بریدههای کتاب اَمیرْرِضا|Amirreza اَمیرْرِضا|Amirreza 7 روز پیش استانبولچی معصومه صفایی راد 3.5 12 صفحۀ 142 آقای همسفر دوربینش را روشن کرد و از من جدا شد. صدای مداحی آشنایی در گوشهای از خیابان دوباره ما را به هم رساند. تصویر سید جواد ذاکر درودیوار موکبی را پر کرده بود و مداحی فارسی پخش میکردند. آقای همسفر عکس گرفت و من ذوق زده سؤال کردم. -ایرانی هستید؟ -نه. -چرا مداحی فارسی؟سید ذاکر؟! -چون دوستشون داریم! واقعاً انتظار دیدن عکس سید ذاکر را، بعد از این همه سال که از فوتش میگذشت، در زینبیه استانبول نداشتم. این معجزه صدا بود. این معجزه نامی بود که او عمر و صدا به پایش گذاشت. این معجزه حسین بود. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1404/1/24 کهکشان نیستی: داستانی بر اساس زندگی آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی محمدهادی اصفهانی 4.7 184 صفحۀ 414 شادآباد تبریز کجا و نجف اشرف کجا؟! درست بود که آبوهوای روستا و اوضاع معیشت با نجف فرق داشت، اما کسی که رایحه آن شهر را استشمام کرده باشد و مدتی در آن زیسته باشد، هر کجای دنیا جز نجف روزگار بگذراند، همچون قناریِ در قفس خواهد بود. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1404/1/20 پروانه ها گریه نمی کنند مرضیه اعتمادی 3.9 23 صفحۀ 123 دنیا شبیه گرگ توی قصهها، بیرحم بود. چرا پای دخترم را پس نمیداد؟ 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1404/1/9 تمثیلات سیاسی اجتماعی جلد 1 محمدصادق حائری شیرازی 4.8 2 صفحۀ 42 طرح دشمن برای تضعیف رهبری کیشومات در شطرنج: در شطرنج، شاه سفید یا سیاه را نمیکشند. ماتش میکنند که نتواند حرکت کند. وقتی حرکت نکرد، باخته است. اجانب دنبال این نیستند که رهبر ما را ترور کنند، دنبال این هستند که ماتش کنند، انفعال در او ایجاد کنند. درصدد این هستند که حرفش اثر نکند. فرمانش اثر نکند. یعنی راههای حرکت او را ببندند. تحرکش را ببندند. از هر راهی برود کیش بشود، از هر نقطهای بخواهد حرکت کند راهها را بر او ببندند. آنها دنبال این هستند که مطلبی از ایشان صادر بشود اما واقع نشود. مثلاً بگوید «اقتصاد مقاومتی»، اما هیچ تغییری نکند. بگوید «همدلی و همزبانی»، اما همانطور که بودند باشند. اگر اینطور شد، این بزرگترین ضرر است. بزرگترین خطر در جمهوری اسلامی این است که رهبر در یک موردی حرف بزند و یکچیز دیگر از آب دربیاید. این «کیش» شدن است. اگر تکرار شد، «مات» شدن است و ما نباید بگذاریم کار به اینجا بکشد. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1404/1/9 مین آراء: روایت 20 سال برگزاری انتخابات در سرحدات شمال غربی از 78 تا 98 به روایت یک ناظر معمولی حسین شرفخانلو 3.1 3 صفحۀ 43 پرسیدم:«عمو! چه شد در یک هفته رأیت برگشت؟» یک نگاه عاقلاندرسفیهی بهم کرد و جواب داد:«یک بار بهش رأی دادم که رئیسجمهور شود. میخواست عرضه داشته باشد و حواسش را جمع کند که با همان یک بار، کار را تمام کند که کار به دوباره خطخطیکردن سجلیِ من نکشد! الکی که نیست هی خانههای خالیِ سجلیام را بهخاطرش سیاه کنند. حالا هم دندش نرم، چشمش کور! به رقیبش رأی میدهم که بعد از این، قدر رأی مردم را بداند. الکی که نیست!» 