یادداشتهای الناز عطائی (22) الناز عطائی 1403/11/13 اتاقی از آن خود ویرجینیا وولف 3.8 26 کتابی که برای #همخوانی_کتاب_ال انتخاب کردیم و چقدر دوست داشتنی بود برامون ... 0 0 الناز عطائی 1403/11/13 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 444 کتابی که باعث شد عاشق و کتابخوان بشم ... 0 0 الناز عطائی 1403/11/13 چرا تا به حال کسی این ها را به من نگفته بود؟ جولی اسمیت 3.9 18 خوندنِ این کتاب،شبیه به تجربهی چندین جلسهی رواندرمانی بود! پر از نکته، پر از حرفهایی که احتمال زیاد تا به حال کسی بهتون نگفته و وقتی که میخونیدش،خیلی باید بهشون فکر کنید ... خوبیِ این کتاب اینه که هر نکتهای که به شما میگه رو با توضیح و مثال و حتی جدولهایی که میتونه خیلی کمکتون کنه ، کامل میکنه و هیچ جای سوالی براتون باقی نمیگذاره . و یه نکتهی خوب دیگهی این کتاب واسه من این بود که برخلاف اکثر کتابهای روانشناسی، که میگن "شاد باشید" _ "مثبت فکر کنید" _ "اگر بخوای میتونی" و این حرفا، توضیح میده که چرا این حرفها میتونه کمککننده یا در عین حال تخریبکننده باشه ... نویسندهی این کتاب، دکتر جولی اسمیت هستش که تجربهی ۱۰ سال کار رواندرمانی داره و اولین کسیه که توی #تیک_تاک اومد و از اون فضا برای ویدیوهایی استفاده کرد که در مورد مسائل رواندرمانی و روانشناسی بود 👌🏻 (ویدیوهاشون رو میتونین با ترجمه توی پیج نشر میلکان ببینین ، خیلی کاربردی و قشنگن) ترجمهی کتاب هم کار #آرزو_شنطیائی هستش و من از خوندنش خیلی لذت بردم. از موضوعات کتاب، خیلی نمیخوام حرف بزنم :) چون به نظر من این کتاب رو "باید" خوند! (حتی با اینکه خودم وقتی بهم بگن ، باید ، اون کار رو نمیکنم 😅) اما خلاصه اگر بخوام بگم ، از مهمترین چیزهایی که خوندم و به نظرم خیلی مفید بود، میتونم به این لیست اشاره کنم : ۱. مفهوم درست "بدخلقی" ۲.مفهوم درست "انگیزه" ۳.شناخت درست "احساسات" ۴.مفهوم "سوگ" ۵.اضطراب ، استرس ، تفاوتشون! ۶. زندگی معنادار ، ارزشها و باورها من فکر میکنم که همهی آدمها نیاز دارن که یه چیزهایی رو از کسی که بیطرفه ، بشنون و بهش فکر کنن ... چیزهایی که هر روز داره توی ذهنمون میگذره ، روی حال و احوال جسممون و روحمون ، روی زندگی روزمرهمون ، کار و درآمدمون ، روابط عاطفی و دوستانمون تاثیر مستقیم میذاره .... این "چیزها" رو شما میتونین توی این کتاب بخونین. 0 0 الناز عطائی 1403/11/13 زندگی خصوصی یک سرآشپز: داستان آن ها نورا افرون 3.6 5 کتاب اصلی این دوره "زندگی خصوصی یک سرآشپز" بود ، نوشتهی نورا افرون و ترجمهی مهسا ملک مرزبان. داستان کتاب یه سرگذشت واقعیه و قصهی یه رابطهس که به خیانت رسیده (خب تا اینجاش چیز تازهای نداره💭) ولی قشنگی داستان واسهی من کجا شروع میشه!؟ اونجایی که زن قصه ، بعد از از شوک درومدنش و جمع و جور کردن خودش به این میرسه که " میبینی عاشق کسی شدهای که مهمترین علت دلدادگیات،تفاوتهای بینتان بوده و بعد که با او ازدواج میکنی همان تفاوتها تو را از کوره به در میکند" ص۷۶ این یکی از مسالههاییه که من توی ذهنم خیلی بهش فکر میکنم! آدما عاشق تفاوتهایی که دارن میشن ؟! یا عاشق شباهتهایی که دارن!؟ کدومش درسته!؟ توی این قصه ، خواننده شاهد کلی گفتگوهای شخصیطوره که انگار یه رازه بین دو طرف...از اینا که اگر یکی دیگه بشنوه یا بخونه خیلی نمیفهمه قضیه چیه! و اینکه اگر آدم شکمویی باشین مطمئنم سر این کتاب همش تو آشپزخونهاین :)) دستورهای آشپزی با جزئیاتی که این کتاب داره دل من رو که کلی به قاروقور انداخت! در این حد که یه وقتایی قسمت رسپیها رو نخونده رد میکردم 🙇🏻♀️ این کتاب حدود ۱۶۰ صفحه بود که من تقریبا از صفحهی ۴۰ به بعد دیگه کاملا جذب داستان شدم و دلم میخواست بدونم بلاخره چی میشه؟ یه جملههایی از کتاب هم بود که تو ذهنم موند،مثلا: "شاهزاده،شاهزاده تربیت میشه،شاهزاده به دنیا نمیاد" ص۲۲ "مراقب مردهایی که گریه میکنند باشید.درست است مردهایی که گریه میکنند حساسند و احساسات را خوب درک میکنند اما یادتان باشد تنها احساساتی که این مردها خوب درکش میکنند،احساسات خودشان است" ص ۸۰ "تو بهش اعتماد داشتی.آدم مجبوره به کسی که باهاش ازدواج کرده اعتماد کنه وگرنه تمام مدت باید حواسش به قبضهای تلفن و رسید کارت اعتباریش باشه" ص ۱۰۶ خلاصه، من این کتاب رو دوست داشتم در نهایت. چون لحظههای واقعی داشت،باهاش خندیدم و مهم تر از همه ، یاد گرفتم یه کارایی رو نباید توی رابطه نادیده بگیرم .. 