بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کلیدر

کلیدر

کلیدر

4.6
55 نفر |
11 یادداشت
جلد 2

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

99

خواهم خواند

14

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

«چه بسیار جفت های جوانی که در خواهش پیوند، پیر شده اند. چه بسیار که آرزوی حجله به گور برده اند. هزار بند از پای باید بگسلی تا دستت در دست یار بگیرد. از این است اگر آوازهای فراق در بیابان و دشت پیچان است.»

لیست‌های مرتبط به کلیدر

یادداشت‌های مرتبط به کلیدر

            کلیدر جلد٣و۴
پیش از هر چیز باید گفت که بهترین کاری که می توان در حق کلیدر نخوانده ها انجام داد به اشتراک گذاشتن تجربیات است. صحبت از اینکه چه بسیار افرادی این کتاب را با هزار سودا به دست گرفته اند و سنگینی آنرا تاب نیاورده و پس از یکی دو جلد آنرا به کناری نهاده اند. کلام در این باب کوتاه کنم و بگویم از دو چیز غفلت نکن : ١-رفیقی که با او سفر طولانی کلیدر خوانی را به سرانجام رسانی . ٢-برنامه ای منظم با زمان بندی مشخص برای اتمام کتاب. 

داستان هایی با طول و عرض و مختصات روایی بزرگ همچون صد سال تنهایی، جنگ و صلح و همین کلیدر خودمان اسبان چموشی هستند که خواننده زیرک باید بتواند افسار بر لگام آنها بزند و مهارشان کند. از زیاد بودن شخصیت ها نهراسد، خط اصلی داستان را دریابد،  از حواشی و جزئیاتی که نویسنده (به خصوص دولت آبادی) در آینده از آنها برای رو کردن شخصیت های جدید و ماجراهای تازه بهره می برد غافل نشود، و همزمان که با دقت و احتیاط پیش می رود تا چیزی را از دست ندهد روح خود را غرق در توصیفات و حالات  کند.(تضادی است قابل جمع که اعتدال مزاج می طلبد و تمرین شبیه حالات نمازگزار)

جامعیت مثال زدنی این کتاب به گونه ای است که هر کسی می تواند بخشی از آن را بگیرد،  شخصی سازی کند و تحلیل خود را از آن داشته باشد؛  وجوهی همچون روابط فئودالی موجود، زندگانی ایلات و عشایر خطه خراسان، طبیعت خاص و پر رمز و رازش که سکوت شب های آن طنین انداز فریاد خاموشی است از آنچه بر سر این زمین و اهلش در طول هزاران سال رفته، حرکت زیرزمینی احزاب برای آغاز تغییرات اجتماعی سیاسی و شاید ده ها عنوان دیگر که توان آنها را طرح کرد.

می توان از عشق های سوزان، وسوسه های آتشین و خانمان سوزی سخن گفت که کوره کلیدر را گرمی می بخشد و گاه کاه و کاهدان را با هم به آتش می کشد. می توان از کشت و کشتار، نامردی و ناجوانمردی ها گفت که در میانه این قصه طولانی ضربان قلب تو را دمادم تغییر می‌دهند، حرصت را در می آورند، جانت را ذره ذره میگیرد و دوباره از نو پس می دهد. می توان به جرات بگویم که با کلیشه های مرسوم و خسته کننده طرف نیستی و ماجرا آنقدر ظرفیت دارد تا "محمود راوی قصه" ژرف ترین و پنهانی ترین ظرایف قلب خود را به خوانندگان زیرک هدیه دهد و تو را بی واسطه مهمان حرف دل خود کند. آنجایی که از فرم، داستان  و روایت عبور می کنی و صاف ترین حالاتی را که ممکن است یک نوشته بشری از زندگی های نادیده، احساسات نداشته، پندارهای مخفی، اوهام، ترس، دل آشوبه و هر آنچه نویسندگان اگزیستانسیالیسم سعی می کردند رو و عیان به تو نشان دهند به تو عرضه می کند. آنجایی که دیگر کلمات را نمی بینی، با صفحات یکی می شوی و وجودِ در لحظه ات را حس نمی کنی. آنجا!
          
            جلدِ سوم و چهارم به پایان رسید اما سفرِ من به کلیدر حالا حالاها ادامه خواهد داشت... .

در ابتدا عرض ‌می‌کنم که اگر عمرم به پایان نرسد در انتهای این سفرِ طولانی یک ریویوی اجمالی برایش خواهم نوشت اما حال همانند ریویویی که برای جلد اول و دوم نوشته‌ام تنها به نکاتی پررنگ که در جلد سوم و چهارمِ کتاب به چشمم آمد اشاره می‌کنم.

اول اینکه در این دو جلد داستانِ کتاب جانی تازه گرفت و  روندِ آتشین و سریعی را آغاز کرد و به انتها رساند.

دوم اینکه شخصیت‌های جدیدی وارد داستان شدند، البته کلیدر داستانی بزرگ با شخصیت‌های فراوان است که نویسنده به بهترین شکلِ ممکن خلق و خوی آنان را تشریح و توصیف کرده و از نظر من یکی از دلایلِ اوج‌گیریِ این دو جلد به نسبتِ دو جلدِ نخست اضافه شدنِ این شخصیت‌ها و بسط دادنِ داستانِ زندگی‌شان بود.