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1404/1/6 ایران؛ نرسیده به امارات: روایتی از بوموسی، جنوبی ترین جزیره ایران علیرضا رافتی 3.4 16 صفحۀ 134 روی صندلیهای استوانهای جاگیر میشویم و جلیقههای نجاتمان را تن میکنیم. دو شناور تندرو پشت هم و آرام از اسکله فاصله میگیرند. هنوز کاملاً از محوطۀ اسکله خارج نشدهایم که قایق در دو سه ثانیه شتاب میگیرد و با سرعت بسیار زیاد میزند به دل آب. نفس در سینهام مانده. سرعتش بیش از سه، چهار برابر سرعت قایق موتوری حسن است. هر چه میگذرد سرعت قایق تندتر میشود و بیشتر سر جایم میخکوب میشوم. تصور این حد از سرعت بر روی آب را نداشتم. آقا مهدی اما انگار بدش نیامده. نگاهم میکند. نیم متر با هم فاصله داریم، اما با تمام قدرت داد میزند تا صدایش باد متراکم بینمان را بشکافد و به من برسد. _میدونستی... این... سریعترین... شناور... نظامی... دنیاست؟ 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1404/1/5 شهری در آسمان سید مرتضی آوینی 4.9 2 صفحۀ 13 آنان را که ریشه در خاکِ استوار دارند از طوفان هراسی نیست. جنگ میآمد تا مردانِ مرد را بیازماید. جنگ آمده بود تا از خرمشهر دروازه ای به کربلا باز شود. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/12/26 برای مهمانی خدا آماده شویم علیرضا پناهیان 3.9 9 صفحۀ 15 نگهبانان شهر، شیطان و قبیلهاش را که به آدم حسادت کرده بودند، به این مهمانی بزرگ را نمیدهند، تا اهالی شهر در خلوتی بیمانند، با خدای خود تنها بمانند، و در نهایت آسودگی از شر شیاطین با آرامش تمام در آغوش پر مهر خداوند پناه بگیرند. محافظان شهر، روز و شب از تک تک ساکنان مراقبت میکنند و با انوار خود هر گونه کدورت و کراهتی را از آنان میزدایند. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/12/19 درضیه: شهید علی شرفخانلو به روایت مادر حسین شرفخانلو 4.3 2 صفحۀ 33 روزی سه نوبت قبل اذان صبح و ظهر و مغرب میرفتیم زیارت و هر بار برگشتنی، مشحسینآقا یک چیزی برای بچهها و ما میخرید. صبح ها که نوبت شیر داغ بود و بعدازظهر ها هلو و گلابی که پُرشان میکرد لای دستمال بزرگی که همیشه توی جیبش داشت و شبها یکی یک سیخ کباب. سهم بزرگتر ها سوا بود. مال من و خودش و عمه خانم را میآورد توی اتاق. خوبیت نداشت زنها بیرون چیزی بخورند. مشحسین خدابیامرز هم که از همان اول روی این چیزها حساس بود. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/12/15 چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ علیرضا پناهیان 4.5 88 صفحۀ 163 بعد از نماز مؤدبانه، نوبت به نماز متفکرانه و با معرفت میرسد. نماز متفکرانه، نماز بامعنا است. کمکم داریم به باطن نماز راه پیدا میکنیم. در واقع نماز مؤدبانه رعایت کردن ادب ظاهری نماز است و نماز متفکرانه هم یک نوع رعایت کردن «ادب باطنی نماز» است. بعد از اینکه مدتی نماز مؤدبانه خواندیم به تدریج میتوانیم از نماز مؤدبانه به نماز متفکرانه برسیم و بعد از نماز متفکرانه است که میتوانیم نماز عاشقانه و با محبت و با احساس قلبی بخوانیم. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/12/14 ممنوع الخروج: روایت پرفراز و فرود اعزام یک مدافع حرم محمد حکم آبادی 4.0 3 صفحۀ 34 میدانستم پاس و ویزا و گذر بازی بینالمللی است؛جواز دفاع از حرم دست خود حضرت زینب(س) است. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/12/7 بیست و هفت روز و یک لبخند: روایتی از زندگی شهید بابک نوری هریس فاطمه رهبر 3.9 27 صفحۀ 165 -رضا، میدونی تو پادگان کسوه که بودیم، خیلی احساس غرور داشتم. -از چی؟ -از اینکه پادگان ما تو چندکیلومتری اسرائیل بود و اون نمیتونست هیچ غلطی بکنه. علیپور نگاهش میکند. بابک با هیجان ادامه میدهد: این میدونی یعنی چی، رضا؟ یعنی که ما صاحب قدرتایم؛ یعنی به اونها هم ثابت شده با ما نمیتونن دربیفتن. رضا، ما تو چند کیلومتریِ اونها بودیم و هیچ کاری نتونستن بکنن. هیجان به صدایش اوج میدهد: میدونی علت همه اینها چیه؟ علیپور در سکوت سر تکان میدهد. در این مدت، بابک هیچوقت اینهمه حرف نزده بود. بابک در جیب پیراهنش دست میکند. قرآن کوچکی درمیآورد و زیر لب صلوات میفرستد و لایش را باز میکند: -به خاطر وجود و درایت ایشونه. رضا، این آرامش و امنیت، این غروری رو که من امشب ازش حرف میزنم، مدیون بودن این مرد هستیم؛ همهی ما. علیپور خم میشود روی عکس. تصویر حضرت خامنهای، زیر نور اندک ماه روشن میشود. -خیلی دوست دارم آقا ارادتم رو به خودش بدونه. میخوام بفهمه یکی از سربازهاش منام و برای خوشحالی و سربلندیِ خودش و کشورش هر کاری میکنم. 0 2 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/12/7 بی بابا: روایت هایی از فقدان پدر حسین شرفخانلو 4.2 10 صفحۀ 23 کلاس دهمی بودم پشت لبم تازه سبز شده بود و تا وقتی پدرم زنده بود، خیلی اجازه نداشتم با بچه های محل بگردم. خانهمان قانون داشت و قاعده این بود که حتماً باید قبل از آمدن پدر، در خانه میبودم. چون الواطی و بگو بخند و شبنشینی توی پارک، تازه بعد از غروب شروع میشد، با اینکه دلم پر میزد برای سر کوچه ایستادن و شبنشینی تو قهوهخانه و قلیان دودکردن، اما نمیتوانستم از این کارها بکنم و رفیقبازی در بیاورم. پدرم که رفت، قاعده خانه را هم برد و هنوز چهلمش نشده بود که سیگار دستم بود و تا ساعت یازده، دوازده شب سر کوچه پای ثابت الواطی بچه محلها شده بودم. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/11/28 اثریا نیما اکبرخانی 4.0 28 صفحۀ 10 یاد حرف یکی از بچهها افتادم. همیشه میگفت جنگ بچهها رو زود بزرگ میکنه. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/11/28 تسخیرشدگان مینا شائیلوزاده 3.8 6 صفحۀ 9 صدای مامان که از بغض دورگه شده، دوباره توجهم را جلب میکند: -باباتونم یه شب انقدر دیر کرد که دیگه ندیدمش. من از این دیر اومدنا میترسم بهار! و چشمهای خیسش را با گوشهی روسری پاک میکند. با ناراحتی زل میزنم به صورت شکسته مامان و موهایی که تا همین یک سال پیش یک تار سفید هم بینشان نبود، اما حالا پر شده بود از سفیدی و هرچه اصرار میکردم که رنگی یا حنایی بگذارد، راضی نمیشد. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/11/27 تهرانِ جان (روایت هایی از زندگی با تهران) مهدی قزلی 3.2 7 صفحۀ 73 قلیانها را که آوردند، یکدفعه صدای ضرب بلند شد و یکی با صدای بلند گفت:«آبدارباشی تعطیل کرده باشی!» و شروع به خواندن کرد:«بسم الله ما اول قرآن است، رحمان و رحیم رخصت از یزدان است، از بیادبی کسی به جایی نرسید، حقا که ادب وظیفه انسان است. خشنودی آقا امام زمان صلوات.» صدای صلوات در قهوخانه پیچید. برایم جالب بود که این همه لات یقهباز با کلی خال و تاتو چه با اشتیاق صلوات میفرستند. کمکم همهمهها خوابید. مرد میانسالی وسط قهوهخانه ایستاد و از همه رخصت گرفت و شروع کرد:«این بازی به عمر ما جوونها قد نمیده. اصلش چیزِ دیگهای بوده. اما اینجا نوکر خونه آقا امیرالمومنینه. ما