یادداشت ـبِلَکَتْـ<: ْْ۪۪۪̽♡
1403/5/18
در طول خوندن کتاب شجاعت و مقاومت زنان و مخصوصا سیلکا تو شرایط سختی که داشتن تحسین می کردم،ترس از تنها شدن و طرد شدن سیلکارو با تمام وجودم درک میکردم،وقتایی سیلکا با جوزی مجبور بودن تو هوای سرد و سوزناک از خوابگاه تا بیمارستان رو طی کنن انگار منم همراهشون از توی چند متر برف که به سختی می شد توش راه رفت راه میرفتم،ترسشون رو موقعی که مرد ها به اتاقشون میریختند رو حس کردم،در کنار زنای دیگه ی خوابگاه از مادر شدن جوزی ذوق کردم،همراه سیلکا و کریل بخاطر مرگ پاول اشک ریختم،و از اینکه فهمیدم الکساندر هم متقابلاً عاشق سیلکاس لذت بردم و خلاصه بگم با این کتاب زندگی کردم(: (پ.ن: ظاهراً این کتاب جلد اولی هم داره،با خوندن این کتاب ترغیب شدم که هرچه زودتر خالکوب آشویتس هم بخونم،امیدوارم به قشنگی این کتاب باشه<:)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.