یادداشت‌های مرضیه‌بانو (14)

بازرس
          بازرس یک کمدی انتقادی است که هدف اصلی انتقاد در آن فساد موجود در نظام اداری است. 

گوگول به گونه ای می‌نویسد که هم همه آنچه را می‌خواهد، می‌گوید، هم صریح و مستقیم نمی‌گوید. هم شما را به خنده می‌اندازد و هم عمیقا متاسف و آگاهتان می‌کند.

این اثر که خواندنش برایم تجربه‌ای خوشایند بود، هنوز زنده است؛ اگرچه این نمایشنامه در سال 1836 نوشته شده و در درجه اول انتقاد به وضعیت روسیه آن زمان است، اما رفتارهایی مانند چاپلوسی، فساد، ریا، بی مسئولیتی و فرار از نظارت و پاسخگویی مواردی نیستند که به یک زمان و مکان خاص وابسته باشند؛ بنابراین شما می‌توانید اکنون یعنی 188 سال بعد از نوشته شدن این اثر،  آن را بخوانید و آن را یک اثر معاصر مربوط به سرزمین خودتان تلقی کنید. در کنار موضوع،  قلم طنازانه و خاص گوگول و تیپ سازی‌های او نیز این نقادی را زنده و پویا نگه داشته است.    

نکته دیگری که به نظرم می‌آید این است که گوگول هم یک مسیر اصلی در پرورش موقعیت طنز دارد و هم به شکل جالبی در گوشه و کنار داستان، مخاطب را متوجه نکات خنده آور و کمدی عجیبی می‌کند که در برخی شخصیت‌ها و دیالوگ‌هایشان وجود دارد؛ به نحوی که حتی می‌توانید به آنها جدای از اثر اصلی فکر کنید، مدتها بعد از پایان اثر به آنها بخندید، از کلام آنها تعجب کنید و درباره چرایی رفتار آن‌ها  سوال کنید. انگار شخصیت‌ها بیرون داستان هم زنده‌اند و تا مدت‌ها همراهی‌تان می‌کنند. 

تحلیل خوبی در انتهای نمایشنامه به قلم دکتر آبتین گلکار – مترجم اثر- نوشته شده است که دارای نکات بسیار ارزشمندی است و پیشنهاد می‌کنم حتما بخوانید.

        

36

همه، پسران من
          نمایشنامه‌‌ای درخشان که با تقابل دیدگاه‌های اخلاقی پدر و پسری در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، مخاطب را با پرسش‌های مهمی  درباره‌ی مرزهای درستی، صداقت و حقیقت روبرو می‌کند.

یک دیدگاه مربوط به پدر خانواده است که نهایت کرانه‌ی اخلاقی‌اش آن است که لطمه‌ای به خانواده، کسب و کار و ثروتش وارد نشود. حتی اگر به بهای به زندان افتادن دیگران، ظلم به آنها و مرگ انسان‌های دیگر باشد. در این دیدگاه، فرد موقعیت بحرانی جنگ را بهانه می‌کند تا عمل غیر اخلاقی خود را توجیه کند.

سوی دیگر پسر قرار دارد. نگاه او انسانی است. خودش در جنگ بوده اما معتقد است که حاصل آن دوران باید اهمیت یافتن بیشتر انسانیت باشد.

اوج کشمکش این دو نگاه زمانی است که تصویر پدر درستکار نزد پسر فرو می‌ریزد و پسر در بزنگاه اخلاقی تصمیم درست در مواجهه با پدر قرار می‌گیرد. 

من ساختار، شخصیت پردازی و دیالوگ‌های این نمایشنامه را دوست داشتم و از آرتور میلر برای آنکه مرا برای ساعاتی همپای شخصیت‌های نمایشنامه در یک موقعیت اخلاقی دشوار و تفکر راجع به آن قرار داد، ممنونم. 
        

