یادداشت زهرا غلامى
18 ساعت پیش
حدودا هفت ماهی طول کشید که ده جلدش را با گروه همخوانی کلیدر خواندم. چند وقت پیش تمام شد. صبر کردم تا زمان بگذرد و رنگ و بوی هیجان از یادداشتم گرفته شود. اولین چیزی که ذهنم را به سمت خودش کشاند واژههای قدیمی کلیدر بود. کلماتی که بیشتر از زبان بیبی و باباجی شنیده بودم داشتم توی این کتاب میشنیدم. تعابیر جدید، بدیع و تصویرسازیهای عالی کتاب شخصیتها را در ذهنم بهتر حک کرد. اولین کتابی که از دولتآبادی خواندم جای خالی سُلوچ بود. کتاب درباره زنی است به نام مِرگان که در روستایی کویری زندگی میکند. گرد و خاک کویر مثل خاکستری روی داستان آن کتاب نشسته. فصلهای یک و دو کلیدر را که میخواندم یادم میافتاد به جای خالی سلوچ. شخصیت، زمان و موقعیتهایی که خیلی به هم نزدیک بودند. شاید دلیلش نزدیکی زمانی نوشتن این دو کتاب بوده. فصلهای سه و چهار که شروع شد، کلیدر از کرختی و بیروحی درآمد. گلمحمد شخصیتی واقعی بوده است و روزی قهرمان خطه خراسان. اما رنگ و بوی سلیقهی نویسنده خودش را روی داستان پخش کرده است. یعنی هر چه کتاب از نظر ادبی در سطح بالایی قرار دارد، از نظر تاریخی درست در سمت مقابل آن است. اتفاقات و جزئیاتی از فرهنگ و رسوم روستانشینان و چادرنشینان ایرانی در سالهای بیست و پنج تا بیست و هفت، درست در زمان قحطی بعد از جنگ جهانی دوم در این کتاب آمده و تا حقیقت فاصلهی زیادی دارد. اوایل شروع کتاب، توی گروه همخوانی بیشتر حرف از این بود که آیا این اتفاقات مربوط به ایران است یا یک روستای خارجی؟ با این حال با جلوتر رفتن و خواندن فصلهای بعدی تصویرسازیها، جملات بدیع و کشش داستان شاید مانع از این شد که وجه تاریخی رمان مورد بحث قرار گیرد. پایانبندی کتاب از حماسه عاشورا اقتباس شده است. تلاشی برای پررنگتر کردن قهرمانهای کلیدر یعنی گل محمد و کلمیشیها. من از کلیدر فهم درستی از تاریخ را پیدا نکردم اما با دنیای شگفتانگیز ادبیات آشناتر شدم. کتاب را به صورت صوتی از فیدیبو شنیدم. صداپردازی شخصیتها و موزیکهای زمینه کیهان کلهر کار را واقعا شاهکار کرده بود.
(0/1000)
زهرا رستاد
13 ساعت پیش
0