اینجا تورنا رو به یاد تازیانهای که به بچههای امام حسین زدند میزنیم. پس، جان امام حسین، کسی بینیت اینجا نشینه.» پیرمرد هیکلی چهارشانهای پارچه بلندی را در دستش گرفته بود و کناری ایستاده بود. مرد میانسال شروع کرد به ذکر صلوات و لعن گفتن و دعوت از مهمانهایی که دم در بودند تا جلسه کمی نظم پیدا کند حواسها جمع شود. 0 3 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/11/23 داستان راستان: جلد اول و دوم مرتضی مطهری 4.5 49 صفحۀ 152 ۶۱ جمع هیزم از صحرا رسول اکرم صلی اللهعلیه و آله در یکی از مسافرتها با اصحابش در سرزمینی خالی و بیعلف فرود آمدند. به هیزم و آتش احتیاج داشتند، فرمود:«هیزم جمع کنید.» عرض کردند:«یا رسولالله! ببینید این سرزمین چقدر خالی است! هیزمی دیده نمیشود.» فرمود:«در عین حال هر کس هر اندازه میتواند جمع کند.» اصحاب روانه صحرا شدند، با دقت به روی زمین نگاه میکردند و اگر شاخه کوچکی میدیدند برمیداشتند. هر کس هر اندازه توانست ذره ذره جمع کرد و با خود آورد. همینکه همه افراد هرچه جمع کرده بود روی هم ریختند، مقدار زیادی هیزم جمع شد. در این وقت رسول اکرم فرمود:«گناهان کوچک هم مثل همین هیزمهای کوچک است، ابتدا به نظر نمیآید، ولی هر چیزی جوینده و تعقیبکنندهای دارد؛ همانطور که شما جستید و تعقیب کردید اینقدر هیزم جمع شد، گناهان شما هم جمع و احصا میشود و یک روز میبینید از همان گناهان خرد که به چشم نمی آمد، انبوه عظیمی جمع شده است.» وسائل، ج۲/ص ۴۶۲. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/11/14 کامالا هریس و جو بایدن (ناگفته های زندگی) پیتر شوایزر 2.7 1 صفحۀ 12 چارلزلِگ، قاضی ناحیهای آمریکا، درباره فساد فراگیر تحت نام براون گفت:« گمان میکردم فقط در کشورهای جهان سوم است که مردم مجبور میشوند برای دریافت خدمات که شایستهاش هستند، به دولت رشوه دهند؛ اما آن را درست همین جا در سانفرانسیسکو داریم.» 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/11/13 ازدواج به سبک شهداء مهدی قربانی 4.3 4 صفحۀ 8 شهید سید احمد موسوی راد فرمانده گردان یدالله، تیپ ۲۱ امام رضا (ع) تولد: مشهد، ۱۳۳۹؛ شهادت، جزیره مجنون، عملیات خیبر،۱۳۶۲ مزار، بهشت رضا (ع) اولش که قبول نمیکرد، با اصرارهای من بالاخره راضی شد ازدواج کند. معیارهایی برای انتخاب همسر داشت. دلش میخواست همسرش با ایمان باشد، میگفت، «مادرجون! زنی میخوام که با خدا باشه. دوست دارم طوری باشه که با حجابش افتخار کنم.» روز اول به همسرش گفته بود: «من به خاطر این ازدواج کردم که دینم کامل بشه؛ چون بنای شهادت دارم. میخوام وقتی شهید شدم با دین کامل برم به دیدار خدا.» رؤیا خسینی، کاش با تو بودم، ص ۱۲۵ (به روایت مادر شهید) پیامبر اکرم (ص): هرکه با زنی مالش ازدواج کند، خداوند او را به مال وی واگذار میکند و هرکه با او به خاطر جمال و زیباییاش ازدواج نماید در او چیزی را که خوشایند او نیست خواهد دید و هرکه با وی به خاطر دینش ازدواج کند، خداوند تمامی این مزایا را برای او جمع میکند. وسائل الشیعه. ج۱۴. ص۳۱ 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/11/11 وسنی سعید تشکری 3.9 2 صفحۀ 178 بیبی چشم باز کرد و چشمش به گنبد و بارگاه افتاد. انگار دوباره زنده شده بود. پیاده شد و رو به حضرت سلام داد. احمد کمی عقب تر از بیبی سلام داد. بیبی گفت: هوای اینجا همیشه نوئه، انگار هر لحظه سال تحویل میشه. 0 2