26

چشم اندازی از پل
          ماجراهای نمایشنامه "چشم‌اندازی از پل" در سال ۱۹۵۵  در محله ایتالیایی- آمریکایی ردهوک می‌گذرد که نزدیک "پل بروکلین" در نیویورک است . عنوان نمایشنامه نیز اشاره‌ای به همین موقعیت مکانی است. 

این داستان یک موقعیت ارتباطی پیچیده در درون یک خانواده را مقابل‌مان قرار می‌دهد. ارتباط سه عضو خانواده که با ورود دو مهاجر ایتالیایی غیرقانونی از اقوامشان دچار تنش بیشتری می‌شود و این تنش‌ها زمینه رخداد نهایی  داستان است.

آدمها در ارتباطاتشان گاهی پرتوقع، خودخواه و حساس می‌شوند. گاهی احترام و توجهی که می‌خواهند دریافت نمی‌کنند. گاهی  هم به دلیل اصلی مشکلاتشان آگاه نیستند یا قدرت بیان آشکار آن را ندارند و مثل "ادی" (شخصیت اصلی) آن را انکار می‌کنند. 

هنگام خواندن نمایشنامه فکر می‌کردم چطور می‌شود در این موقعیت بود و از افزایش تنش‌ها در ارتباط کاست؟ 

(مثلا دوست داشتم بدانم اگر شخصیت  "آتیکوس" از داستان کشتن مرغ مینا در این نمایشنامه بود چه می‌کرد؟ 😊 مطمئنم راهی برای بهبود وضعیت می‌یافت)

در نمایشنامه، شخصیت بئاتریچه (همسر ادی) تا حدی و به شیوه خودش تلاش می‌کند تا کمی صلح ایجاد کند ولی طرفین اصلی مشکل چنین تلاشی نمی‌کنند...🤷‍♀️

در کنار این مشکلات ارتباطی که نتیجه نهایی غم‌انگیزی هم در پی دارد، مخاطب متوجه فضای کار و زندگی مهاجران ایتالیایی در امریکا و همچنین وضعیت دشوار خانواده‌هایشان در ایتالیای آن زمان می‌شود.
        

10

شما که غریبه نیستید
          هوشنگ مرادی کرمانی در کتاب "شما که غریبه نیستید" همانطور که از نام کتاب پیداست، دست مخاطب را مثل یک فرد "آشنا" می‌گیرد و با جزئیات و رخدادهای زندگی شخصی‌اش همراه می‌کند. 

او که متولد ۱۳۲۳ است، با بیانی شیرین و دلنشین، رخدادهای زندگیش را از دوران کودکی در روستای سیرچ  تا نوجوانی و جوانی در کرمان  می‌نویسد.
 
این رخدادها ترکیبی از غم، بازیگوشی، شکست، پیشرفت، ارتباطات، اشخاص و رخدادهای به ظاهر بد و خوب است که اگر آنها را در ترازویی بگذاریم، حجم سختی‌ها و رخدادهای ناخوشایند و تلخ در زندگیش بیشتر است. 

موقع خواندن کتاب به این فکر می‌کردم که گاهی حتی یکی از این رخدادها می‌تواند سراسر زندگی فردی را متاثر کند اما مرادی کرمانی با وجود همه این رخدادهای سخت همچنان تلاش می‌کند، امیدوار است، آرزوها و علایقش را دنبال می‌کند و همین امید و تلاش است که او را به آرزوهایش می‌رساند.

اگر به ژانر زندگینامه علاقه داشته باشید کتاب بسیار جذاب است. اگر مردم شناسی، علوم ارتباطات و جامعه شناسی دوست داشته باشید، کتابی خواندنی پیش رو خواهید داشت؛ کتاب پر از آداب و رسوم و باورهای عامیانه اهالی سیرچ کرمان است. همچنین ماجراهای اولین مواجهه او با رسانه‌هایی مانند عکس، سینما، رادیو و ...جالب است و در کنار آن نکاتی از فضای اجتماعی و فرهنگی دهه ۲۰ و ۳۰ خورشیدی در کرمان برایمان می‌گوید.