0 0 الناز عطائی 1403/11/13 اپیکور و هنر خوش باشی جان سلرز 5.0 1 " خیام اگر ز باده مستی،خوش باش با ماهرخی اگر نشستی،خوش باش چون عاقبت کار جهان نیستی است... انگار که نیستی،چو هستی خوش باش" فکر میکنم خیام توی این شعر ، تمام فلسفه و افکار #اپیکور رو به قشنگی توضیح داده ... "اپیکور" یکی از فیلسوفهای یونان بود که حدود دوهزار سال پیش، به این موضوع فکر کرد که ما برای داشتن یه زندگی خوب و شاد ، واقعا به چی نیاز داریم؟ چه چیزهایی باید داشته باشیم تا واقعا یه زندگی ایدهآل رو برای خودمون بسازیم ...؟ جواب اپیکور برای این سوالها یه کلمه بود که خودش دنیایی از حرف داره و از اون زمان تا به الان آدمها همین کلمه رو به صدها شکل مختلف معنی کردن : "لذت" اپیکور اعتقاد داشت که "لذت" میتونه دلیل اصلی برای یه زندگی خوب باشه.پس به مریدانش توصیه میکرد که به دنبال لذت بردن باشن و از رنج کشیدن دوری کنن... البته که همین توصیهی به ظاهر ساده،چون باعث میشد که هرکسی بتونه به نفع خودش و برای انجام لذتجوییهایی بزرگ ازش سواستفاده کنه، اپیکور توضیحاتی هم اضافه میکنه که میتونه از افراط و تفریط جلوگیری کنه. اپیکور به سادهزیستی اعتقاد داشته. به اینکه لذتجویی نباید خودش باعث ایجاد رنج و سختی بشه(چیزی که الان میبینیم توی زندگی برعکس شده دقیقا! مثلا مردم انقدر کار میکنن که دیگه لذتی از زندگی روزمره نمیبرن...) مثالی که توی کتاب اومده برای این موضوع به نظرم خیلی قشنگه: مثلا وقتی گرسنه هستیم علت خوردن ما اینه که به گرسنه نبودن برسیم نه اینکه صرفا از خوردن لذت ببریم.ما به دنبال یه رضایت ذهنیای هستیم که بخاطر گرسنه نبودن پیش میاد و این کافیه! همون نقطهای که میدونی کافیه و اگر ادامش بدی دیگه میشه لذتجویی افراطی. اینکه ما باور کنیم که خیلی از کارهایی که در راستای لذت بردن از زندگیمون داریم میکنیم ، افراطیه و واقعا نیازی بهش نیست ، میتونه خیلی کمک کننده باشه. کارهایی که اپیکور بهشون میگفت "طبیعی،اماغیرضروری" این کتاب ، برای منی که اهل کتابهای فلسفی خوندن نبودم ، شروع قشنگی بود و دوست دارم که بیشتر بخونم و از این موضوع جذاب لذت ببرم 🤌🏻 من خوندن این کتاب رو پیشنهاد میکنم، چه اهل فلسفه خوندن هستین چه نه . چون میتونه باعث بشه که به زندگی یه نگاه کلی بندازین و شاید مثل من خیلی از چیزهایی غیرضروری رو از روزمرهتون حذف کنین ... مطمئنم آرامش بعدش بهتون خیلی میچسبه 👌🏻 0 0 الناز عطائی 1403/11/13 نهمین روز از ماه نوامبر کالین هوور 3.7 42 بعد از مدتها ، بلاخره یه داستان عاشقونهی واقعی پیدا کردم که تونستم دو سه روزه بخونمش و تمومش کنم ... از کالین هوور ، ما تمامش میکنیم رو داشتم که فروختمش چند وقت پیش ... اما وقتی شنیدم که داستانهای عاشقونهی قشنگی داره ، رفتم و چندتا از کاراش رو گرفتم تا بخونم ، و این کتاب شد شروع این قضیه ... #نهمین_روز_از_ماه_نوامبر داستان عاشقونهی بن و فالن . دختر و پسر ۱۸ سالهای که با هم آشنا میشن ، درست توی روزی که فالن قراره شهرش رو ترک کنه و بره نیویورک زندگی کنه ... هین تصمیمِ فالن باعث میشه که بن بهش پیشنهاد بده تا زمانی که فالن ترجیح میده سینگل بمونه و وارد رابطه عاطفی نشه ، اونا سر تاریخ آشناییشون و هر سال یک بار ، همدیگه رو ملاقات کنن ... و این قرارها ، اتفاقاتی که بینشون میفته ، رازها و تصمیماتشون ، از نظر من انقدر غیر قابل پیشبینی و قشنگ و دوست داشتنی بود ، که من نمیتونستم کتابم رو کنار بذارم و تقریبا توی دو سه روز تمومش کردم. جزو کتابایی بود که واقعا از خوندنش کیف کردم و کااش که فیلمشم بسازن ! باید خیلی قشنگ بشه :*) به کسایی که رمان عاشقونه (نه خیلی عاشقونهی منطقی!) دوست دارن ، پیشنهادش میکنم ... 🤌🏻 ترجمهش هم واقعا روون بود و من مشکلی توش ندیدم. ممنونم از نشر خوب کوله پشتی که توی نمایشگاه کتاب امسال در حالی این کتاب و بهم پیشنهاد دادن بخرم که حتی کارتنهای کتابشونم بسته بودن و داشتن غرفهشون رو خالی میکردن :) مرسی از مهربونیتون ♡ کتاب ۲۷۰ صفحهست . کاغذش بالکیه و چشم رو هم اذیت نمیکنه ! 