یادداشت مرضیهبانو
1404/2/9
گاهی انسان دست به کارهایی میزند تا در نگاه دیگران «خوب» جلوه کند، ولی آن کار به نحوی خندهدار و حتی ناگوار و در تضاد با خواسته اولیه فرد پیش میرود. داستان «یک اتفاق مسخره» نوشته داستایفسکی نیز همین است. داستان در سال 1862 منتشر شده است و اگر ندانیم حوالی آن سالها چه اتفاقی در روسیه افتاد، درک کاملی از داستان نخواهیم داشت. یک سال قبل از این تاریخ یعنی سال 1861 الکساندر دوم دستور لغو قانون ارباب-رعیتی را میدهد. تا آن زمان بخش عمده جمعیت روسیه که دهقانان بودند باید در زمین مالکان و اربابان کار میکردند و گویی جزئی از املاک و دارایی آنها بودند. همزمان با لغو این قانون که به دهقانان اجازه میداد دو سوم از اراضی کشاورزی دولتی را تحت شرایط خاصی خریداری کنند، زمزمههای اصلاحات بیشتر در نظام دیوانسالاری، بحث رعایت حقوق انسانی زیردستان و احترام به آنها نیز بالا گرفت. ✳️ چگونه افراد دارای باورهای سطحی و نمایشی، تاب تغییر را ندارند؟ شخصیت اصلی داستان که «ایوان ایلیچ پرالینسکی» نام دارد در آغاز داستان در یک مهمانی کوچک با حضور دو ژنرال دیگر شرکت میکند. ایوان ایلیچ که جوانترین مهمان بود با سایرین در زمینه اصلاحات جدید اختلافنظر دارد. او موافق اصلاحات جدید و رعایت حقوق زیردستان است و خودش را مدافع انسانیت و برابری میداند؛ اما دو ژنرال دیگر در آن جلسه چندان موافق تغییرات جدید و اصلاحات نظام اداری نیستند. این اختلافنظر با یک جمله از میزبان آن مهمانی یعنی «استپان نیکیفورویچ» به پایان میرسد. او به ایوان میگوید: «تاب نمیآوریم.» که منظورش دریک سطح این است که ما ژنرالها تحمل این میزان برابری میان کارفرما و کارمند را نداریم و این جمله، همان اتفاقی است که در ادامه ایوان ایلیج تجربهاش میکند. او با همه ادعاهای انساندوستیاش تاب این برابری را ندارد. بعد از مهمانی، ایوان که متوجه مجلس عروسی یکی از زیردستان فقیرش در همان حوالی میشود تصمیم میگیرد، سرزده به آن مراسم برود با این هدف که این کار او دهانبهدهان بچرخد و همه در ستایش انساندوستی او سخن بگویند و درعینحال این کار جوابی هم به حرفهای آن دو ژنرال دیگر باشد. ✳️ دو روایت ماجرا مخاطب این داستان از مرحله ورود ایوان به مهمانی تا پایان آن شاهد دو روایت ماجرا است: یک روایت همان است که ایوان تجربه میکند. او وارد مهمانی میشود، او را میشناسند، شامپاینهای گرانقیمت برایش میآورند، موردتوجه قرار میگیرد و ... ولی هر چه به پایان مراسم نزدیک میشویم، ایوان بیشتر احساس میکند که افراد آنگونه که مورد انتظارش بوده با احترام و ستایش با او رفتار نمیکنند. او بسیار ناراحت است که به این مراسم آمده؛ ولی راه برگشتی ندارد. مترصد فرصتی است که درباره برابری و آزادی سخن بگوید که ورق را به سود خود برگرداند؛ اما امکانش فراهم نمیشود. اما روایت دیگر ماجرا در اواخر داستان است. زمانی که ما با پشت پرده این مهمانی مواجه میشویم. خانواده داماد با مشکلات، فقر و سختیهای فراوانی مواجهاند. آنها بهسختی پول خرید حتی یک شامپاین را داشتهاند و آمدن ایوان رنج مضاعفی را به آنها وارد کرده است. در مجموع رخدادهایی که در این مراسم میافتد هم برای ایوان هم برای میزبانان تجربه تلخی را رقم میزند. ❇️ آنچه داستایفسکی در «یک اتفاق مسخره» به من داد برای من تجربه خواندن کتاب و آنچه از آن آموختم در چند سطح بود: در سطح اول؛ داستان به من درک بهتری از زمان و مکان خاص رخداد و شرایط روسیه تزاری داد. اینکه چگونه صاحبان قدرت، حتی زمانی که مانند ایوان ایلیچ تصور میکنند خواهان برابری هستند باز هم به دلیل تجربههای کامل متفاوت زندگی اربابی و ثروتمندانه موفق نمیشوند. نتایج ملموس شکاف طبقاتی و دیوانسالاری در روسیه آن زمان بهخوبی از اثر فهمیده میشود. در سطح دوم؛ بخشی از داستان مرا به فکر فرو برد. آن قسمتی که ایوان ایلیچ هنوز وارد مراسم زیردستش نشده و آن اتفاقات ناگوار را به بار نیاورده. او بیرون ساختمان ایستاده و با خود فکر میکند که اگر به مراسم برود چه میشود؟ چطور این کار نظر دیگران را نسبت به او مثبت میکند؟ چطور با این کار جوابی دندانشکن به رفقای ژنرالش خواهد داد؟ چگونه به نظر خواهد رسید؟ من با این داستان، مفهوم «به نظر رسیدن» را بیشتر درک کردم. دیدم ما هم در دنیای رسانهای شدهی معاصر، بسیاری اوقات تلاشهایی برای بهتر «به نظر رسیدن» انجام میدهیم. شاید قصد اولیه ما این نباشد؛ ولی در عمل چنین اتفاقی بیفتد. زمانی که ما کسب ویژگی یا صفاتی را برای خودمان تعیین میکنیم و مثلا میگوییم میخواهم انسانی اهل تفکر، نیکوکار، سخاوتمند، مهربان، باهوش و ... یا نویسنده، نقاش، اندیشمند یا متخصص بزرگ و برجستهای در یک زمینه خاص باشم؛ تا اینجای کار مشکلی نیست، هدفی است که میخواهیم برای آن تلاش کنیم؛ اما اگر سؤال دوم این باشد که چگونه صاحب چنین ویژگیهایی به نظر برسم؟ ممکن است فرایندی که برای ایوان ایلیچ رخ داد برای ما هم رخ دهد. در واقع مشکل ایوان این بود که میخواست انساندوست به نظر برسد نه اینکه انساندوست باشد. پ.ن: این مطلب را قبلا جای دیگری منتشر کردم اما دوست داشتم در یادداشتهایم در بهخوان هم قرار بگیرد.
(0/1000)
نظرات
1404/2/9
چقدررررر این جمله آخر یادداشت شما رو دوست داشتم؛ انگار انعکاس خودم رو در جاهایی در سالهای جوانی دیدم. میل به اینکه به شکلی خاص دیده شم و نه اینکه حتما اون شکلی باشم. خداقوت برای نوشتار ارزشمندتون و چه خوب که دراینفضا هم منتشر کردید تا استفاده کنیم ✌️📗🌿🍏💚
3
2
1404/2/9
خدا حفظتون کنه و ممنونم ... راستش دلم هم برای شما و دوستان بهخوان و این برنامه تنگ شده. کارم سبک بشه بیشتر خواهم بود . خوندن مطالب دوستان کمترین کاره و یکی از لذتهای این فضا. خوشحالم که هستید و میخونید و مینویسید؛ و فرصتی فراهم میکنید تا یاد بگیریم از هم. البته که اون بخش خیلی برام ارزشمند بوده اما همه مطلب شما رو دوست داشتم و دارم ✌️💚🌻 @Marzie_bano
2
1404/2/9
خواهش میکنم، سلامت باشید، ممنونم. انشاءالله. بله این هفته، دست کم بخاطر انفجار بندر شهید رجایی در فضای رسانه، هفته شلوغی بوده. حالا بماند اخبار دیگه...، انشاءالله اوضاع بهتر میشه...شما هم قلم خیلی خوبی دارید، امیدوارم بیشتر بنویسید و استفاده کنیم. 🙏🏻🙏🏻🙏🏻 @Mostapha
1
1404/2/11
درود و خداقوت سپاس، یادداشت خوب و کامل و مفصلی بود. بدون تعارف خواندم و لذت بردم و استفاده کردم. آنچه بسیاری از ما آدمها را وادار به کار میکند، مورد توجه قرار گرفتن است که به زبانی دیگر همان چطور به نظر رسیدن است. ما با قضاوت کردن دیگران و قضاوت شدن به دست آنها زنده ایم. کاش کمی تغییر کنیم و نفسِ کار و نفسِ عمل، ما را وادار به انجامش کند نه توجه، نظر و قضاوت دیگران! امان از دست این آدمیزاد...! مانا، خوانا و نویسا باشید. 🌸🌺
1
1
1404/2/11
سلام، درود و احترام آقای بیگی، خیلی ممنونم وقت گذاشتید و این متن طولانی را خوندید و منو ار نظرتون بهرهمند کردید. واقعا چیزی که نوشتید بک آرزوست که امیدوارم محقق بشه. سلامت باشید🙏🏻🖋📖☘️
1
مرضیهبانو
1404/2/9
2