از نکات قابل تامل زندگیش برایم این بود که بارها در کودکی‌اش بخاطر شیطنت‌هایش به او گفته بودند که فرد بدرد بخوری نمی‌شود اما چه خوب که او این حرفها را جدی نگرفت و ثابت قدم پای علاقه‌اش ماند و یکی از بهترین نویسندگان فارسی زبان شد.

راجع به این کتاب می‌توان خیلی نوشت اما چون مدام نوشتن راجع به آن را عقب می‌انداختم، تصمیم گرفتم امشب این یادداشت را با همه‌ی کاستی‌هایش منتشر کنم.
ممنون که خواندید و امیدوارم مفید بوده باشد.
        

31

ملکه ی زیبایی لی نین
          چند نکته درباره این نمایشنامه:  

1. اگر خواندن شرح شکنجه ناراحتتان می کند پس چند سطر از نمایشنامه ناراحتتان خواهد کرد. به مخاطبانی که روحیه حساسی دارند پیشنهاد می کنم اثر را نخوانند.
  
2. در این کتاب تقابل دو فرد در دو وضعیت روانی متفاوت مبنای کشمکش است. یک طرف زنی خودخواه و وابسته است که حتی حاضر است شکنجه شود ولی تنها نباشد و رها نشود. سوی دیگر دختری است پر از احساس قربانی بودن، خشم و خودخواهی. خشمی که انگار سال‌هاست انباشته شده. او احساس می کند در شرایطی قرار گرفته که راه تغییری ندارد. زحمتی می کشد که دیده نمی شود. صبر و مدارایی دارد که تشکری در پی ندارد.  

3. نوعی بدبینی و  سیاهی در متن است. آدمها دست به انتخاب نمی زنند. برای تغییر شرایط تلاش نمی کنند یا تلاش محدودی می کنند که من شخصا دوستش نداشتم. اما شاید این هم بخشی از ایده مک دونا بوده که نقدی به جامعه سنتی ایرلند داشته باشند.  

4. آنچه در کتاب دوست داشتم دیالوگ‌ها بود که خوب نوشته شده بود و  حالات شخصیت‌ها را به خوبی نمایان می‌کرد.

5. یک متن بعد از نمایشنامه با عنوان «سایه هایی بر فراز ایرلند» در کتاب گنجانده شده که درباره تئاتر ایرلند است و نکات مهمی دارد و به نظرم اگر فهم بهتری از روند تئاتر ایرلند داشته باشیم درک بهتری هم از این نمایشنامه  خواهیم داشت.
        

14

مزخرفات فارسی
          این کتاب مناسب هر کسی است که در تلاش است تا از زیبایی، شیرینی و روانی زبان فارسی دست‌کم برای استفاده کلامی و نوشتاری روزمره‌‌اش استفاده کند.

در این کتاب، آقای رضا شکراللهی، نویسنده، با نثری روان و چاشنی طنز، مثال‌های متعددی از اشتباهات دستوری و کلمات غلط رایج در گفتار و نوشتار به خصوص در رسانه‌ها مطرح می‌کند. نویسنده ریشه‌های برخی کلمات و امثال‌وحکم را توضیح و در هر مورد شیوه به‌کارگیری درست آن کلمه یا عبارت را بیان می‌کند.

در ویراستاری هم مثل بسیاری از مهارت‌های دیگر، دست بالای دست بسیار است و به نظرم نباید تصور کنیم اگر سال‌هاست می‌خوانیم و می‌نویسیم پس دیگر نیازی به آموختن بیشتر در این زمینه نداریم و چنین کتاب‌هایی فقط به درد افراد مبتدی می‌خورد. 

این کتاب حتی برای کسانی که بخش عمده این مباحث را می‌دانند، می‌تواند یک یادآوری جذاب باشد. 

پ.ن: من نسخه صوتی این کتاب را با صدای آقای آرمان سلطان‌زاده در کتابراه گوش کردم.


