یادداشت مرضیه‌بانو

مرضیه‌بانو

مرضیه‌بانو

4 روز پیش

        آیا ما جدا از اجتماعی هستیم که در آن زندگی می‌کنیم؟ مثلا می‌شود حال بقیه بد باشد، و ما برویم در اتاقمان در را ببندیم و بی‌خیال جهان بیرون شویم؟ به ویژه وقتی نقشی هم در آن اجتماع بر عهده داریم؟ جلال آل احمد در داستان «مدیرمدرسه» به این سوالات جواب منفی می‌دهد. 

در این داستان یک دبیر بعد از سال‌ها تدریس در دبیرستان تصمیم می‌گیرد بجای شغل دبیری، مدیر یک دبستان شود و گمان می‌کند این شغل کم دردسر تر و آرام تر است اما چنین نیست. 

روایت داستان ساده و دلنشین است. مثل اینکه شخصی برای شما خاطره ای را بازگو کند. این داستان قهرمان و ضدقهرمان ندارد. تعلیق و کشمکش خاصی هم ندارد.

اما این روایت ساده آنچنان که از جلال انتظار می‌رود، نقدها و حرفهایی درباره اوضاع سیاسی و اجتماعی زمانه دارد. نابه سامانی ‌های اجتماعی که در داستان بازنمایی می‌شود متعددند. پارتی بازی، پیشبرد همه کارها با رابطه، فقر، شکاف طبقاتی، رفتارها و اعمال غیراخلاقی، خشونت در خانواده و مدرسه، وحشت کودکان از مدرسه و امتحان، وضعیت آزادی بیان عقیده و ...

انتقاد از اوضاع سیاسی و اجتماعی در پس زمینه رخدادهای داستان وجود دارد و این به نظر من از ویژگی‌‌‌های مثبت کتاب است. 

در حوالی مسائل همین مختصات کوچک یعنی یک دبستان، اصناف متنوعی به تصویر کشیده می‌شوند مانند پزشکان، مذهبی‌ها، نظامی‌‌‌ها، کارمندان، مدیران، معلم‌‌‌ها، فعالان‌‌‌ها و زندانیان.

اما نکته‌ای که توجه ام را برانگیخت (البته لزوما ویژگی منفی نیست) این بود که فضای داستان بسیار مردانه است. فقط دو شخصیت زن در داستان وجود دارد: اولی مادر یکی از کودکان است که همسرش درگذشته و حالا سعی می‌کند با سرزدن‌‌‌های گاه و بی گاه به مدرسه، توجه معلمان مجرد به خود جلب کند. دومین زن، معلمی است که دانشسرا را گذرانده و می‌خواهد در مدرسه مشغول شود که نظر مدیر مدرسه تصمیمش را عوض می‌کند. 

داستان در نهایت اختصار است. هیچ توضیح و حرف اضافه‌ای در داستان نیست. 

سوال پایانی، آیا مدیر مدرسه خود جلال بود؟ ظاهرا نه. اما نکاتی که او در ذهنش درباره فرهنگ، جامعه، سیاست می‌اندیشد و احساساتی که در موقعیت‌‌‌های مختلف دارد، او را به جلال یا دست کم به یک روشنفکر نزدیک می‌کند.
      
35

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.