بریدههای کتاب اَمیرْرِضا|Amirreza اَمیرْرِضا|Amirreza 7 روز پیش استانبولچی معصومه صفایی راد 3.5 12 صفحۀ 142 آقای همسفر دوربینش را روشن کرد و از من جدا شد. صدای مداحی آشنایی در گوشهای از خیابان دوباره ما را به هم رساند. تصویر سید جواد ذاکر درودیوار موکبی را پر کرده بود و مداحی فارسی پخش میکردند. آقای همسفر عکس گرفت و من ذوق زده سؤال کردم. -ایرانی هستید؟ -نه. -چرا مداحی فارسی؟سید ذاکر؟! -چون دوستشون داریم! واقعاً انتظار دیدن عکس سید ذاکر را، بعد از این همه سال که از فوتش میگذشت، در زینبیه استانبول نداشتم. این معجزه صدا بود. این معجزه نامی بود که او عمر و صدا به پایش گذاشت. این معجزه حسین بود. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1404/1/24 کهکشان نیستی: داستانی بر اساس زندگی آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی محمدهادی اصفهانی 4.7 184 صفحۀ 414 شادآباد تبریز کجا و نجف اشرف کجا؟! درست بود که آبوهوای روستا و اوضاع معیشت با نجف فرق داشت، اما کسی که رایحه آن شهر را استشمام کرده باشد و مدتی در آن زیسته باشد، هر کجای دنیا جز نجف روزگار بگذراند، همچون قناریِ در قفس خواهد بود. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1404/1/20 پروانه ها گریه نمی کنند مرضیه اعتمادی 3.9 23 صفحۀ 123 دنیا شبیه گرگ توی قصهها، بیرحم بود. چرا پای دخترم را پس نمیداد؟ 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1404/1/9 تمثیلات سیاسی اجتماعی جلد 1 محمدصادق حائری شیرازی 4.8 2 صفحۀ 42 طرح دشمن برای تضعیف رهبری کیشومات در شطرنج: در شطرنج، شاه سفید یا سیاه را نمیکشند. ماتش میکنند که نتواند حرکت کند. وقتی حرکت نکرد، باخته است. اجانب دنبال این نیستند که رهبر ما را ترور کنند، دنبال این هستند که ماتش کنند، انفعال در او ایجاد کنند. درصدد این هستند که حرفش اثر نکند. فرمانش اثر نکند. یعنی راههای حرکت او را ببندند. تحرکش را ببندند. از هر راهی برود کیش بشود، از هر نقطهای بخواهد حرکت کند راهها را بر او ببندند. آنها دنبال این هستند که مطلبی از ایشان صادر بشود اما واقع نشود. مثلاً بگوید «اقتصاد مقاومتی»، اما هیچ تغییری نکند. بگوید «همدلی و همزبانی»، اما همانطور که بودند باشند. اگر اینطور شد، این بزرگترین ضرر است. بزرگترین خطر در جمهوری اسلامی این است که رهبر در یک موردی حرف بزند و یکچیز دیگر از آب دربیاید. این «کیش» شدن است. اگر تکرار شد، «مات» شدن است و ما نباید بگذاریم کار به اینجا بکشد. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1404/1/9 مین آراء: روایت 20 سال برگزاری انتخابات در سرحدات شمال غربی از 78 تا 98 به روایت یک ناظر معمولی حسین شرفخانلو 3.1 3 صفحۀ 43 پرسیدم:«عمو! چه شد در یک هفته رأیت برگشت؟» یک نگاه عاقلاندرسفیهی بهم کرد و جواب داد:«یک بار بهش رأی دادم که رئیسجمهور شود. میخواست عرضه داشته باشد و حواسش را جمع کند که با همان یک بار، کار را تمام کند که کار به دوباره خطخطیکردن سجلیِ من نکشد! الکی که نیست هی خانههای خالیِ سجلیام را بهخاطرش سیاه کنند. حالا هم دندش نرم، چشمش کور! به رقیبش رأی میدهم که بعد از این، قدر رأی مردم را بداند. الکی که نیست!» 