        

28

کرگدن
          نمایشنامه‌ "کرگدن" داستان یک مسخ است. مسخ شدنی که ابتدا عجیب و غیرطبیعی به نظر می‌رسد اما هر چه تعداد مسخ شدگان بیشتر می‌شود افراد بیشتری پذیرای آن می‌شوند و دیگر آن را غیرطبیعی نمی‌دانند.

هنگام خواندن اثر مهمترین سوال ذهنی‌ام این بود که چه افرادی با چه ویژگی‌هایی به این وضعیت دچار می‌شوند؟ اما وقتی نمایشنامه تمام شد سوالم این شد که چرا "برانژه" شخصیت اصلی داستان مقابل این مسخ شدن ایستاد و با دیگران همراه نشد و حتی زمانی که کمی وسوسه شده بود متوجه شد که اصلا نمی‌تواند تبدیل به موجود دیگری شود؟

شاید یکی از پاسخ‌ها را بتوان در حرف‌های خود او یافت: " من همون چیزی که هستم خواهم موند. من یه آدمم. یه آدم".

برانژه نوعی اصالت انسانی را در عمل نشان داد. تلاش می‌کرد انسان باشد با اینکه می‌دانست کاملا شبیه و همرنگ دوستان و همکارانش نیست و گاهی مسخره‌اش می‌کنند. 

او مثل "ژان" خودخواه، نژادپرست و مبادی سرسخت آداب اجتماعی نبود. مثل "بوتار" خودش را عقل کل نمی‌دانست و متوهم نبود. مثل آقای "پاپیون" دنیاپرست و مادی‌گرا نبود، مثل "آقای دودار" خودش را به نحو افراطی منطقی نشان نمی‌داد و احساساتش را بیان می‌کرد و حتی مثل "دزی"، دختری که عاشقش بود، نمی‌خواست که خوشبختی فقط برای خودش باشد و حتی در لحظه‌های عاشقانه زندگیش به "نجات بشر" فکر می‌کرد.

برانژه خوبی‌ها و بدی‌هایی داشت اما صادقانه خودش بود. خود انسانی‌اش و به نظرم این دلیل مسخ نشدن او بود. 

به نظرم این نمایشنامه‌ روایتی از تلاش برای  "انسان ماندن" در اوج تنهایی بود. روایتی از تن ندادن و تسلیم نشدن به روندهای غالب زمانه. نمایشنامه‌ای که می‌توان درباره آن بسیار نوشت.
        

30

ملاقات بانوی سالخورده
          این نمایشنامه‌، نکات تامل برانگیزی داشت. 

شاید مفهوم مرکزی آن را بتوان "بی‌عدالتی" دانست؛ در عین حال درباره انتقام، تضاد طبقاتی، منفعت طلبی، طمع، توجیه و ...هم است. در واقع طیف مفاهیم به هم مرتبط اما متنوعی دارد و هر کس از منظر خود می‌تواند یکی از آنها را برجسته‌تر بداند.

 هنگام خواندن کتاب و در پایان پرسش‌هایی در ذهنم شکل گرفت: 

چگونه جامعه‌ای که خود گرفتار بی عدالتی اقتصادی است خودش را توجیه می‌کند که عدالت قضایی را به نفع ثروتمندان و به امید اندکی بهبود مالی محقق کند؟

چرا انسان در جمع بهتر می‌تواند خودش را فریب دهد و توجیه کند تا دست به عملی بزند که ممکن است در تنهاییش حاضر به انجام آن نباشد؟

آیا اصلا مجازات بدون آیین دادرسی درست است حتی اگر جرم محرز باشه؟  و فرق این نوع اجرای عدالت با انتقام چیست؟
تناسب جرم و مجازات در اعمال مجازات خارج از روال قانونی را  چگونه می‌توان تعیین کرد؟

چگونه داغ خیانت عاطفی فراموش نمی‌شود حتی با به دست آوردن پول زیاد و روابط بعدی گسترده و دسترسی بی قید و شرط به همه آرزوها؟

اینکه کتابی تا این حد سوال برایم  ایجاد کند ، به تنهایی کافیست تا دوستش بدارم.

