یادداشت‌های hanieh (86)

hanieh

1403/3/2

فرار از هودینی
          خب این جلد سوم تعقیب جک قاتله و حقیقتاً من کمتر از دو جلد قبلی این کتاب رو دوست داشتم
 داستان درباره قتل‌هاییه که درون یک کشتی اتفاق می‌افته و حالا تامس و آدری رز باید به دنبال پیدا کردن قاتل کشتی باشند هر چقدر سرعت عمل کمتری داشته باشند تعداد قتل‌ها  بیشتر می‌شه راستشو بخواید هم از نظر جنبه عاشقانه و هم از نظر جنبه جنایی ضعیف‌تر از دو جلد قبلی عمل کرد با این حال من داستان رو دوست دارم ولی متاسفانه قسمت عاشقانه کتاب کاری کرد که دوست داشتم چند صفحه از کتاب رو پاره کنم حس می‌کنم آدری رز واقعاً لیاقت تامس رو نداره  
بیاید یه ذره درباره تامس حرف بزنیم تامس واقعاً شخصیت خیلی کاملیه اینکه به این فکر می‌کنم آیا در دنیای واقعی شخصیتی مثل تامس را می‌تونم پیدا کنم یا نه قلبم رو آزار میده به هر حال اون واقعاً شخصیت اصلی دوست داشتنی باهوش و بی‌نظیری داره و لایق هر آن چیزی که در جهانه هست نمی‌دونم چطور باید احساساتم رو نسبت به این شخصیت بگم فکر کنید یک شخصیتی در در اون زمان به این درک رسیده که می‌تونه یک فردی رو آزاد بزاره در انتخاب کردن و انقدر به بلوغ رسیده که می‌دونه باید در هر کجا چه رفتاری رو نشون بده و چطور احساسات خودش رو مدیریت کنه این واقعاً فوق‌العاده است 
        

2

hanieh

1403/3/1

داوودی سفید
          یادمه این کتاب رو توی اتوبوس و مترو می خوندم 
گاهی خوندنش انقدر دردناک می شد که کتاب رو می بستم چشمام رو به سمت مردم می‌چرخوندم نفس  عمیق می‌کشیدم  و سعی می‌کردم اروم باشم .
چندین بار این اتفاق افتاد تا جایی که نشد و بغض من شکست .
خوندن کتاب هایی که محور اصلی اتفاقاتش تجاوز باشه اونم تجاوز های پی در پی اصلا اسون نیست
خواندن این کتاب آسان نبود، اما خوشحالم که آن را خواندم. این ادای احترامی زیبا به زنان کره ای است که در طول اشغال ژاپن از خانه هایشان ربوده شدند و مجبور شدند به "خانه آسایش زنان" بروند ، عبارتی باورنکردنی ملایم برای بردگان جنسی که مجبور به آن شدند. همچنین ادای احترامی و یادآوری است، همانطور که نویسنده در یادداشت خود اشاره می کند، به همه زنانی در سراسر جهان که در زمان جنگ مورد تجاوز قرار گرفته اند.

این رویدادهای وحشتناک رفتار وحشیانه، داستان آنچه برای این زنان اتفاق افتاد، از طریق زندگی دو خواهر به تصویر کشیده شده است. روایت های جداگانه آنها با فاصله زمانی چند دهه روایت می شود، اما هر کدام بخش مهمی از افکار، رویاها و خاطرات دیگری هستند.

هانا، خواهر بزرگتر، روایت خود را در سال 1943 آغاز می‌کند، زمانی که در شانزده سالگی مهارت مادرش را به عنوان یک "هنیو"، یک غواص و ماهیگیر، آموخته است. با وجود اشغال ژاپن، زندگی آنها در این جزیره کوچک در سواحل جنوبی کره آرام اما محتاط بوده در حالی که از سربازان ژاپنی می ترسیدند. داستان او از رفتار وحشیانه و بیرحمانه به عمق وجود نفوذ می کند. آنچه برای هانا اتفاق می افتد برای افراد ضعیف نیست.

فصل‌های هانا با خاطرات خواهر کوچکترش امی در سال 2011 تناوب دارد، زمانی که امی گذشته‌ای را که از خانواده‌اش پنهان کرده بود، تعریف می‌کند، و به آنها نمی‌گوید روزی  خواهرش توسط یک سرباز ژاپنی دستگیر شد، در حالی که هانا سعی می‌کرد خواهر کوچکش را از این سرنوشت نجات دهد. امی، اگرچه توسط سرباز ژاپنی گرفته نشده بود، اما دوران وحشتناکی را که تحمل  کرد.  او سرانجام به فرزندانش از از دست دادن ها، غم و اندوه خود، چیزهای وحشتناکی که برای دهکده و خانواده اش اتفاق افتاد صحبت می کند.

این یک اثر داستانی است، اما حقیقت گذشته را در خود جای داده است، همان کاری که یک اثر خوب از داستان های تاریخی می تواند انجام دهد. به نظر می رسد این کتاب به خوبی تحقیق شده باشد. به نظر کلیشه ای می رسد که بگوییم این کتاب دلخراش و طاقت فرساست، اما یافتن کلمات دیگری به غیر از این کلمات عادی دشوار است. نکته اینجاست که در این کتاب هیچ چیز معمولی نیست.

مری لین برشت در یادداشت خود می گوید: "از آن ده ها هزار زن و دختری که توسط ارتش ژاپن به بردگی درآمدند، تنها چهل و چهار زن کره جنوبی (در زمان نوشتن این کتاب) هنوز زنده هستند تا به دنیا بگویند چه اتفاقی در اسارت برایشان افتاده است، چگونه زنده مانده اند، و چگونه به خانه بازگشتند. ما هرگز نخواهیم دانست که چه اتفاقی برای سایر زنانی افتاد که قبل از اینکه فرصتی برای اطلاع رسانی به دنیا درباره رنجشان پیدا کنند، جان باختند.» او با این رمان به آنها صدا داده است. 