0 0 الناز عطائی 1403/11/13 روایت های تنهایی ناتالی ایوگرت 3.3 2 "روایت های تنهایی" یه مجموعهی حدودا ۲۱ قسمتی بود از روایتهای شخصیِ نویسندههایی که با اتفاقات مختلف توی زندگی شخصیشون ، حس #تنهایی رو چشیدن ، درک کردن و زندگیش کردن ... اتفاقاتی مثل مهاجرت ، بیماری ، مرگ ، عدم اعتماد به نفس و یا حتی گاهاََ تجربهی تنهایی به میل و اراده و سلقیهی شخص ... روایتهای تنهایی ، شبیه تجربهی ۲۱ قرار با ۲۱ نفر آدم مختلف بود! حسِ نشستن پشت میز یه کافه ، نوشیدن یه لیوان چای عسل و لیمو ، شنیدن دردودلهای آدمهایی که یا از تنها بودن مینالن ، یا از تنها نبودن! آدمهایی که گاهی تنهایی بهشون تحمیل شده ، یا تنهایی ازشون گرفته شده ... بعد از خوندن این روایتها ، فهمیدم خیلی از اتفاقاتی که توی زندگی ممکنه بیفته ، چقدر ترکیبش با تنهایی ، میتونه زجرآور باشه ... یا برعکس! تنها بودن توی بعضی لحظهها میتونه چقدر ناب و دوستداشتنی باشه ... مثل قصهی "راز بدن" از آیا گابه ، تجربهی تلخ از درد به خصوصی که ممکنه زنها تجربش کنن و چیزیه که انگار نمیشه حس و دردش رو به اشتراک گذاشت ... از دست دادن فرزند ... یا تجربهای مثل قصهی "لذتی عجیب و مشکل" از هلنا فیتزجرالد ، لذت صاحب شدن چیزهایی که مشترکن ، به طور فردی ، اونم هر چند وقت یک بار و برای یکم مدت کوتاه! [باید بخونیدش تا درک کنین چی میگم ... ] در کل ، تجربهی جستارخوانی از نشر سفیر ، تجربهی خیلی قشنگی بود و امیدوارم چنین کتابهایی ، در موضوعات دیگه ، بیشتر چاپ بشه . فکر میکنم خوبه به این موضوع هم یه اشارهی مستقیم بکنم : روایتهای این کتاب دنیای "زنانه" واقعیای داره ... اگر زنی رو میشناسید که احساس تنهایی میکنه اگر دختری رو میشناسید که فکر میکنه با تمام کارهایی که انجام میده ، به چشم نمیاد یا اگر آدمی هستید ، که تنهاییش براش یه اتفاقِ مقدسه ، این کتاب انتخاب خوبیه ... 0 0 الناز عطائی 1403/11/13 برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق علیرضا محمودی ایرانمهر 3.6 14 [ به نظرم میآید حتی برای عشق هم مرزی وجود دارد که وقتی از آن عبور میکنی تبدیل به شکل تازهای از تنهایی میشود، چون کسی آنقدر به تو نزدیک میشود که دیگر او را در هیچ چیزی جدا از خودت نمیبینی و وقتی کنار هم هستید باز هم در این جهان بزرگ و اسرارآمیز تنهایید ...] ● ۵ آذر ، ساعت ۶ صبح توی مسیر جاده ، خوندن برف تابستانی رو شروع کردم (همون روزی که آسمونش آبی و صورتی بود ✨️) و شب همون روز ، توی مسیر برگشت و توی مترو ، تمومش کردم. • یه داستان کوتاه با قطع پالتویی و حدودا ۱۰۰ صفحهای از نشر چشمه ، به قلم #علیرضا_محمودی_ایرانمهر ؛ که به طور کاملا اتفاقی شروع قشنگی بود واسه من که ترغیب بشم برم و کتابهای دیگهای از همین نویسنده انتخاب کنم برای خوندن 🤌🏻 • قصه ، قصهی تجربه کردنه . تجربه کردن عشق توی دورانهای مختلف زندگی. تجربه کردن احساساتی که هیچ چیزی ازشون نمیدونی ... تجربهی ذوق ، تجربهی هیجان ، تجربهی غم شدید ... و تجربهی هفت ثانیه سکوت ... از جنس عشق ! • این کتاب از معدود کتابهایی بود که اسمش ، طرح جلدش ، تمام جملاتش باهم همخونی داشت و حتی انتخاب اسمها و مکانها و اتفاقاتش ، انقدر ملموس و واقعی بود که انگار داری بیشتر یه تیکه از یه دفتر خاطرات رو میخونی ! تا یه قصه ... 0 0 الناز عطائی 1403/11/13 سنگ و آفتاب زیتون مصباحی نیا 4.0 5 _ از نظر تو همهی آدمها رو میشه توی دو دسته تقسیم بندی کرد! بعضیها سنگن ، بعضیها آفتاب! یا انقدر سخت و سفتن که نه میشه ازشون چیزی گرفت نه میشه بهشون چیزی داد! یا برعکس! نرم و روون و همیشگیان ، عین آفتاب ... + عین تو ! _ نمیدونم بخندم یا گریه کنم ؟! عین من چی؟ من سنگم؟ یا آفتابم ؟ + خودت میخوای کدومش باشی؟ _ تو میخوای من کدومش باشم؟ خودت اصلا کدومشی؟ اصلا بیا باهم قرار بذاریم! من سنگ شدم تو آفتاب باش ... تو سنگ بشی من آفتاب میشم ... [مکث،نفسِ عمیق] ولی...ولی تو سنگ نشو ... نمیتونم! طاقت نمیارم... + [باخنده] طاقت نیاری چی میشه؟! _ بارون میشم ...! #الناز_عطائی [ #دنیای_موازی ] شانسش رو نداشتم زودتر بخونمش و برم سر جلسهی پاتوق. نخونده رفتم و از بین حرفهای بچهها و یه فرصت کوتاهی که پیش اومد توی جلسه تا بتونم کتاب رو ورق بزنم ، فهمیدم این قصهها از اون قصههاست که باید بشینم بخونمش... نه تندتند ! باید مزهمزهش کنم ... ازش حرف بزنم ... تصورشون کنم ... کتابِ #سنگ_و_آفتاب نوشتهی #زیتون_مصباحی_نیا از نشرِ خوانه . کتابِ پالتوییِ کم حجم ، در حد ۱۰۰ صفحه ، که توی همون اندازه و ابعاد کوچولوش ، زندگیها و معنیها ، حتی خاطرات بزرگی رو توی دلش جا داده ... زندگیهای عاشقانه خاطرات قدیمی اتفاقات غمگین تصمیمهای بزرگ تکرار مکررات حرفهای شاعرانه قول و قرارهای فراموش نشدنی چیزهای کوچیک و بزرگی که وقتی کنار هم قرار میگیرن ، میشن زندگی ... نمیدونم چجوری و چی بنویسم