        

23

واژه‌نامه‌ی حزن‌های ناشناخته
          
گاهی احساساتی را تجربه می‌کنیم که واژه‌ای برای نامیدن آنها نداریم.

برای مثال:

- هیجان‌زدگی مشتاقانه برای معرفی چیزی به یک دوست (لیکوتیک)

- احساس تلخ ناامیدی از اینکه پس از ساعت‌ها در دسترس نبودن هیچ پیام جدیدی ندارید گویی دنیا هیچ متوجه نبودِ شما نشده است (برن اپان ری اینتری)

- احساس سرگردانی میان زندگی که می‌خواهید و زندگی که دارید (اُزیوری)

-احساس کوچکی و تنهایی در آن هنگام که در خیابان‌های شهری ناآشنا قدم می‌زنید. (وِن بِین)

اینها نمونه‌هایی از احساساتی است که کلمه‌ای برای بیانش نداریم و جان کونیگ در کتاب "واژه‌نامه‌ی حزن‌های ناشناخته" در تلاش است برای تعداد زیادی از چنین احساساتِ مشترکِ بیان نشده‌ای، واژه ابداع کند که نمونه آن کلمات داخل پرانتزهاست.

ویژگی بارز این کتاب خلاقیت و قدرت ابداع نویسنده و گوناگونی احساسات فاقد واژه است.

شاید تعداد زیادی از این واژه‌ها هیچوقت کاربرد چندانی در مکالمات روزمره حتی برای مخاطبانی که به ریشه‌های زبانی این کلمات آشناتر هستند (مثلا در اروپا)، پیدا نکنند اما به نظرم مهمتر از آن، احساس شگفتی  خواننده از کندوکاو جان کونیگ در دنیای احساسات و کشف تکه‌های کوچکِ منزوی و خاموش احساسات انسانی است.

انگار کتاب فراخوانی برای تک تک مخاطبانش است تا احساسات‌شان را جدی‌تر بگیرند، و برای شناسایی و توضیح آن‌ها تلاش کنند، حتی زمانی که واژه واحدی برای بیانش ندارند.
.
پ.ن: واژه‌های کتاب فقط مربوط به احساس حزن و اندوه در معنای متعارفش نیست.
        

22

سه شنبه ها با موری
          میچ آلبوم نویسنده داستان «سه‌شنبه‌ها با موری» بخشی از زندگی واقعی خود و استادش موری را در این کتاب نوشته است. 

موری بیمار است و تمرکز کتاب بر روزهای پایانی زندگی اوست. میچ و استادش در روزهای سه شنبه‌ی هر هفته ملاقات می‌کنند و  درباره معنای زندگی از منظر استاد به گفتگو می‌نشینند؛ موضوعاتی  مانند عشق، ترس، پیری، کار، ازدواج، خانواده، فرهنگ و...

دامنه‌ی گفتگوهای آنها درباره معنای زندگی، فاصله تولد تا مرگ  را دربر‌می‌گیرد. او راجع به سوالات بنیادی مانند «از کجا آمده‌ام» و «به کجا می‌روم» و ...صحبتی نمی‌کند. 

قرارگرفتن این دو شخصیت در کنار هم تضاد جالبی ایجاد کرده؛ در یک سو پیرمردی (موری) قرار دارد که در حال مرگ است و پر از شور زندگی است؛ و در سوی دیگر، مرد نسبتاً جوانی (میچ) است که زندگی و شغل به ظاهر موفقی دارد؛ اما چندان از زندگی لذت نمی‌برد. 

در مجموع، کتاب روان  است. ریتم خوبی دارد و راحت خوانده می‌شود در عین حال به نظرم قابلیت این را دارد که اگر خواستید برخی پاراگراف‌ها را یا نخوانید یا گزینشی بخوانید و نکته‌ خاصی را هم درباره نظرات موری از دست ندهید.

کتاب می‌تواند در میانه‌ی دسته‌بندی کتاب داستانی و حوزه خودیاری قرار بگیرد.

