بریدهای از کتاب وسنی اثر سعید تشکری
1403/11/11
صفحۀ 178
بیبی چشم باز کرد و چشمش به گنبد و بارگاه افتاد. انگار دوباره زنده شده بود. پیاده شد و رو به حضرت سلام داد. احمد کمی عقب تر از بیبی سلام داد. بیبی گفت: هوای اینجا همیشه نوئه، انگار هر لحظه سال تحویل میشه.
بیبی چشم باز کرد و چشمش به گنبد و بارگاه افتاد. انگار دوباره زنده شده بود. پیاده شد و رو به حضرت سلام داد. احمد کمی عقب تر از بیبی سلام داد. بیبی گفت: هوای اینجا همیشه نوئه، انگار هر لحظه سال تحویل میشه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.