از این کتاب ، که حق مطلب رو ادا کنه ! اما دلم میخواست این عکس و این قسمتهایی که از کتاب دوست داشتم ، بین پستهای صفحهم بمونه ، چون این قصهها ، توی روزهایی اومد سر راهم ، که خیلی واسم معنی داشت ... امیدوارم ازش نگذرید ساده ، بخریدش ، و آروم آروم بخونیدش ... مطمئنم بعدش توی یکی از قصههاش ، دلتون رو جا میذارید 🤌🏻❤️🩹 0 0 الناز عطائی 1403/11/13 من از یادت نمی کاهم ، مارتیتا ساندرا سیسنروس 3.3 7 ۰۳/۰۵/۰۷ #من_از_یادت_نمیکاهم_مارتیتا #نشر_چشمه [ بخشی از وجودم در جریان سقط بچه مُرد. بخشی هم وقتی او ترکم کرد. کسی که دوست داری زنده باشد و در کنارت بماند تصمیم میگیرد دیگر کنارت زندگی نکند. به نظرم این یکی از مرگ هم بدتر است... ] "من از یادت نمیکاهم ، مارتیتا" نوشتهی #ساندرا_سیسنِروس و ترجمهی #اسدالله_امرایی ، یکی از رمانکهای نشر چشمه از مجموعه کتابهای #برج_بابل بود که توی فروردین ماه خونده بودم. مجموعهی "برج بابل" کتابهای کمحجم از داستانهای کوتاه ادبیات خارجیه که هرکدوم با توجه به اینکه اون داستان مربوط به ادبیات چه کشوریه، اسم گذاری شده ... (که شخصا خیلی به این مجموعه علاقهمندم 🤌🏻) بیشتر داستانهای سیسنِروس دربارهی وطن نوشته شده و شخصیت اصلی داستانها ، زنهایی هستن که با سختیهای جامعه و مشکلات فرهنگی مردسالارانه، درگیرن ... شخصیت اصلی کتاب، "کورینا" [که گاهی پوفینا خطاب میشه] یه نویسندهی جوونه که برای رسیدن به رویای نوشتن به فرانسه، مهاجرت میکنه. داستان از جایی شروع میشه که کورینا یه نامه از دوست قدیمیِ خودش، مارتیتا [یا همون مارتا] دریافت میکنه و وقتی میخونتش، برمیگرده به مرور کردن خاطراتش با دوستای صمیمیش : مارتیتا و پائولا. از بین نامههایی که بین این دخترها رد و بدل شده، و از بین خاطراتی که از زبان کورینا میخونیم، درگیر دغدغههای زندگیشون توی جوونی و میانسالیشون میشیم، مشکلاتشون برای کار و خونه و رویاها و رابطههاشون رو میخونیم، و خیلی جاها، وقتی که به مکثهای بین پاراگرافها میرسیم، انگار یه زمان توقف داریم برای مرور کردن خاطرات خودمون ... فکر کردن و مقایسه کردنِ زندگیمون با زندگی این سه تا دختر... [ انتظار اتفاقی را میکشیدیم. مگر این همان کاری نیست که همهی زنها میکنند تا یاد بگیرند انتظار بیهوده نکشند؟ ] من این کتاب رو سه بار خوندم. و هربار به زندگی یکی از این دخترا نگاه کردم. دختری که صرفا به دنبال رویاش دویده اما اون رو توی شهر رویاییش پیدا نکرده. دختری که درگیر لحظهس و دختری که یکم سفت و سختتر به زندگیش میرسه... و جالبیِ دوستی این سه نفر به نظرم اینه که گاهی خیلییی شبیه هم میشن! و گاهی خیلیی متفاوت از هم ... جالبیش برام اینجاست ، که انگار "زن" به دنیا اومده تا یه جایی از زندگیش بلاخره تصمیم به "عادی" زندگی کردن بگیره و بعد حسرت روزهای آزادیش رو بخوره! عجیبه برام... اگر از داستانهای کوتاه خوشتون میاد و به موضوع زن و زندگی زن در جامعه علاقه دارید ، به نظرم این کتاب براتون دوست داشتنی باشه. 0 0 الناز عطائی 1403/11/13 یک وجب خاک (روایت زخم های استعمار فساد دولتی و گردشگری بر تن جزیره ای کوچک) جامائیکا کین کید 3.8 3 #یک_وجب_خاک #مان_کتاب ۱۴۰۳/۰۹/۱۸ [توضیح اینکه چرا بومیان علاقهای به گردشگران ندارند سخت نیست. چون بومیِ هرجایی یک گردشگر بالقوه است، و هر گردشگری بومیِ جایی.] _ ص ۲۹ "یک وجب خاک" یه تور آنتیگواگردیِ واقعیه. یه جستار طولانی از زبان نویسندهی آنتیگوایی، #جامائیکا_کین_کید با ترجمهی #نیما_م_اشرفی یه کتاب جیبیِ حدودا ۹۰ صفحهای که وقتی شروعش کردم تا تمومش کنم، یه ترافیک ۲ ساعتهی تجریش تا انقلاب طول کشید فقط. داستان در مورد مردم و حکومتهاست، در مورد مردمی که زندگیشون تحت تاثیر تصمیمهای این حکومتهاست. مردم یه جزیرهی کوچیکی که مثل خیلی از جاهای دیگهی دنیا با خراب شدن (کردن) محیط زیست، استعمار و استبداد حاکمیت و ... زندگیشون از بین میره(رفته!) اما در همین حین، همین مردم شاهد اومدن و رفتن آدمهای دیگهای توی محل زندگیشونن، که روزها و سالها شاید! پول جمع میکنن و پسانداز میکنن تا بتونن تعطیلاتشون رو توی این جزیرهی خوشگل و قشنگِ از دست رفته، بگذرونن... جزیرهای که نه حتی یه بیمارستان درست و حسابی داره، نه یه کتابخونهی سالم... "یک وجب خاک" از نظر من، خوانندهی ایرانیش رو به یاد خیلی از جاهای همین خاک میندازه. جاهایی که از حداقل امکانات هم برخوردار نیست اما نقطهی دوستداشتنیایه برای آدمهایی که میخوان