیل حالات آقای گالیادکین از قبل نخوانده باشید و قدم به قدم با کتاب همراه شوید، از کتاب لذت بیشتری خواهید برد. من این کتاب را از بهترین آثار داستایفسکی میدانم. شخصیت پردازی آقای گالیادکین، روایت ذهنی، دیالوگها و ...همه عالی بود و همه در خدمت درونمایهی داستان. اگرچه میگویند داستایفسکی همزاد را در رقابت با استاد خود گوگول نوشته و تشابهی میان این اثر و داستانهای «یادداشتهای یک دیوانه»، «شنل» و «دماغ» از گوگول وجود دارد اما من اگرچه علاقهام به گو گول هم بسیار زیاد است اما به نظرم میرسد این صرفاً در حد همان شباهت مضمون است و کاملاً جنس شخصیتپردازیهای خاص داستایفسکی را در این کتاب هم میتوان مشاهده کرد. جذابیت و کشش داستان هم برای من تا صفحه آخر باقی ماند، به همان دلیلی که بالاتر نوشتم. یادم است آن دو سه روز که کتاب را میخواندم آقای گالیادکین برایم مثل یک آدم واقعی یک جایی در این دنیا بود که نگرانش بود و نمیدانستم چطور میتواند از پس مشکلاتش برآید. خلاصه کتاب را دوست داشتم🙂 و امیدوارم شما هم اگر خواندید دوستش داشته باشید☘ 0 20 مرضیهبانو 1403/6/6 ویکنت دو نیم شده ایتالو کالوینو 3.5 13 در این کتاب باشخصیتها، روابط و رخدادهایی خاص و گاهی نامتعارف و عجیب مواجه میشویم که درون جامعه کوچک ترالبا رخ میدهند. داستان تخیلی است با زبان طنز و در سبک سوررئال نوشتهشده است. کالوینو کتاب را ۶ سال پس از پایان جنگ جهانی دوم یعنی سال ۱۹۵۱ نوشته و توصیفات کالوینو از جنگ، پلیدی، زشتی و خشونتی را به تصویر میکشد که خود آدمهای درگیر جنگ برایشان عادی شده و متوجهش نمیشوند. ازنظر من فصل اول کتاب، بهتنهایی یک اثر هنری موجز و ارزشمند در مذمت جنگ است. شخصیت اصلی داستان ویکنت، یک شوالیه مغرور است. او همان ابتدای داستان در جنگ مسیحیان با ترکان عثمانی با گلوله توپ دشمن به دو نیمه میشود. دو نیمه از خیر و شر. ادامهی داستان، ماجراهایی است که برای انسانی که دو نیمه شده پیش میآید و جامعه کوچک ترالبا که حالا محل حکمرانی نیمه شر ویکنت است تحت تاثیر آن قرار میگیرد... از یک منظر، شاید بتوانیم دو نیمه شدن ویکنت و جدال نیروهای خیر و شر را اشارهای به دودستگیها، تندرویها و اختلافات مرتبط با جنگ در جامعه ایتالیای آن زمان بدانیم اما از منظری دیگر، میتوان داستان را فراتر از زمان و مکان خاص نگارش آن نگاه کرد و محتوای آن را بیانگر ضرورت وجود دو نیمه خیر و شر در وجود هر انسانی دانست. خیر بدون شر و شر بدون خیر بیمعناست. دستکم فهمیده نمیشود. انگار کتاب میخواهد به ما بگوید دو نیمه خیر و شر باید باشند تا "تعادل" امکان تحقق داشته باشد. 0 18 مرضیهبانو 1403/6/4 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 129 داستان «مرگ ایوان ایلیچ» نوشته لئو تولستوی کتابی کوچک است؛ حوالی 100 صفحه حجم دارد؛ اما در این کتاب کوچک ما در مواجهه با یکی از بزرگترین ترسهای هر انسانی قرار میگیریم: ترس از مرگ. ایوان ایلیچ - شخصیت اصلی داستان - فردی معمولی است. معمولی ازاینجهت که تقریباً انگیزهها، امیال و مشکلاتی مشابه عموم انسانها دارد: تحصیل، ازدواج، موفقیت شغلی، مشکلات در روابط با همسرش، ارتباط با همکاران و دوستان و... این فرد معمولی در مواجهه با یک رخداد معمولی از منظر عموم، یعنی بیماری و مرگ قرار میگیرد. در نگاه غالب، مرگ برای دیگران رخدادی معمولی است؛ چنانکه در مجلس ختم ابتدایی داستان شاهد چنین نگاهی هستیم که مرگ برای دیگران تصور میشود و نه خود فرد؛ یا در گفتگوهای خانواده ایوان به چنین نگاهی پی میبریم. اما نکته اینجاست که مرگ با وجود تکراری شدن و رخدادن هرروزهاش برای انسانها، برای خود فرد هرگز تجربهای معمولی نیست. تولستوی دست ما را میگیرد و ما را به روزهای مواجهه با مرگ ایوان ایلیچ نزدیک میکند؛ به احساساتش، به انکار و عصبانیتش، به مقصر دانستن دیگران، به یادآوری برخی خاطرات و رفتارهایش، به فرایند تدریجی پذیرش و.... این مواجهه نزدیک، عادی بودن مرگ در ذهن را حداقل برای دقایقی زیر سؤال میبرد. مرگ از «غریب»ترین و «قریب»ترین اتفاقات زندگی انسان است. اگر در زندگی شخصیتان لحظه یا موقعیتی مانند لحظه وقوع یک حادثه که میتوانسته منجر به مرگ شود یا مثلاً بیماری سختی که احتمال مرگ را در پیش داشته یا مواردی مشابه را از سر گذرانده باشید، بهت لحظه رویارویی با مرگ و حجم واقعی بودن آن را نمیتوانید فراموش کنید. به نظرم تولستوی هم در بیان واقعیت مواجهه با مرگ موفق است. در روزهای مواجهه با مرگ، ندایی (ندای روح، یا مرگ یا وجدان) از ایوان ایلیچ سؤالاتی مهم میپرسد: چه میخواهی؟ ادامه زندگی؟ همان گونه که تاکنون زندگی کردهای؟ آیا به شایستگی زندگی کردی؟ (نقل به مضمون). نکته جالب این است که همهٔ سؤالاتی که در آن روزهای پایانی برای ایوان مطرح است، سؤالاتی راجع به زندگی است و نه مرگ. ما معمولاً مفاهیم زندگی و مرگ را در تضاد با هم قرار میدهیم؛ ولی اینگونه که ندای مرگ از ایوان ایلیچ سؤال میپرسد، انگار مرگ، دوستِ صمیمی زندگی است و همه جا دست در دست او داشته. مرگ جویای حال «زندگی» است. این نگاه تأکیدی است بر اینکه در لحظه مرگ هم ارجاع داده میشویم به زندگی؛ به همین لحظهها که کاش بیشتر قدرشان را بدانم/بدانیم. بخشی از تنهایی «ایوان ایلیچ» ناشی از درکنشدن توسط اطرافیان و خانواده است اما بخشی از این تنهایی سؤالات، اولویتها و مسائل ذهنی روزهای پایانی است که هیچ فرد دیگری نمیتواند آن را درک کند؛ شاید تنها استثنا خدمتکار جوان خانه است که بیچشمداشت همه کارها را انجام میدهد، بیمار بودن ایوان را درک میکند و نوعی احساس «پذیرش» را در او ایجاد میکند. تولستوی، در این اثر تنهایی ایوان در مواجهه با مرگ را به نحوی غیرمستقیم روایت می کند. 3 32