        

1

hanieh

1403/2/31

قصر آبی
          

"قلعه آبی" داستان شجاعت، پیدا کردن قدرت درونی برای مبارزه با ترس، رو به رو شدن با زورگویی و ظلم خانواده، پیدا کردن زندگی و زندگی کردن به سبک و سیاق خودمون، و در نهایت، التیام یافتن با کمک طبیعت و عشق هست. 

داستان ساده‌ست، شاید زیادی ساده، ولی به هیچ وجه جلوی رسوندن پیام قوی امید رو نمی‌گیره. تو این روزهای سخت، لحظاتی پیش می‌آید که با ناامیدی از بهتر شدن اوضاع، شجاعتمون رو از دست می‌دیم. 

تو این لحظات ناامیدی، ولانسی استرلینگ بهمون امید می‌ده تا تو دل سختی‌ها به سفر زندگی ادامه بدیم.

کاری که این داستان ساده با پیام قدرتمندش با من کرد، با هیچ کلمه‌ای قابل وصف نیست. هم بهش خندیدم و هم گریه کردم. 

به ندرت پیش میاد یه کتاب بتونه احساسات متضاد رو تو آدم برانگیزه. 

همچنین منو از این واقعیت سنگین، از این زندگی روزمره و محیط‌های بسته به قلمرو جادویی طبیعت با منظره‌ی نفس‌گیر دریاچه، بکر بودن جنگل و فضای دلنشین آرامش و وحدت برد. 

گاهی اوقات، کتاب‌ها قدرتی برای التیام دارند که هیچ چیز دیگه‌ای نداره. روحیه‌بخش هست و آدم رو خوش‌بین‌تر می‌کنه. "قلعه آبی" هم جزو همین دسته کتاب‌هاست. 

شاید حال و هوای فعلی‌ام باعث شده یه حس قوی نسبت به این کتاب داشته باشم، ولی صادقانه بگم، عاشقش شدم. 

حس می‌کنم تو یه زمان درست این کتاب رو خوندم، زمانی که نیاز داشتم به یاد بیاورم با وجود هرج و مرج کنونی، هنوز امید به روزهای بهتر و شادتر وجود داره.

        

2

hanieh

1403/2/31

چراغ سبزها
          زمانی که میخواستم این کتاب رو بخرم میگفتم نکنه این کتاب واقعا حرفی برای گفتن نداشته باشه و صرفا یه بازیگر موفق نوشته اما این کتاب پر از حرف بود پر از درس برای زندگی یا حتی پر از درس برای تربیت فرزندان خودمون و تربیت خودمون متیو نشون داد که چقدر اصول فکری خانواده روی فرزندان تاثیر داره. اینکه چقدر پدر و مادری که اجازه میدن فرزندشون به مسیری که براش ساخته شده بره میتونه باعث بشه اون بچه به جایگاه فوق العاده ای برسه . اعتماد به نفس و اشتیاقش به برتری و تلاش به خاطر خانواده اش و بعد به خاطر ذهن باز و درخشان خودش بودکه باعث شد جایگاه بزرگی رو توی صنعت هالیوود به دست بیاره .
متیو نشون میده به ما که گاهی باید رها کنیم تا خودمون رو بشناسیم گاهی باید خودمون رو مورد بازخواست قرار بدیم .. متاسفانه اصلا توانایی گفتن این حجم از اموزه های خوب کتاب رو ندارم واقعا توصیه میکنم این کتاب فوق العاده رو بخونید و توجه خودتون رو به اصول و قوانین زندگی متیو جلب کنید .
        

5

hanieh

1403/2/31

هر دو در نهایت می میرند
          شامل اسپویل البته این رمان جای اسپویلی نداره ولی خب ‌....
قلبم شکست ...
توی هر ص از کتاب ارزو میکردم این ماجرا دروغ باشه و این ها از دست مرگ فرار کنند ولی اینطور نشد متیو و روفوس مردن ولی روز آخر کامل و شگفت انگیزی گذروندن و زندگی کردن این مهمه نه ؟ چقدر شخصیت روفوس رو دوست داشتم اون شجاعت بی نظیرش رو ، فکر میکنم من هم نیاز به همچین دوستی دارم ..من بیشتر شبیه متیو ام کسی که اگه بفهمه امروز میمیره تو خونه سنگر میگیره ، فکر میکنم منم به یه روفوس نیاز دارم دلم میخواد گریه کنم ولی جایی هستم که نمیشه مرگ متیو خیلی بیشتر از مرگ روفوس من رو تحت تاثیر قرار داد.
چقدر تاثیر ما رو زندگی هم زیاد و شگفت انگیزه ، اگه متیو روفوس رو نمی شناخت چی ؟ اگه اون برنامه یه ادم پوچی رو بهش معرفی میکرد و اون هم تصمیم میگرفت با همچین ادم مسخره ای رفیق بشه؟ شاید تا اخر زمان مرگش توی خونه میموند :)))
روفوس متیو رو شجاع کرد ولی این دلیل بر این نیست که روفوس از چیزی نمیترسید بلکه اونم نیاز داشت که بهش یاداوری کنن شجاع باش :) روفوس و متیو عزیز من با شما زندگی کردم قلبم در حال گریستن برای شماست شما باید یک زندگی طولانی رو تجربه میکردید:))
از روفوس همدلی و همراهی و شجاعت رو اموختم و از متیو مهربانی فداکاری و استقامت :)))
بدرود متیو ، بدرود روفوس
        

2