از زندگی روزمرهی خودشون دور شن، از کار، از آب و هوای تکراری محل زندگیشون، یا حتی آدمهای تکراری شهرشون! بعد از خوندن این روایت، از رویای گردشگریای که توی ذهنم داشتم، دور شدم. چیزهایی به فکرم اومد که اگر روزی تصمیم به گشتن این دنیا گرفتم، هدف اولم ساختن و ترمیمِ یک چیز در اون مکان جدید باشه! نه صرفا دیدن و گذشتن ازش... [همانلحظه که لباس گردشگران را بر تن میکنی، چیزی که همیشه دربارهی خودت گمان میکردی درست از کار درمیآید: گردشگر انسانیست کریه. تو همیشه کریه نیستی؛ در حالت عادی کریه نیستی؛ هر روز کریه نیستی.] _ ص ۲۵ 0 1 الناز عطائی 1403/11/13 ظلمت آشکار: خاطرات دیوانگی ویلیام استایرن 3.5 11 [ فقط یک مسئلهی جدی فلسفی وجود دارد و آن خودکشی است. قضاوت دربارهی این که زندگی ارزش زیستن دارد یا نه، برابر است با پاسخ دادن به این اساسیترین سوال فلسفی... ] < اشاره به یکی از بخشهای اسطورهی سیزیف _ فصل دوم کتاب > "ظلمت آشکار" ؛ یه کتاب کم حجم از نشر ماهی، نوشتهی #ویلیام_استایرن با ترجمهی #افشین_رضاپور . این کتاب مجموعهای از خاطرات واقعی نویسندهست از تجربهی افسردگی شدیدی که داشته که حتی به فکر کردن به خودکشی هم رسیده بوده ... نویسنده به عنوان کسی که خودش درگیر سختترین مرحله از افسردگی بوده ، برای این موضوع عنوان دیگهای انتخاب میکنه : " توفان مغزی " (که توی کتاب ازش بیشتر میگه و حس میکنم اگر راجع بهش بنویسم یه بخشی از کتاب اسپویل میشه×یکی از قشنگیای کتاب که فصل ۴ هستش) یه بخش مهمی از کتاب که خیلی خیلی دوسش داشتم، اشارهی نویسنده به هنرمندانی بود که خودکشی کردن! (ارنست همینگوی_ویرجینیا وولف_جک لندن_سیلویا پلات و ونسان ونگوگ که طرح جلد کتاب هم به طرز هوشمندانهای از نقاشی شب پر ستاره درش استفاده شده و اشارهی قشنگی به این اثر مهم و صاحب اثر داره...) نویسنده در مورد ارتباطش با رومن گاری و همینطور آلبر کامو مینویسه ، که این بخش حقیقتا جذابتر کرده بود کتاب رو، حداقل برای من ... و اشاره به این پیام از #اسطورهی_سیزیف که : [در غیاب امید همچنان باید برای بقا مبارزه کنیم و این کار را میکنیم_با چنگ و دندان] فکر میکنم خوندن این کتاب برای هرشخصی که با افسردگی ، خصوصا از نوع حادش،دستوپنجه نرم میکنه، یا حتی اطرافیان اون آدم [ در واقع اکثریت جامعه :) ] واجبه ... بخشهایی از کتاب رو خیلی دوست داشتم ، که خوندنش خالی از لطف نیست... میتونین پست رو ورق بزنین و اون قسمتهای هایلایت شده رو بخونین. امیدوارم که از سرِ کنجکاوی و بالابردن اطلاعاتتون، برید و این کتاب رو بخونید، نه از سرِ افسردگی و سروکله زدن با این درد همیشگی ... #کتاب #معرفی_کتاب #افسردگی #روانشناسی #رواندرمانی 0 0 الناز عطائی 1403/11/13 سانشوی مباشر اوگای موری 2.5 1 [ آیا زندگی شکنجهای بیش نیست...؟ ] • یه کتاب جیبی ۷۳ صفحهای، با یه مقدمهی طولانی که راستش رو بخواین من کامل نخوندم. اما از جایی که داستان شروع شد نتونستم دیگه جملهای رو سرسری رد کنم! *معذرت میخوام اما هرجور فکر کردم دیدم نمیتونم بدون اسپویل معرفیش کنم🙏🏻* • کتاب که تموم شد یکم توو شوک بودم. گیج بودم که چی شد؟! چرا!؟ چرا سانشوی مباشر اصلا! این شد که قصه رو واسه همکارم که پیشم بود تعریف کردم و بعدش رفتم دنبال سرچ کردن توی گوگل... تجربهی جالب و جدیدی بود خوندن این کتاب واسهی من. اول اینکه من تاحالا از ادبیات ژاپن چیزی نخونده بودم و تصوری ازش نداشتم. دوم اینکه این داستان یکی از افسانههای خیلی معروف ژاپنه و درونمایهی تاملبرانگیزی داشت... *( اتفاقاً اخیراً با یک دوستِ کتابفروشی که دارم، داشتیم از این موضوع حرف میزدیم که چرا وقتی به کسایی که میان توی کتابفروشی و پیشنهاد کتاب میخوان، کتابی معرفی میکنیم که جدیده یا خیلی دیده نشده، احتمال زیاد گارد میگیره و میترسه سمتش بره! ادبیات ژاپن و روسیه برای من همچین چیزیه، که دارم روش کار میکنم تا بخونمش...) • افسانهی "بردگی آنجیو و زوشیو" به قلم #اوگای_موری و بعدها با فیلمِ #کنجی_میزوگوچی شناخته شد. داستان دربارهی زندگی و سرگذشت یک خانوادهست. پدری که تبعید شده، مادر جوونی که دو تا بچهی ۱۲ و ۱۴ ساله داره و به نیت رسیدن به جزیرهی سادو، جایی که تبعیدگاه پدر خانوادهست مادر و بچهها به عنوان برده و جدا جدا فروخته میشن، مادر به جزیرهی سادو و بچهها پیش مباشر بیرحم و سنگدلی به اسم "سانشو" فرستاده میشن. بعد از کلی سختی کشیدن، زوشیو با کمک و نقشهی آنجیو از عمارت سانشو فرار کرد و آنجیو برای اینکه یه وقت جای برادرش رو لو نده، خودش رو توی رودخونه غرق کرد...