یادداشت مرضیه‌بانو

        لطفا اول این شعر صائب را بخوانید بعد اگر دوست داشتید متن را

سودای عشق، ما را بی نام و بی نشان کرد
 از ما چه می توان برد با ما چه می توان کرد

بهترین توصیف من برای شخصیت مرد عاشق‌پیشهٔ خیال‌پرداز داستان، این است که او را عاشقی "بی‌نام‌ونشان "بدانم؛ با دو تعبیر: اول اینکه این شخصیت در داستان نامی ندارد. او بارها معشوقش ناستنکا را صدا می‌زند؛ ولی معشوقش و سایر افراد هیچگاه او را با نام صدا نمی‌زنند. پس به تعبیری "بی‌نام" است.

اما تعبیر دوم را می‌خواهم جور دیگری توضیح دهم. دسته‌ای از افراد هستند که ادعای عاشقی دارند؛ اما در واقع بسیار خودخواه‌اند. معشوق را برای خودشان می‌خواهند، شخصیت مستقل، علایق و احساسات او را به رسمیت نمی‌شناسند، مستقیم و غیرمستقیم به معشوق یادآوری می‌کنند که آن‌چنان باش که ما می‌خواهیم؛ یک‌جور اسارات مهرورزانه. اگر به اینها بگوییم «عاشق خودخواه». شخصیت عاشق داستان شب‌های روشن، نقطه مقابل عاشق خودخواه است. آن هم به حد افراط. او همه چیز را فدای خواست معشوق می‌کند. او معشوقش را رها می کند تا به آنچه اولویت اوست برسد و برای خودش چیزی نمی خواهد. انگار خودش اصلا وجود ندارد. هیچ نشانه ای از خودخواهی در او نیست به جای آن نوعی رها کردن، بی توقع بودن و دل نبستن در او به چشم می خورد.

نکته دیگر درباره‌‌ی این شخصیت تنهایی و خیال‌پردازی اوست. اوایل کتاب، داستایفسکی توصیفاتی را که از ذهن این شخص می‌گذرد بازگو می‌کند. البته که من توصیفاتش را دوست داشتم و احساسم این بود که مخاطب را مثل یک پروانه سبک‌بار به این‌سو و آن سو می‌برد.

اما بخش‌هایی از توصیفات صفحات نخستین هم هست که مفصل و با جزئیات است و شاید برای مخاطب مدرن که در دنیایی پرشتاب زندگی می‌کند، بعضی توصیفات مفصل و خسته‌کننده به نظر بیاید؛ ولی راهی که داستایفسکی برای پرورش شخصیتش انتخاب کرده خردمندانه است. 
ما می‌توانیم با توصیفات صفحات نخستین کاملاً دنیای یک انسان رؤیاپرداز را درک کنیم. با این توصیفات است که ما می‌فهمیم آدم‌های رؤیاپرداز چگونه‌اند. اگر سریع و سطحی معرفی‌اش می‌کرد برای بخش‌های دیگر داستان که او به نحوی بسیار فداکارانه و عاشقانه رفتار می‌کند آماده نمی‌شدیم.

نکته آخر که وقتی کتاب تمام شد، احساس کردم و با آن غم پایانی به آن فکر کردم این بود که عشق تصویر شده در کتاب، چندان رنگ و بوی عشق‌های زمینی متعارف را ندارد و داستایفسکی بیشتر تصویرگر یک عشق متعالی است. متعالی ازاین‌جهت که ما را متوجه جوهر و معنای عشق می‌کند، فراتر از عشق میان یک زن و مرد خاص. معنای عشقی که من از این اثر دریافت کردم دیدن جهان از دریچه چشم معشوق، فهم دنیای او، ترجیح دادن خواست او و نادیده گرفتن خود است. شروع کتاب این جمله ایوان تورگنیف است که این حس مرا تقویت می‌کند:

"و شاید تقدیرش چنین بود که لحظه‌ای از عمرش را با تو همدل باشد."

پ.ن: این متن را قبلا نوشتم و اینجا بازنشر کردم.
      
587

51

(0/1000)

نظرات

🌱🙏 خیلی خوب بود
1

1

خیلی ممنون که خوندید🙏🏻 

0