معرفی کتاب هزارتو اثر بورهان سونمز مترجم مژگان دولت آبادی

هزارتو

هزارتو

بورهان سونمز و 1 نفر دیگر
4.2
2 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

2

شابک
9786225696280
تعداد صفحات
207
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        هزارتو روایتی است از زندگی موسیقی‌دانی که روزی به‌ناگاه بیدار می‌شود و در میانه‌ی بهت و گیجی درمی‌یابد که حافظه‌اش را از دست داده و برای یافتن هویتش در تلاش و تلاطم است. او در مواجهه با پرسش‌هایی دشوار برای دست‌یافتن به گذشته‌اش است. آیا نمی‌توان بدون گذشته‌، فقط به آن‌چه پیش روست چنگ زد و خود را با آن تعریف کرد؟ آیا ما چیزی به‌جز آن‌چه بر ما رفته، نیستیم؟

نویسنده در این کتاب به تقابل میان شرق و غرب پرداخته است. بُراتین نمادی از انسان امروزی است، او که روی پل بسفر -محل اتصال بخش آسیایی و اروپایی استانبول- دست به خودکشی نافرجامی زده است میان سنت و مدرنیته خود را گرفتار می‌بیند و درعین‌حال، امکان رهایی از هیچ‌کدام برایش میسر نیست. 
      

یادداشت‌ها

          [بیدار شو و صورتت را به بارانِ روی شیشه بچسبان
عادت ، نام دیگرِ مرگ است
نگذار آن گل بنفشه‌ی کهنه در موهایت،
تو را هم خشک و پژمرده کند]
‌
● از خواب بیدار میشی ، ساعت ، زمان ، اتاقِ غریبه ، مکان
هیچ چیزی رو نمی‌شناسی و چشمات فقط دنبال چیزی میگردن.
چی؟ نمیدونی ‌.
تنها چیزی که بهت گفتن اینه که آروم باشی و نترسی!
حتی نمیدونی از چی نباید بترسی ...
بلند میشی و میبینی صاحب چیزهایی هستی که برات هیچ معنی و مفهومی نداره!
وسایل ، لباس ، خونه ، دوست‌ها ، خواهر ... خاطرات!
خاطراتی که ازت توی ذهن بقیه هست ، اما تو چیزی ازش توی یادت نیست ...
‌
• این قصه‌ ، قصه‌ی پسریه به اسم "براتین" . براتین یه گیتاریست و خواننده‌ی محبوب بوده ، یه آدم پر از مهربونی،حس همدلی، با یه زندگی کاری موفق و پر از خلاقیت.
اما یه شب تصمیم میگیره بره روی پل بسفر و خودش رو پرت کنه پایین ...
و قصه از جایی شروع میشه که براتین به هوش میاد و متوجه میشه هیچ چیزی یادش نیست و حافظه‌ش رو از دست داده ...
 
• توی این کتابِ حدودا ۲۰۰ صفحه‌ای ، ما کنار براتین زندگی میکنیم ، توی فکراش میچرخیم ، باهاش میخوابیم و بیدار میشیم و توی استانبول و کافه‌هاش چرخ می‌زنیم ، به سوالهای براتین فکر میکنیم و قصه‌هایی از گذشته‌ی براتین رو میخونیم ‌...
‌
قصه‌هایی که فکر میکنم خوندنشون ، ما رو یاد خودمون میندازه! برای من که همینطور بود...
اتفاقات ، سوال‌ها ، نگرانی‌ها و دل‌مشغولی‌های یه آدمی که انگار تازه به دنیا اومده ، هیچ چیزی توی یادش نیست! هرچقدر تلاش میکنه هم چیزی یادش نمیاد...
‌
‌
• به نظرت اگر تو جای براتین بودی ،
بعد پاک شدن حافظه‌ت ، میتونستی بازم زندگی کنی؟
‌
‌
• این قصه ، قصه‌ی کوتاهی بود که به نظر من ارزش خوندن داره 
چون خواننده رو به فکر میندازه و احتمالا باعث میشه ارزش خیلی چیزها رو بیشتر درک کنیم ...
• اگر یه قصه‌ی روون و متفاوت و غیرتکراری دوست دارین بخونین ، فکر میکنم #هزارتو پیشنهاد خوبیه.
        

0