زوشیو بعد از سالها به جایگاهی رسید که پدرش داشت (فرماندار تانگو) و یک روز بلاخره مادرش رو توی جزیرهی سادو پیدا میکنه... داستان توی اولین مواجهه به نظر کوتاه و ساده بود، اما وقتی ورق زدم و دوباره خوندمش تمام رنج و غصه و عذابهایی که این آدمها کشیدن، برام مجسم شد و احساساتم رو درگیر کرد. فیلمش هم بسیار دیدنیه و از اون شاهکارهاییه که بعضی صحنههاش تا مدت زیادی توی ذهن آدم میمونه. از مهمترین دیالوگهای فیلم میتونم اشاره کنم به این جمله: "ممکنه برای اینکه این مساله رو بفهمی خیلی جوون باشی اما این رو فراموش نکن، انسان بدون رحم، انسان نیست..." 0 1 الناز عطائی 1403/11/13 کتاب فروشی کوچک بروکن ویل کاتارینا بیوالد 3.4 30 رویای یه کتاب فروشی! 😍 فکر نکنم کسی باشه که عاشق کتاب خوندن باشه و داشتن یه کتاب فروشی یا مثل خودم ، کار کردن توی یه کتاب فروشی ، یکی از رویاهاش نباشه 🔮😍 #کتابفروشی_کوچک_بروکن_ویل یه داستان ساده و قشنگه از یه دختر به اسم سارا که عاشق کتابه . وقتی کتاب رو شروع میکنین ، با پی نوشت هایی جذابی مواجه میشین که من به شخصه خیلی ازشون کیف کردم 😍 و به نظرم از نقطه قوت های کتاب هستش . چرا؟ چون شما رو با یه لیست بلند بالا از نویسنده ها و کتابهایی آشنا میکنه که ممکنه تا به حال اسمشونم نشنیده باشین. از اول تا وسطهای داستان رو یکم سخت خوندم و برای من خیلی طول کشید چون شخصیت داستان یکی از اون دخترای آروم کتابخونه و اتفاقات خاصی هم براش نمیفته ولی خیلی یهو از وسط داستان ، قضیه جذاب میشه و دلت میخواد یهویی کتاب رو تموم کنی ببینی چی میشه :) کتاب ترجمه ی #لیلا_کرد دوست داشتنی هستش و برای من ترجمه خوبی داشت و خسته م نکرد . از خوبی های دیگه ای که میتونم بهش اشاره کنم اینه که بعضی جملات کتاب در عین سادگی بیانشون ، به شدت توی فکر میبرتتون و باعث میشه به چیزای جالبی فکر کنین ... . اگر از یه داستان ساده و روون و دوست داشتنی خوشتون میاد و صدالبته عاشق کتاب هستین ، این کتاب به دردتون میخوره 👌🏻 . 📌 قشنگ ترین جمله کتاب از نظر من : " همیشه براى هر کسى کتابى است و براى هر کتاب کسى " 0 0 الناز عطائی 1403/11/13 زنان زندگی ام ؛ درباره ی عشق ناشکیبا، زندگی طولانی و ساحرگان نیک ایزابل آلنده 3.4 4 از ایزابل آلنده قبلا هیچی نخونده بودم. با اینکه کتاب "پائولا"ش رو صدهزار بار یکی از کتابفروشیهایی که ازش خرید میکردم بهم پیشنهاد داده بود ولی خب نگرفتمش ... میخوام امسال بگیرمش . ( راستی ! جا داره بگم همین کتاب با عنوان #روح_یک_زن از نشر نون هم چاپ شده. ) توی عنوان کتاب نوشته " درباره ی عشق ناشکیبا، زندگی طولانی و ساحرگان نیک " در مورد زندگی طولانی نظری نداشتم چون هیچوقت طول زندگی واسم اهمیتی نداشته ، اما در عوضش موضوع عشقها و ساحرگان و همینطور اینکه یه زن دربارهی زنهای دیگه یه کتاب نوشته باشه واسم خیلی جذاب بود. میدونستین آلنده ، اولین کتابش که خیلی هم جهانی شد رو توی ۴۰ سالگیش نوشته بوده ؟! :) [این من رو خیلی امیدوار میکنه حقیقتا 🫠😅] آلنده توی این کتاب از زندگی خودش ، مادرش پانچیتا ، کودکی و نوجوانی و ازدواجهاش ، فمینیست بودنش و تفکراتش در مورد فمینیسم ، کارش و نویسنده شدنش ، زنانی که توی زندگی کمکش کردن و از همهی اینا جذابتر ، در مورد موضوعاتی حرف میزنه که میتونه روشنکننده و شروعکنندهی کلی فکر و تصمیم توی ذهن خواننده بشه ! موضوعات روزمرهای که ازشون خیلی حرف زده نمیشه چون تابو هستن ... خصوصا تو کشورهایی مثل کشور ما با فرهنگ و آداب و رسوم و قوانین ما ... وارد جزئیاتش نمیشم 🙂 چون دلم میخواد اگر آدمی هستین که دلتون میخواد بیشتر فکر کنین ، خودتون برید و کتابش رو بخونید . من تا صبحم ازش خوب بگم ، اونی که کتابخون نباشه نمیره بخونه :))) از قسمتهایی از کتاب که خوشم اومد دوست دارم زیاد بنویسم اما خیلی زیادن ... به همین بسنده میکنم که : ۱. " این دوران برای من دورانی از خوشبختیِ فراوان است. خوشبختی نه فرافکنانه است نه پر سروصدا، برخلاف شادی یا لذت، ساکت است. آرام،ملایم،حالتی از آسایش درونی است که از دوست داشتنِ خودم شروع میشود. من آزادم ... " ۲. " بدون استقلال اقتصادی،فمینیسمی هم وجود ندارد. " ۳. " مادرم میگفت تنها چیزی که آدم در پیری باید بابتش پشیمان شود،گناهان نکرده و چیزهای نخریده است. " ایزابل آلنده نمونهی یه زن جذاب ، مستقل ، سرکش و تابوشکن بوده و هست 🫰🏻🤍 چیزی که این دنیا برای تغییر ، بهش نیاز داره ... 