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1404/1/6 ایران؛ نرسیده به امارات: روایتی از بوموسی، جنوبی ترین جزیره ایران علیرضا رافتی 3.4 16 صفحۀ 134 روی صندلیهای استوانهای جاگیر میشویم و جلیقههای نجاتمان را تن میکنیم. دو شناور تندرو پشت هم و آرام از اسکله فاصله میگیرند. هنوز کاملاً از محوطۀ اسکله خارج نشدهایم که قایق در دو سه ثانیه شتاب میگیرد و با سرعت بسیار زیاد میزند به دل آب. نفس در سینهام مانده. سرعتش بیش از سه، چهار برابر سرعت قایق موتوری حسن است. هر چه میگذرد سرعت قایق تندتر میشود و بیشتر سر جایم میخکوب میشوم. تصور این حد از سرعت بر روی آب را نداشتم. آقا مهدی اما انگار بدش نیامده. نگاهم میکند. نیم متر با هم فاصله داریم، اما با تمام قدرت داد میزند تا صدایش باد متراکم بینمان را بشکافد و به من برسد. _میدونستی... این... سریعترین... شناور... نظامی... دنیاست؟ 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1404/1/5 شهری در آسمان سید مرتضی آوینی 4.9 2 صفحۀ 13 آنان را که ریشه در خاکِ استوار دارند از طوفان هراسی نیست. جنگ میآمد تا مردانِ مرد را بیازماید. جنگ آمده بود تا از خرمشهر دروازه ای به کربلا باز شود. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/12/26 برای مهمانی خدا آماده شویم علیرضا پناهیان 3.9 9 صفحۀ 15 نگهبانان شهر، شیطان و قبیلهاش را که به آدم حسادت کرده بودند، به این مهمانی بزرگ را نمیدهند، تا اهالی شهر در خلوتی بیمانند، با خدای خود تنها بمانند، و در نهایت آسودگی از شر شیاطین با آرامش تمام در آغوش پر مهر خداوند پناه بگیرند. محافظان شهر، روز و شب از تک تک ساکنان مراقبت میکنند و با انوار خود هر گونه کدورت و کراهتی را از آنان میزدایند. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/12/19 درضیه: شهید علی شرفخانلو به روایت مادر حسین شرفخانلو 4.3 2 صفحۀ 33 روزی سه نوبت قبل اذان صبح و ظهر و مغرب میرفتیم زیارت و هر بار برگشتنی، مشحسینآقا یک چیزی برای بچهها و ما میخرید. صبح ها که نوبت شیر داغ بود و بعدازظهر ها هلو و گلابی که پُرشان میکرد لای دستمال بزرگی که همیشه توی جیبش داشت و شبها یکی یک سیخ کباب. سهم بزرگتر ها سوا بود. مال من و خودش و عمه خانم را میآورد توی اتاق. خوبیت نداشت زنها بیرون چیزی بخورند. مشحسین خدابیامرز هم که از همان اول روی این چیزها حساس بود. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/12/15 چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ علیرضا پناهیان 4.5 88 صفحۀ 163 بعد از نماز مؤدبانه، نوبت به نماز متفکرانه و با معرفت میرسد. نماز متفکرانه، نماز بامعنا است. کمکم داریم به باطن نماز راه پیدا میکنیم. در واقع نماز مؤدبانه رعایت کردن ادب ظاهری نماز است و نماز متفکرانه هم یک نوع رعایت کردن «ادب باطنی نماز» است. بعد از اینکه مدتی نماز مؤدبانه خواندیم به تدریج میتوانیم از نماز مؤدبانه به نماز متفکرانه برسیم و بعد از نماز متفکرانه است که میتوانیم نماز عاشقانه و با محبت و با احساس قلبی بخوانیم. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/12/14 ممنوع الخروج: روایت پرفراز و فرود اعزام یک مدافع حرم محمد حکم آبادی 4.0 3 صفحۀ 34 میدانستم پاس و ویزا و گذر بازی بینالمللی است؛جواز دفاع از حرم دست خود حضرت زینب(س) است. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/12/7 بیست و هفت روز و یک لبخند: روایتی از زندگی شهید بابک نوری هریس فاطمه رهبر 3.9 27 صفحۀ 165 -رضا، میدونی تو پادگان کسوه که بودیم، خیلی احساس غرور داشتم. -از چی؟ -از اینکه پادگان ما تو چندکیلومتری اسرائیل بود و اون نمیتونست هیچ غلطی بکنه. علیپور نگاهش میکند. بابک با هیجان ادامه میدهد: این میدونی یعنی چی، رضا؟ یعنی که ما صاحب قدرتایم؛ یعنی به اونها هم ثابت شده با ما نمیتونن دربیفتن. رضا، ما تو چند کیلومتریِ اونها بودیم و هیچ کاری نتونستن بکنن. هیجان به صدایش اوج میدهد: میدونی علت همه اینها چیه؟ علیپور در سکوت سر تکان میدهد. در این مدت، بابک هیچوقت اینهمه حرف نزده بود. بابک در جیب پیراهنش دست میکند. قرآن کوچکی درمیآورد و زیر لب صلوات میفرستد و لایش را باز میکند: -به خاطر وجود و درایت ایشونه. رضا، این آرامش و امنیت، این غروری رو که من امشب ازش حرف میزنم، مدیون بودن این مرد هستیم؛ همهی ما. علیپور خم میشود روی عکس. تصویر حضرت خامنهای، زیر نور اندک ماه روشن میشود. -خیلی دوست دارم آقا ارادتم رو به خودش بدونه. میخوام بفهمه یکی از سربازهاش منام و برای خوشحالی و سربلندیِ خودش و کشورش هر کاری میکنم. 0 2 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/12/7 بی بابا: روایت هایی از فقدان پدر حسین شرفخانلو 4.2 10 صفحۀ 23 کلاس دهمی بودم پشت لبم تازه سبز شده بود و تا وقتی پدرم زنده بود، خیلی اجازه نداشتم با بچه های محل بگردم. خانهمان قانون داشت و قاعده این بود که حتماً باید قبل از آمدن پدر، در خانه میبودم. چون الواطی و بگو بخند و شبنشینی توی پارک، تازه بعد از غروب شروع میشد، با اینکه دلم پر میزد برای سر کوچه ایستادن و شبنشینی تو قهوهخانه و قلیان دودکردن، اما نمیتوانستم از این کارها بکنم و رفیقبازی در بیاورم. پدرم که رفت، قاعده خانه را هم برد و هنوز چهلمش نشده بود که سیگار دستم بود و تا ساعت یازده، دوازده شب سر کوچه پای ثابت الواطی بچه محلها شده بودم. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/11/28 اثریا نیما اکبرخانی 4.0 28 صفحۀ 10 یاد حرف یکی از بچهها افتادم. همیشه میگفت جنگ بچهها رو زود بزرگ میکنه. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/11/28 تسخیرشدگان مینا شائیلوزاده 3.8 6 صفحۀ 9 صدای مامان که از بغض دورگه شده، دوباره توجهم را جلب میکند: -باباتونم یه شب انقدر دیر کرد که دیگه ندیدمش. من از این دیر اومدنا میترسم بهار! و چشمهای خیسش را با گوشهی روسری پاک میکند. با ناراحتی زل میزنم به صورت شکسته مامان و موهایی که تا همین یک سال پیش یک تار سفید هم بینشان نبود، اما حالا پر شده بود از سفیدی و هرچه اصرار میکردم که رنگی یا حنایی بگذارد، راضی نمیشد. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/11/27 تهرانِ جان (روایت هایی از زندگی با تهران) مهدی قزلی 3.2 7 صفحۀ 73 قلیانها را که آوردند، یکدفعه صدای ضرب بلند شد و یکی با صدای بلند گفت:«آبدارباشی تعطیل کرده باشی!» و شروع به خواندن کرد:«بسم الله ما اول قرآن است، رحمان و رحیم رخصت از یزدان است، از بیادبی کسی به جایی نرسید، حقا که ادب وظیفه انسان است. خشنودی آقا امام زمان صلوات.» صدای صلوات در قهوخانه پیچید. برایم جالب بود که این همه لات یقهباز با کلی خال و تاتو چه با اشتیاق صلوات میفرستند. کمکم همهمهها خوابید. مرد میانسالی وسط قهوهخانه ایستاد و از همه رخصت گرفت و شروع کرد:«این بازی به عمر ما جوونها قد نمیده. اصلش چیزِ دیگهای بوده. اما اینجا نوکر خونه آقا