معرفی کتاب سفر سیلکا: براساس داستانی واقعی از عشق و استقامت اثر هدر موریس مترجم سارا حسینی معینی

سفر سیلکا: براساس داستانی واقعی از عشق و استقامت

سفر سیلکا: براساس داستانی واقعی از عشق و استقامت

هدر موریس و 2 نفر دیگر
4.5
23 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

35

خواهم خواند

15

شابک
9786004613545
تعداد صفحات
356
تاریخ انتشار
1399/9/19

توضیحات

        سال 1942، سیلکا که فقط شانزده سال دارد به اردوگاه آشویتس-بیرکناو اعزام می                            شود و هنگام ورود، فرمانده اردوگاه شیفته زیبایی او می                            شود. سیلکا که به زور از زندانی                            های زن دیگر جدا شده است، خیلی زود درمی                            یابد که قدرت، حتی اگر ناخواسته به                            دست آمده باشد، ضامن بقاست.پایان جنگ جهانی دوم و آزادسازی اردوگاه نیز منجر به رهایی سیلکا نمی                            شود. ارتش شوروی او را به جرم همدستی با دشمن برای گذراندن محکومیتی پانزده                            ساله به اردوگاه کار اجباری در سیبری می                            فرستد؛ جایی که سیلکا در آن با مشکلات تکراری و گاه جدیدی مواجه می                            شود.او که هر روز با مرگ و زندگی در جدال است به وجود نیرویی در خود پی می                            برد که حتی تصورش را هم نمی                            کرد آن را داشته باشد. در بی                            رحمانه                            ترین شرایط، با حمایت پزشکی رئوف در بیمارستانِ اردوگاه، به پرستاری بیماران می                            پردازد. وقتی کم                            کم در این موقعیت تلخ و جدید دوستانی می                            یابد و روابطی ایجاد می                            کند، درمی                            یابد فارغ از هر اتفاقی که تاکنون برایش افتاده است، قلب او نیز می                            تواند مأمنی برای عشق باشد.سفر سیلکا از کودکی به بزرگسالی و سرانجام رسیدنش به جایگاه درمانگری، بازتابی است ازقدرت روح انسان و میل او به بقا.
      

لیست‌های مرتبط به سفر سیلکا: براساس داستانی واقعی از عشق و استقامت

یادداشت‌ها

شراره

شراره

1402/8/8

          اگر روح زنانه از زنان گرفته نشه به دنیا و زندگی رنگ می‌پاشند قبلاً کتاب دکتر فرانکل (انسان در جستجوی معنا [درباره اردوگاه کار اجباری] )خوندم و با توجه به اون می‌تونم بگم دنیای زنان خیلی با دنیای مردان متفاوته حتی در اردوگاه کار اجباری و زنان ذاتا خالق هستن نهایت خلق کردن در زنان به دنیا آوردن فرزند که علاوه بر این که آنهارو آسیب پذیر میکنه از جانب فرزند ،بهشون توانایی و قدرت عجیب و غریبی هم میده برای ایستادگی و بردباری...زنان بر خلاف روحیه لطیف و ظاهر شکننده‌ای که دارند گاهاً خیلی قوی‌تر از مردان عمل می‌کنند همونطور که پزشک‌ها هم میگن توانایی زنان در تحمل درد خیلی بیشتر از مردانه این نشون میده زنان قویتر از اون چیزی هستند که جامعه تصور میکنه...

نمی‌دونم این داستان و این شخصیت سیلکا تا چه حد واقعیه و تا چه حد ساخته و پرداخته ذهن نویسنده است اما هرچی که هست باور دارم که زنانی تو دنیا هستند که این قبیل رنج هارو تجربه کردن به شکل های دیگه‌ای و حتی سخت تر و هولناکتر...


        

24

          کتاب دوم سال ۱۴۰۲
چقدر این داستان دوست داشتم قبل این کتابی خونده بودم به نام خالکوب آشویتس که در اون دختری بود به نام سیلکا که به لالی کمک کرد این داستان زندگی سیلکا بود
سیلکا رو چقدر دوسش داشتم و از ته دل عاشقش شدم و همینطور براش تأسف خوردم سیلکا حقش نبود اینهمه درد رنج بکشه البته هیچ یک از آدما هیچوقت حقشون نیس همچین زجرای بکشند و تحمل کنند ظلمایی که هیتلر استالین و... به بشریت کردن هیچوقت قابل بخشش نیس آدم بی‌گناهی که به خاطر یه نفر زجر کشیدن یا مردن
درباره داستان: داستان درباره دختری به نام سیلکا هستش که توی شانزده سالگی به اردوگاه آشویتس برده شد و مورد تجاوز قرار گرفت و شاهد مرگ انسان های زیادی شد و خانوادهاش رو در آشویتس از دست داد بعد از آزادی به جرم خیانت و خودفروشی به اردوگاه ورکوتا در سیبری( اتحاد جماهیر شوروی) منتقل شد و....
داستان زیبای بود از عشق استقامت و ایستادگی سفر سیلکا از اون داستان‌هایی بود که تا آخر عمر یادم خواهد موند

        

23

        در طول خوندن کتاب شجاعت و مقاومت زنان و مخصوصا سیلکا تو شرایط سختی که داشتن تحسین می کردم،ترس از تنها شدن و طرد شدن سیلکارو با تمام وجودم درک میکردم،وقتایی سیلکا با جوزی مجبور بودن تو هوای سرد و سوزناک از خوابگاه تا بیمارستان رو طی کنن انگار منم همراهشون از توی چند متر برف که به سختی می شد توش راه رفت راه میرفتم،ترسشون رو موقعی که مرد ها به اتاقشون می‌ریختند رو حس کردم،در کنار زنای دیگه ی خوابگاه از مادر شدن جوزی ذوق کردم،همراه سیلکا و کریل بخاطر مرگ پاول اشک ریختم،و از اینکه فهمیدم الکساندر هم متقابلاً عاشق سیلکاس لذت بردم و خلاصه بگم با این کتاب زندگی کردم(:
(پ.ن: ظاهراً این کتاب جلد اولی هم داره،با خوندن این کتاب ترغیب شدم که هرچه زودتر خالکوب آشویتس هم بخونم،امیدوارم به قشنگی این کتاب باشه<:)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0