یادداشت سعید بیگی
17 ساعت پیش
نثر کتاب خوب و ویراستاری هم خوب است. داستان از زبان یک دختر جوان اهل اسلواکی به نام «سیلکا» روایت میشود که در جنگ جهانی دوم، برای کمک به خانوادهاش و دور ماندن آنها از دردسر و عذاب، داوطلبانه (!) خود را برای کار در اختیار آلمانیها میگذارد. آلمانیها او را چون هزاران نفر دیگر به اردوگاه آشوویتس و برکناو میبرند و در آنجا حدود سه سال میماند و ... او بارها جان مردان و زنان و کودکانی را نجات میدهد که آنان را نمیشناسد و برای آسایش و آرامش آنها تلاش میکند و به همین دلیل، گاه خود را گرفتار بلاها و دردسرهای بزرگ و خطرناک و حتی به خطر انداختن جانش میکند. در مجموع کتاب، ماجراهای جالبی را از شرایط سخت و وحشتناک این اردوگاهها روایت میکند و روشن است؛ آنان که قدرت را در دست دارند، به زیردستان خود ستم میکنند و هیچ تفاوتی در اصل موضوع بین آلمانی و فرانسوی و روسی و ... وجود ندارد و تنها در شدت و ضعف، میتوان تفاوتهایی را مشاهده کرد. داستان گر چه خواندنی است؛ اما گاه برخی مسائل، بدون هرگونه توضیح روشن و آشکار بیان میشوند و پذیرش این مطلب را برای خواننده دشوار میسازند. در پایان کتاب، نویسنده ـ هدر موریس ـ اعتراف کرده است که کتاب «خالکوب آشوویتس» را پس از سه سال نشست و برخاست با «لالی» قهرمان کتاب نوشته است؛ اما با سخنان «لالی» متقاعد شده که ماجرای زندگی «سیلکا» را هم پس از تحقیق بنویسد. و قطعا کتابی که در بسیاری از جاها از زبان دیگران روایت شده و منبع دست اول مطمئن و مُتقَنی چون قهرمان اصلی ـ هر چند در این صورت هم ممکن است که قهرمان اصلی داستان، به ساختن و توصیف ماجراهای خیالی مَدّ نظرش بپردازد ـ ندارد، کمی از واقعیت به دور خواهد بود و واقعیت در آن زیاد پر رنگ نیست. «سیلکا» هم مثل خالکوب یعنی «لالی» یا همان «لودویک آیزنبرگ» دلیل تمام این خوششانسیها و نجات از دردسر و مرگ را اراده و تصمیمش برای زنده ماندن، مطیع بودن و دانستن چندین زبان مثل روسی، آلمانی، اسلواکی و ... میداند. به نظرم بخشهای واقعیتر، ملموستر و پذیرفتنیتر، در این کتاب نسبت به خالکوب آشوویتس، بیشتر بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.