0 0 الناز عطائی 1403/11/13 فرنگیس مرده است مسعود کریمخانی 5.0 1 [ مهاجرت که میکنی دیگر یکی نیستی ، چندتایی؛ بسته به اینکه از میان چند جماعت گذشته باشی و از چه جاهایی و از چه تونلهایی عبور کرده باشی تعداد این "تا"ها کم و زیاد میشود. از هرجا که میگذری ، یکبار تا میخوری. هر "تا" یک هویت است و هر هویت نامی دیگر دارد. هرچه نامهایت بیشتر باشد، پیچیدهتری. ] #فرنگیس_مرده_است نوشتهی #مسعود_کریم_خانی_روزبهان [ آنجا به دنیا آمدهام. آنجا بزرگ شدهام. ریشههایم آنجاست. بعدها وقتی بزرگ شدم ، وقتی گم شدم ، بیشتر فهمیدم که چقدر به ریشههای خودم نزدیکم. ] خوندن کتاب فرنگیس مرده است ، برای من تجربهی جدیدی بود. قصه ، با همین جمله شروع میشه! و همون اول چند تا سوال بزرگ به وجود میاره که خب "فرنگیس کیه!؟" "چرا مُرده؟" یا "چجوری مُرده؟" ... داستانِ فرنگیس رو از زبان یک استاد دانشگاهی میخونیم که دیوانهی عتیقهجات باستانیه و خونهای داره پر از این وسایل...مهاجره و عاشق کافه نشینی. از نظر من نگاه خیلی شاعرانه و به قول مردم "هنریای" به زندگی داره که میشه این موضوع رو توی خیلی از تعاریفش از زندگی،عشق،هویت،مهاجرت و ... دید. این قصه، پر از نشونه و نکته و رمزه. حتی توی اسمگذاریهای شخصیتهای داستان میشه این موضوع رو به وضوح دید و این نشونه از خلاقیت و هوش نویسنده داره ✨️ این قصه ، این کتاب ، و این روایت قطعا میتونه تجربهی جدید و جذابی برای خوانندهی ادبیات داستانی فارسی باشه . و صد البته ارزش خوندن داره 🤝🏻 0 0 الناز عطائی 1403/11/13 هزارتو بورهان سونمز 4.3 1 [بیدار شو و صورتت را به بارانِ روی شیشه بچسبان عادت ، نام دیگرِ مرگ است نگذار آن گل بنفشهی کهنه در موهایت، تو را هم خشک و پژمرده کند] ● از خواب بیدار میشی ، ساعت ، زمان ، اتاقِ غریبه ، مکان هیچ چیزی رو نمیشناسی و چشمات فقط دنبال چیزی میگردن. چی؟ نمیدونی . تنها چیزی که بهت گفتن اینه که آروم باشی و نترسی! حتی نمیدونی از چی نباید بترسی ... بلند میشی و میبینی صاحب چیزهایی هستی که برات هیچ معنی و مفهومی نداره! وسایل ، لباس ، خونه ، دوستها ، خواهر ... خاطرات! خاطراتی که ازت توی ذهن بقیه هست ، اما تو چیزی ازش توی یادت نیست ... • این قصه ، قصهی پسریه به اسم "براتین" . براتین یه گیتاریست و خوانندهی محبوب بوده ، یه آدم پر از مهربونی،حس همدلی، با یه زندگی کاری موفق و پر از خلاقیت. اما یه شب تصمیم میگیره بره روی پل بسفر و خودش رو پرت کنه پایین ... و قصه از جایی شروع میشه که براتین به هوش میاد و متوجه میشه هیچ چیزی یادش نیست و حافظهش رو از دست داده ... • توی این کتابِ حدودا ۲۰۰ صفحهای ، ما کنار براتین زندگی میکنیم ، توی فکراش میچرخیم ، باهاش میخوابیم و بیدار میشیم و توی استانبول و کافههاش چرخ میزنیم ، به سوالهای براتین فکر میکنیم و قصههایی از گذشتهی براتین رو میخونیم ... قصههایی که فکر میکنم خوندنشون ، ما رو یاد خودمون میندازه! برای من که همینطور بود... اتفاقات ، سوالها ، نگرانیها و دلمشغولیهای یه آدمی که انگار تازه به دنیا اومده ، هیچ چیزی توی یادش نیست! هرچقدر تلاش میکنه هم چیزی یادش نمیاد... • به نظرت اگر تو جای براتین بودی ، بعد پاک شدن حافظهت ، میتونستی بازم زندگی کنی؟ • این قصه ، قصهی کوتاهی بود که به نظر من ارزش خوندن داره چون خواننده رو به فکر میندازه و احتمالا باعث میشه ارزش خیلی چیزها رو بیشتر درک کنیم ... • اگر یه قصهی روون و متفاوت و غیرتکراری دوست دارین بخونین ، فکر میکنم #هزارتو پیشنهاد خوبیه. 0 0 الناز عطائی 1403/11/13 زمستان کوئری ها جیمز وود 3.6 1 [نمیفهمم چجوری از پس زمستونهای اینجا بر میای...؟] زمستانِ کوئریها، قصهی یه خانوادهس. آلن کوئری(پدر)، ونسا و هلن(دخترها)، کتی(مادر) و آدمهایی که به نوعی با این افراد در ارتباطن ... از اول قصه ما با آلن همراه میشیم و اتفاقات رو از جانب اون میبینیم.مردی که توی کارش انگار موفق بوده و پولداره اما توی زندگی شخصیش نه ... قصه توی شش روز روایت میشه، در واقع انگار ما توی شش روز کنار این خانوادهایم و داریم اتفاقات زندگیشون رو میشنویم و حالا باید توی یه موقعیت مهمی که براشون پیش اومده،کنارشون باشیم تا ببینیم چی میشه. "زمستان کوئریها" دربارهی حلقهی کوچیک و مهمِ "خانواده"ست. دربارهی کودکی،تروماها،شخصیت بچهها، رفتارهاشون و تاثیرات رفتار والدین با بچهها. دربارهی تفاوتها.