امیرالمومنینه. ما اینجا تورنا رو به یاد تازیانهای که به بچههای امام حسین زدند میزنیم. پس، جان امام حسین، کسی بینیت اینجا نشینه.» پیرمرد هیکلی چهارشانهای پارچه بلندی را در دستش گرفته بود و کناری ایستاده بود. مرد میانسال شروع کرد به ذکر صلوات و لعن گفتن و دعوت از مهمانهایی که دم در بودند تا جلسه کمی نظم پیدا کند حواسها جمع شود. 0 3 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/11/23 داستان راستان: جلد اول و دوم مرتضی مطهری 4.5 49 صفحۀ 152 ۶۱ جمع هیزم از صحرا رسول اکرم صلی اللهعلیه و آله در یکی از مسافرتها با اصحابش در سرزمینی خالی و بیعلف فرود آمدند. به هیزم و آتش احتیاج داشتند، فرمود:«هیزم جمع کنید.» عرض کردند:«یا رسولالله! ببینید این سرزمین چقدر خالی است! هیزمی دیده نمیشود.» فرمود:«در عین حال هر کس هر اندازه میتواند جمع کند.» اصحاب روانه صحرا شدند، با دقت به روی زمین نگاه میکردند و اگر شاخه کوچکی میدیدند برمیداشتند. هر کس هر اندازه توانست ذره ذره جمع کرد و با خود آورد. همینکه همه افراد هرچه جمع کرده بود روی هم ریختند، مقدار زیادی هیزم جمع شد. در این وقت رسول اکرم فرمود:«گناهان کوچک هم مثل همین هیزمهای کوچک است، ابتدا به نظر نمیآید، ولی هر چیزی جوینده و تعقیبکنندهای دارد؛ همانطور که شما جستید و تعقیب کردید اینقدر هیزم جمع شد، گناهان شما هم جمع و احصا میشود و یک روز میبینید از همان گناهان خرد که به چشم نمی آمد، انبوه عظیمی جمع شده است.» وسائل، ج۲/ص ۴۶۲. 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/11/14 کامالا هریس و جو بایدن (ناگفته های زندگی) پیتر شوایزر 2.7 1 صفحۀ 12 چارلزلِگ، قاضی ناحیهای آمریکا، درباره فساد فراگیر تحت نام براون گفت:« گمان میکردم فقط در کشورهای جهان سوم است که مردم مجبور میشوند برای دریافت خدمات که شایستهاش هستند، به دولت رشوه دهند؛ اما آن را درست همین جا در سانفرانسیسکو داریم.» 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/11/13 ازدواج به سبک شهداء مهدی قربانی 4.3 4 صفحۀ 8 شهید سید احمد موسوی راد فرمانده گردان یدالله، تیپ ۲۱ امام رضا (ع) تولد: مشهد، ۱۳۳۹؛ شهادت، جزیره مجنون، عملیات خیبر،۱۳۶۲ مزار، بهشت رضا (ع) اولش که قبول نمیکرد، با اصرارهای من بالاخره راضی شد ازدواج کند. معیارهایی برای انتخاب همسر داشت. دلش میخواست همسرش با ایمان باشد، میگفت، «مادرجون! زنی میخوام که با خدا باشه. دوست دارم طوری باشه که با حجابش افتخار کنم.» روز اول به همسرش گفته بود: «من به خاطر این ازدواج کردم که دینم کامل بشه؛ چون بنای شهادت دارم. میخوام وقتی شهید شدم با دین کامل برم به دیدار خدا.» رؤیا خسینی، کاش با تو بودم، ص ۱۲۵ (به روایت مادر شهید) پیامبر اکرم (ص): هرکه با زنی مالش ازدواج کند، خداوند او را به مال وی واگذار میکند و هرکه با او به خاطر جمال و زیباییاش ازدواج نماید در او چیزی را که خوشایند او نیست خواهد دید و هرکه با وی به خاطر دینش ازدواج کند، خداوند تمامی این مزایا را برای او جمع میکند. وسائل الشیعه. ج۱۴. ص۳۱ 0 1 اَمیرْرِضا|Amirreza 1403/11/11 وسنی سعید تشکری 3.9 2 صفحۀ 178 بیبی چشم باز کرد و چشمش به گنبد و بارگاه افتاد. انگار دوباره زنده شده بود. پیاده شد و رو به حضرت سلام داد. احمد کمی عقب تر از بیبی سلام داد. بیبی گفت: هوای اینجا همیشه نوئه، انگار هر لحظه سال تحویل میشه. 0 2