زهرا غلامى

زهرا غلامى

@zahragholami
عضویت

دی 1401

47 دنبال شده

59 دنبال کننده

                همتم بدرقه‌ی راه کن ای طایر قدس
که دراز است رهِ مقصد و من نوسفرم
              
https://eitaa.com/khorjiin
zahragholami__
https://t.me/khorjinam

یادداشت‌ها

نمایش همه
زهرا غلامى

زهرا غلامى

11 ساعت پیش

        اوایل تعداد زیاد شخصیت‌های ایچ‌‌دار کمی گیج کننده بود. داستان که جلو رفت فهمیدم فقط باید ایچ‌های مهم را به ذهن بسپارم. شروع داستان نسبتا جذاب بود. داستان حول رستاخیز درونی دیمیتری بعد از یک واقعه اتفاق می‌افتد و عذاب وجدانی که او را وادار به تغییر شرایط موجود می‌کند. هر چه کار جلو می‌رود داستان گره بیشتری می‌خورد و دیمیتری بیشتر متوجه وخامت شرایط و اوضاع و احوال اطرافش می‌شود. 
از نیمه‌ی کتاب به بعد کشش داستان کمتر شد، چون نویسنده بیشتر دوست دارد توی معنا بماند و فقط حرف بزند. در واقع تفکرات نویسنده خیلی رو قرار گرفته و این برای خواننده دست‌انداز ایجاد می‌کند. این مدل نوشتن شاید برای زمانه‌ی خودش کاربرد بیشتری داشته، تا حالا که باید هر حرفی را لای زرورقی از کلمات پیچید تا ذهن مخاطب را درگیر کند.
جزئیات شخصیت‌ها در این داستان واقعا عالی بود و خیلی خوب تصویری از طبقه مرفه و فقیر جامعه تزاری را نشان داده بود. بیشتر گفتنی‌های کتاب نصیحت‌طور بود که حاصل تفکرات نویسنده در عمر هشتاد و دوساله‌‌اش است. کتاب را صوتی از طاقچه شنیدم با ترجمه پرویز شهدی و صدای حامد فعال.
      

3

        حدودا هفت ماهی طول کشید که ده جلدش را با گروه همخوانی کلیدر خواندم. چند وقت پیش تمام شد. صبر کردم تا زمان بگذرد و رنگ و بوی هیجان از یادداشتم گرفته شود. اولین چیزی که ذهنم را به سمت خودش کشاند واژه‌های قدیمی کلیدر بود. کلماتی که بیشتر از زبان بی‌بی و باباجی شنیده بودم داشتم توی این کتاب می‌شنیدم. تعابیر جدید، بدیع و تصویرسازی‌های عالی کتاب شخصیت‌ها را در ذهنم بهتر حک کرد.
اولین کتابی که از دولت‌آبادی خواندم جای خالی سُلوچ بود. کتاب درباره زنی است به نام مِرگان که در روستایی کویری زندگی می‌کند. گرد و خاک کویر مثل خاکستری روی داستان آن کتاب نشسته. فصلهای یک و دو کلیدر را که می‌خواندم یادم می‌افتاد به جای خالی سلوچ. شخصیت، زمان و موقعیت‌هایی که خیلی به هم نزدیک بودند. شاید دلیلش نزدیکی زمانی نوشتن این دو کتاب بوده. فصلهای سه و چهار که شروع شد، کلیدر از کرختی و بی‌روحی درآمد. 
گل‌محمد شخصیتی واقعی بوده است و روزی قهرمان خطه خراسان. اما رنگ و بوی سلیقه‌‌ی نویسنده خودش را روی داستان پخش کرده است. یعنی هر چه کتاب از نظر ادبی در سطح بالایی قرار دارد، از نظر تاریخی درست در سمت مقابل آن است. اتفاقات و جزئیاتی از فرهنگ و رسوم روستانشینان و چادرنشینان ایرانی در سالهای بیست و پنج تا بیست و هفت، درست در زمان قحطی بعد از جنگ جهانی دوم در این کتاب آمده و تا حقیقت فاصله‌ی زیادی دارد. اوایل شروع کتاب، توی گروه همخوانی بیشتر حرف از این بود که آیا این اتفاقات مربوط به ایران است یا یک روستای خارجی؟ با این حال با جلوتر رفتن و خواندن فصلهای بعدی تصویرسازی‌ها، جملات بدیع و کشش داستان شاید مانع از این شد که وجه تاریخی رمان مورد بحث قرار گیرد. پایان‌بندی کتاب از حماسه عاشورا اقتباس شده است. تلاشی برای پررنگ‌تر کردن قهرمان‌های کلیدر یعنی گل محمد و کلمیشی‌ها. من از کلیدر فهم درستی از تاریخ را پیدا نکردم اما با دنیای شگفت‌انگیز ادبیات آشنا‌تر شدم. کتاب را به صورت صوتی از فیدیبو شنیدم. صداپردازی شخصیت‌ها و موزیک‌های زمینه کیهان کلهر کار را واقعا شاهکار کرده بود.
      

50

        زیر سقف دنیا
اولین کتابی بود که از آقای طلوعی خواندم و تصورم نسبت به چیزی که شنیده بودم بیشتر از این بود.
کتاب را صوتی شنیدم و به خاطر داشتن زبان ساده و روانی که داشت با سرعت یک و نیم.
تکه‌ پازلهایی از خاطرات کودکی در کنار برش‌هایی از نوجوانی و جوانی خوب کنار هم ننشسته، همین پراکندگی، حرف اصلی نویسنده را به حاشیه کشیده و تعلیق یا چالش جدی در کل کتاب نمی‌بینیم.
خرده روایت‌هایی از تجربه‌ی زندگی در پاریس، بیروت، رشت، استانبول، آمستردام و.... که همراه با آدم‌هایی متفاوت گذشته را به ما نشان می‌دهد. تناقضهایی هم در چند جای کتاب دیده می‌شود مثلا راوی موقع نوشتن از صور، فرانکفورت، لیسبون زبانش بند می‌آید از آن همه شگفتی اما وقتی به اصفهان می‌رسد چیزی نمی‌تواند بنویسد. تلاشی که برای تابوشکنی‌ها و خودافشایی‌های اغراق‌آمیز انجام شده حس باورپذیری را کمتر کرده است.
این مجموعه جُستاری که گفته شده درباره شهر‌ها و آدم‌ها آمده، بیشتر به خاطره‌نویسی(مموآر) نزدیک‌ بود. قاب‌بندی‌های کوچکی از شهرها داشت. اسامی شهرها و اسم و آدرس خانه‌ها را بیشتر شنیدم، اما صدا، توصیف و تصویرهای بیشتر و عالی‌تری از آدم‌ها، و همینطور تصویر و بوی بیشتری از غذاها داشت.
شاید بشود گفت کتاب در مورد آدم‌ها و غذاها است. راوی اهلیت را برای خودش در هر شهری که در آن آشپزی کرده می‌بیند چرا که به واسطه‌ی آشپزی کردن می‌تواند با آدم‌ها در ارتباط باشد. کاری که در آن خوب مهارت دارد.
روزانه‌نویسی و دستور پاتیل سبزیجات را از این کتاب آموختم 
      

17

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.