پیشنهاد می کنم کتاب را به کسی که درگیر بیماری سختی است هدیه ندهید یا به او معرفی نکنید مگر اینکه خودش چنین چیزی را بخواهد.

        

7

کشتن کتاب فروش
          کتاب "کشتن کتاب‌فروش" درباره یک روزنامه‌نگار است که مامور می‌شود، درباره فردی به نام "المرزوق" که در شهر "بعقوبه" عراق کتاب‌فروشی داشته و کشته شده است، کتابی بنویسد و بقیه داستان شرح تلاش روزنامه‌نگار و آشنایی تدریجی ما با شخصیت کتاب‌فروش است...

شاید مهم‌ترین جنبه رمان روایتی است که از شهر «بعقوبه» عراق پس از سقوط دولت صدام و اشغال نظامی آمریکا ارائه می‌شود.

بعقوبه از جمله شهرهایی است که در سال‌های اشغال نظامی آمریکا درگیری‌های بیشتری در آن وجود داشت و المرزوق هم صاحب یک کتاب‌فروشی کوچک در این شهر بود. از لابه‌لای دست‌نوشته‌های او ما به اوضاع اجتماعی زمانه او پی می‌بریم.

روایت کتاب فقط روایت یک رخداد نظامی و سیاسی نیست؛ بلکه بیشتر از آن روایتی از جامعه، فرهنگ و مردمانی است که هر روز درگیر غارت، جنگ، تیراندازی و مرگند و درعین‌حال دارند به زندگی‌شان ادامه می‌دهند. مردمی که نمی‌دانند چه کسی مسئول اصلی رخدادهایی است که در سطح شهر رخ می‌دهد.

ابهام درباره اینکه چه کسی مردم را می‌کشد؟ چه کسی غارت می‌کند؟ چه کسی فضا را ناامن کرده؟ در لابلای نوشته‌های المرزوق به چشم می‌خورد و ما از این طریق متوجه فضای ذهنی مردم «بعقوبه» در آن زمان می‌شویم. فضایی پر از ابهام، آشفتگی و ناامنی.

رمان به ما نتایج اجتماعی، فرهنگی و فکری جنگ ها را می‌گوید. اینکه تاثیر جنگ‌ها بر جان و روان آدم‌ها عمیق و دامنه دار است.

به نظرم آهنگ داستان، از فصل هشتم به بعد جان‌دارتر می‌شود. آنجا که ما روایتی از شخصیت المرزوق متفاوت از آنچه پیش از آن می‌دانستیم می‌خوانیم. ما نمی‌دانیم کدام روایت درست است اما به نظرم نویسنده می‌خواهد به ما نکته مهمتری بگوید: این که تفاسیر واقعیت می‌تواند نزد افراد مختلف متنوع و متفاوت باشد. بستگی دارد کجا نشسته‌اید و از کجا به واقعیت نگاه می‌کنید؟

در پایان این یادداشت، شعر زیبای گروس عبدالملکیان از «سه‌گانه خاورمیانه؛ جنگ، عشق، تنهایی» تقدیم به شما:

سربازی دستش گلوله خورده
سربازی سینه اش
من اما
گلوله از پوستم گذشته
خورده است به گوشه خیالم
برای همین است که در تمام شعرهایم خون جاری است...
        

35

همزاد
          این کتاب را سال پیش خواندم و یادم است که وقتی تمام شده بود آنقدر از قلم داستایفسکی متاثر و هیجان‌زده بودم که همان موقع رفتم روی سایت طاقچه احساسم را بنویسم و نظرات سایر کاربران را بخوانم (ان موقع‌ها بهخوان نبودم). اما متوجه شدم خیلی از کاربران اندازه من از خواندنش لذت نبرده‌اند!🤷‍♀️

به نظرم یکی از نکات مهم لذت بردن از این داستان نخواندن خلاصه آن است. منظورم فقط پایان ماجرا نیست. بلکه به نظرم اگر  هیچ چیز از دلیل حالات آقای گالیادکین از قبل نخوانده باشید و قدم به قدم با کتاب همراه شوید، از کتاب لذت بیشتری خواهید برد.
 