سوم اینکه بخشی از ریویوی دوجلدِ نخست را تکرار می‌کنم، اینکه خواندنِ کلیدر آسان نیست مخصوصا اگر اهلِ سفرهای طولانی نباشید و ما در این سفرِ طولانی با اطناب‌های نویسنده نیز طرف هستیم. 
اعتراف می‌کنم من جز خواننده‌هایی هستم که استعدادی ذاتی در جهتِ رد کردنِ بخش‌هایی از آثارِ ادبیات کلاسیک را دارم اما در این چهار جلد با وجودِ اطناب‌های نویسنده لازم ندیدم حتی از یک سطر گذر کنم.

چهارم اینکه در این دو جلد نویسنده به زیباییِ هرچه تمام‌تر نقدهای خود را نسبت به وضعیتِ اجتماعی، اقتصادی و سیاسیِ آن دوران ابراز و تغیبراتی رفتاریِ مردمانِ کشور را نمایان کرد و توصیفات او در داستان به شکلی بود که اوجِ فلاکت زندگی‌ رعیت را از درون حس می‌کردیم.

پنجم اینکه به شخصه تا زمانی‌که کل ۱۰ جلد را به پایان نرسانم نظرات و نقدهای کلی و جزئی خود را نسبت به نویسنده و داستان بیان نخواهم کرد و قضاوتی هم انجام نخواهم داد اما اگر در دو جلد نخست شاهدِ این بودم که محمودخانِ دولت‌آبادی اگر گاهی به شخصیت یک زن حمله می‌کرد گاهی نیز به شخصیت مرد نهیب می‌زد اینبار در این دوجلد به شرحِ نقل‌قولِ زیر دیگر خبری از حمله یا نهیب نبود و فقط یکبار شیرو را شست و روی رخت پهن کرد.
"راستی که زن هم جانور عجیبی است! همان‌دم که چشم به تو دارد، می‌تواند دل به دیگری داشته باشد. همان‌دم که دل پیش تو دارد، می‌تواند چشمش جای دیگری چارچار بزند. دست در دست تو دارد، اما می‌تواند زبانش را به دلخوشی دیگری بجنباند. زبانش روح تو را قلقلک می‌دهد، اما می‌تواند با نوک انگشتش کف پای دیگری را قلقلک دهد. در وجود او، یک پیچ ناگشودنی، یک دروغ خدایی، یک شعله نمیرنده، انگار نهفته است. شعله‌ای هماره، و دروغی که گاه بیزار کننده است، اما هیچگاه زشت نیست." 
فضای این دوجلد بی‌نهایت مردانه بود، شاید این دلیلی باشد برای موضوع فوق اما هرچه هست در آینده بیشتر با عقاید و افکار نویسنده آشنا خواهم شد.

این ریویو به پایان رسید اما سفرِ من در کلیدر ادامه دارد و برایتان در آینده باز هم خواهم نوشت اما اگر عمرم کفافِ پایانِ این سفر را نداد، روی سنگِ قبرم بنویسید او در کلیدر با دنیا وداع کرد. 

هجدهم اردیبهشت‌ماه یک‌هزار و چهارصد
          
            جلد دوم کلیدر، ساعت یک و یازده دقیقه بامداد بیست سوم فروردین، تمام شد. کلیدر را نباید، و نمی‌شود فقط یک‌بار خواند! حیف است اگر اقلا دوبار خوانده و یک‌بار شنیده نشود! اول، باری در جوانی و بار دیگر، میانسالی - آخرین روزهایی که سویی به چشمان و حوصله‌ای به جان مانده و آخر، در انتظار عزرائیل باید نسخه صوتی را  نیوشید! ولی از سوی دیگر، تا صد کتاب خوب و بد و سخت و آسان نخوانی، کلیدر خواندن کار تو نخوا بودن!(!) که نثرش، توصیفاتش، تعریف و تشبیه و فضاسازی‌اش عین سینما می‌ماند لاکردار! هنگام خواندن فیلمی بلند با قاب‌های لانگ‌شات و کلوزآپ، پس و پیش هم می‌آیند و روحت را غرق لذت تخیل می‌کنند. آنی در حال تلذذ از تماشای صحرای سفیدپوش از برفی، لحظه‌ای بعد ریش و سبیل قندیل بسته‌ی «خان عمو» یا نگاه‌های پریشان و مددجوی گل‌محمد را نظاره می‌کنی! این وسط اگر ککِ نوشتنی به تنبانت باشد، به خودت می‌آیی و می‌بینی از یادداشت‌هایت در بهخوان و حدیث‌نفس‌های روزانه‌ات در نوت گوشی بگیر تا نامه‌های ارجاع بیمارانت به متخصص و حتی پیامک‌های تبریک عید فطر و روزدندانپزشکت، شبیه نثر ثقیل و توصیفی دولت‌آبادی شده...آه دنیای لاکردار!! دیگر، روز دندانپزشک مبارکمان!