دربارهی دیدگاههای متفاوت.دربارهی اینکه چرا بعضی آدمها یه جورین و بعضیهای دیگه، یه جور دیگه!؟ دربارهی افسردگی. (البته نه به طور مستقیم و راهکاردهنده و ...!) دربارهی عشق... دربارهی جدایی. دربارهی چطور جدا شدن. دربارهی مرگ. خصوصا مرگ یک عزیز. سوگ... دربارهی شادی! • وقتی که این کتاب رو انتخاب میکردم واقعا فکر نمیکردم یکی از دوستداشتنیترین کتابهای امسالم باشه، اما قطعا برای محتوای خوب قصه، برای نوع روایتش و صد البته بخاطر ترجمهی خوب خانم ملک فاضلی، این کتاب جزو ۱۰ تا انتخاب اولمه برای پیشنهاد دادن به بقیه، از کتابهایی که امسال خوندم. زمستان کوئریها رو بخونید، اگر که به این فکر میکنید که "چرا شادی برای آدمها، به شکل و اندازههای مختلف خودش رو نشون میده؟" اگر که درگیر مسالهی "سوگ" بودین یا هستین اگر که "افسردگی" براتون یه دغدغهست اگر که خودتون رو دائما با یه شخص دیگه "مقایسه" میکنین اگر که هنوز به این درک توی زندگی نرسیدید که زندگی، همین "لحظه"ست ... :) 1 1 الناز عطائی 1403/11/13 پری هفت سر اروین لازار 5.0 1 [توی راه از پسرک پرسید: چی فکر میکنی؟ به نظرت من بازم یه دست سیاه میشم؟ پسرک گفت: حتما؛ و کمی غصهاش شد فکر کرد اگر این توکای بیعقل خودش را رنگمالی نکرده بود، الان شش ماه بود که باهم دوست بودند...] _ از متن کتاب، قصهی توکای بلندپرواز _ "پری هفتسر" یه مجموعه داستان برای رده سنی کودک و نوجوانانه (مثبت ۸ سال)، ۱۰۷ صفحهست، نوشتهی #اروین_لازار و ترجمهی #کمال_ظاهری ، هجده تا داستان کوتاه داره که هرکدوم با روایت قشنگی که دارن، یه مفهوم خاصی رو به بچهها یاد میدن...🤌🏻 از بین این داستانها من داستانِ توکای بلندپرواز، دختری که همه را دوست داشت، خرگوش عادل و آبیوزرد رو خیلیی دوست داشتم. خصوصا توکای بلندپرواز که به نظرم یکی از مهمترین قصههای این کتابه✨️ با خوندن این کتاب، بچهها مفهومهایی مثل دوست داشتن خود، عدالت، دوستی و ... رو از شخصیتهای داخل قصهها یاد میگیرن. از بین کتابهای تازه چاپ شدهی ژانر فانتزی و کودکنوجوان، یکی از پیشنهادهای من برای خرید کتاب حتما #پری_هفتسر ه 👋🏻 اگر از این ژانر خوشتون میاد یا دوروبرتون نوجوونی دارین که میخواین بهش کتاب هدیه بدین، با توجه به اینکه قیمت این کتاب ۱۵۰ هزار تومنه، فکر میکنم هدیهی مناسبی باشه برای خودتون یا نوجوونای کتابخون دورتون ... 0 0 الناز عطائی 1403/11/13 تاریخ خاص تنهایی احمد آلتان 4.1 4 [تو خودت را دوست نداشتی، هیچ مردی را هم دوست نداشتی، ما آدمهایی هستیم که نمیتوانیم کسی را دوست داشته باشیم، شاید ما همدیگر را بهخاطر شباهتمان به هم دوست داریم... قبلا هیچوقت از مرگ نمیترسیدم، هنوز هم نمیترسم، اما به این فکر میکنم که تو تک و تنها چه کار خواهی کرد. هرچند من باشم یا نباشم تو غمگینی، این تغییر نمیکند، اما وقتی من نباشم، تو، هم غمگینی و هم تنهایی.] خیلی صبر کردم، فکر کردم، دوباره کتاب رو خوندم، تا بفهمم چجوری باید ازش بنویسم. چجوری بنویسم که مخاطب ارزش این داستان رو بفهمه؟ چجوری بنویسم که بره بخرتش، بخونتش، بفهمتش؟ نمیدونم. واقعا نمیدونم. حسم انقدر به این کتاب و به این قصه،حسم به تکتک شخصیتهاش و داستانهای خاص خودشون،تنهاییشون،قلبهای شکستهشون،حسم به تکتک کلمات این کتاب انقدر قوی و زیاده که نمیتونم یه #معرفی_کتاب ازش داشته باشم اینجا. بنابراین تصمیم گرفتم از اکثر جاهای کتاب که خیلی دوسشون داشتم، یه عکس داشته باشم توی پیجم. بعید میدونم با این تیکهها کتاب #اسپویل بشه! ولی اگر سه چهارتا اسلاید اول، کار خودش رو کرد و قانع شدین که برید این کتاب رو بخرید بخونید، پیشنهاد میکنم دیگه اسلایدهای باقیمونده رو نخونید ... اگر هم انقدری به من و سلیقهی من توی انتخاب کتاب اعتماد دارید که نیاز به خوندن اسلایدها نباشه، لطفا لطفا لطفا یه ۱۳۰ هزار تومن کنار بذارید و توی اولین کتابفروشیای که #تاریخ_خاص_تنهایی رو دیدید، بخریدش و بخونیدش... اگر مثل من احساساتی باشید، معنیِ تنهایی رو بدونید، درد و رنج و سوگِ ترک شدن رو تجربه کرده باشید، این کتاب حرفهای زیادی برای شما خواهد داشت. [آدمها همیشه از خوشبختی حرف میزنند، نمیدانم این چهجور چیزی است، یا خوشبخت نبودم یا چون نمیدانستم خوشبختی چی است خوشبختیام را نفهمیدم، اما هیچوقت احساس خوشبختی نکردم... چیزی که میخواهم بهت بگویم این است که خوشبخت نبودن لزوماََ به معنای مایوس بودن نیست... اگر خوشبخت نیستی، نیستی که نیستی، اهمیت نده...] 0 0