من این کتاب را از بهترین آثار داستایفسکی می‌دانم.

شخصیت پردازی آقای گالیادکین، روایت ذهنی، دیالوگ‌ها و ...همه عالی بود و همه در خدمت درون‌مایه‌ی داستان.

اگرچه می‌گویند داستایفسکی همزاد را در رقابت با استاد خود گوگول نوشته و تشابهی میان این اثر و داستان‌های «یادداشت‌های یک دیوانه»، «شنل» و «دماغ» از گوگول وجود دارد اما من اگرچه علاقه‌ام به گو گول هم بسیار زیاد است اما به نظرم می‌رسد این صرفاً در حد همان شباهت مضمون است و کاملاً جنس شخصیت‌پردازی‌های خاص داستایفسکی را در این کتاب هم می‌توان مشاهده کرد.

جذابیت و کشش داستان هم برای من تا صفحه آخر باقی ماند، به همان دلیلی که بالاتر نوشتم.

 یادم است آن دو سه روز که کتاب را می‌خواندم آقای گالیادکین برایم مثل یک آدم واقعی یک جایی در این دنیا بود که نگرانش بود و نمی‌دانستم چطور می‌تواند از پس مشکلاتش برآید.

خلاصه کتاب را دوست داشتم🙂 و امیدوارم شما هم اگر خواندید دوستش داشته باشید☘
        

20

ویکنت دو نیم شده
          در این کتاب باشخصیت‌ها، روابط و رخدادهایی خاص و گاهی نامتعارف و عجیب مواجه می‌شویم که درون جامعه کوچک ترالبا رخ می‌دهند. داستان تخیلی است با زبان طنز و در سبک سوررئال نوشته‌شده است.

کالوینو کتاب را ۶ سال پس از پایان جنگ جهانی دوم یعنی سال ۱۹۵۱ نوشته و توصیفات کالوینو از جنگ، پلیدی، زشتی و خشونتی را به تصویر می‌کشد که خود آدمهای درگیر جنگ برایشان عادی شده و متوجهش نمی‌شوند.

ازنظر من فصل اول کتاب، به‌تنهایی یک اثر هنری موجز و ارزشمند در مذمت جنگ است.

شخصیت اصلی داستان ویکنت، یک شوالیه مغرور است. او همان ابتدای داستان در جنگ مسیحیان با ترکان عثمانی با گلوله توپ دشمن به دو نیمه می‌شود. دو نیمه از خیر و شر. ادامه‌ی داستان، ماجراهایی است که برای انسانی که دو نیمه شده پیش می‌آید و جامعه کوچک ترالبا که حالا محل حکمرانی نیمه شر ویکنت است تحت تاثیر آن قرار می‌گیرد...

از یک منظر، شاید بتوانیم دو نیمه شدن ویکنت و جدال نیروهای خیر و شر را اشاره‌ای به دودستگی‌ها، تندروی‌ها و اختلافات مرتبط با جنگ در جامعه ایتالیای آن زمان بدانیم اما از منظری دیگر، می‌توان داستان را فراتر از زمان و مکان خاص نگارش آن نگاه کرد و محتوای آن را بیانگر ضرورت وجود دو نیمه خیر و شر در وجود هر انسانی دانست‌. خیر بدون شر و شر بدون خیر بی‌معناست. دست‌کم فهمیده نمی‌شود. انگار کتاب می‌خواهد به ما بگوید دو نیمه‌ خیر و شر باید باشند تا "تعادل" امکان تحقق داشته باشد.
        

18

مرگ ایوان ایلیچ
          داستان «مرگ ایوان ایلیچ» نوشته لئو تولستوی کتابی کوچک است؛ حوالی 100 صفحه حجم دارد؛ اما در این کتاب کوچک ما در مواجهه با یکی از بزرگ‌ترین ترس‌های هر انسانی قرار می‌گیریم: ترس از مرگ.

ایوان ایلیچ - شخصیت اصلی داستان - فردی معمولی است. معمولی ازاین‌جهت که تقریباً انگیزه‌ها، امیال و مشکلاتی مشابه عموم انسان‌ها دارد: تحصیل، ازدواج، موفقیت شغلی، مشکلات در روابط با همسرش، ارتباط با همکاران و دوستان و...

این فرد معمولی در مواجهه با یک رخداد معمولی از منظر عموم، یعنی بیماری و مرگ قرار می‌گیرد. در نگاه غالب، مرگ برای دیگران رخدادی معمولی است؛ چنان‌که در مجلس ختم ابتدایی داستان شاهد چنین نگاهی هستیم که مرگ برای دیگران تصور می‌شود و نه خود فرد؛ یا در گفتگوهای خانواده ایوان به چنین نگاهی پی می‌بریم. اما نکته اینجاست که مرگ با وجود تکراری شدن و رخ‌دادن هرروزه‌اش برای انسانها، برای خود فرد هرگز تجربه‌ای معمولی نیست.

تولستوی دست ما را می‌گیرد و ما را به روزهای مواجهه با مرگ ایوان ایلیچ نزدیک می‌کند؛ به احساساتش، به انکار و عصبانیتش، به مقصر دانستن دیگران، به یادآوری برخی خاطرات و رفتارهایش، به فرایند تدریجی پذیرش و.... این مواجهه نزدیک، عادی بودن مرگ در ذهن را حداقل برای دقایقی زیر سؤال می‌برد.

مرگ از «غریب»ترین و «قریب»ترین اتفاقات زندگی انسان است. اگر در زندگی شخصی‌‌تان لحظه یا موقعیتی مانند لحظه وقوع یک حادثه که می‌توانسته منجر به مرگ شود یا مثلاً بیماری سختی که احتمال مرگ را در پیش داشته یا مواردی مشابه را از سر گذرانده باشید، بهت لحظه رویارویی با مرگ و حجم واقعی بودن آن را نمی‌توانید فراموش کنید. به نظرم تولستوی هم در بیان واقعیت مواجهه با مرگ موفق است.

در روزهای مواجهه با مرگ، ندایی (ندای روح، یا مرگ یا وجدان) از ایوان ایلیچ سؤالاتی مهم می‌پرسد: چه می‌خواهی؟ ادامه زندگی؟ همان گونه که تاکنون زندگی کرده‌ای؟ آیا به شایستگی زندگی کردی؟ (نقل به مضمون).

نکته جالب این است که همهٔ سؤالاتی که در آن روزهای پایانی برای ایوان مطرح است، سؤالاتی راجع به زندگی است و نه مرگ.

ما معمولاً مفاهیم زندگی و مرگ را در تضاد با هم قرار می‌دهیم؛ ولی این‌گونه که ندای مرگ از ایوان ایلیچ سؤال می‌پرسد، انگار مرگ، دوستِ صمیمی زندگی است و همه جا دست در دست او داشته. مرگ جویای حال «زندگی» است.

این نگاه تأکیدی است بر اینکه در لحظه مرگ هم ارجاع داده می‌شویم به زندگی؛ به همین لحظه‌ها که کاش بیشتر قدرشان را بدانم/بدانیم.

بخشی از تنهایی «ایوان ایلیچ» ناشی از درک‌نشدن توسط اطرافیان و خانواده است اما بخشی از این تنهایی سؤالات، اولویت‌ها و مسائل ذهنی روزهای پایانی است که هیچ فرد دیگری نمی‌تواند آن را درک کند؛ شاید تنها استثنا خدمتکار جوان خانه است که بی‌چشمداشت همه کارها را انجام می‌دهد، بیمار بودن ایوان را درک می‌کند و نوعی احساس «پذیرش» را در او ایجاد می‌کند. تولستوی، در این اثر تنهایی ایوان در مواجهه با مرگ را به نحوی غیرمستقیم روایت می کند.
        

32