mohi

تاریخ عضویت:

خرداد 1404

mohi

@ur_ihom

4 دنبال شده

3 دنبال کننده

                در جستجویِ صفحه معنا.
              

یادداشت‌ها

mohi

mohi

2 روز پیش

        پیرمرد و دریا یک سمفونی ساکته قصیده‌ای در ستایش تلاش بی‌پایان انسان، جایی که دریای پهناور و بی‌رحم، آینه‌ای‌ست برای روحی خسته و تنهایی‌ست که با آخرین نفس می‌جنگد. سانتیاگو نه فقط یک ماهی، که سرنوشت را شکار می‌کند در این تعقیب، پیروزی و شکست درهم می‌آمیزند، چون موج و ساحل، چون زندگی و مرگ.
زبان همینگوی ساده و خشن است، اما گاهی همین سادگی تبدیل به دیواری می‌شود که مانع نفوذ عمیق‌تر به جهان پیچیده‌ی شخصیت‌ها می‌شود. پیرمرد، به‌سان قهرمانی جاودانه، گاه آنچنان در اسطوره‌ی مقاومت غرق می‌شود که جای نفس‌های واقعی و ضعف‌های انسانی‌اش خالی می‌ماند.
و اینجاست که پیرمرد و دریا، با تمام شکوهش، گاهی به افسانه‌ای تک‌بعدی بدل می‌شود؛ قصه‌ای که بیشتر برای تملک قدرت و صلابت نوشته شده تا برای کاوش در عمق آسیب‌پذیری بشر.
اما شاید همین ضعف، به نوعی قدرتش باشد: کتابی که قهرمان را به اسطوره بدل می‌کند تا ما را به فکر بیاندازد که گاهی باید شکست خورد، تا معنای واقعی ایستادگی را بفهمیم.
      

24

mohi

mohi

2 روز پیش

        «زمستان در سوکچو» رو از قفسه‌ی ساکت کتابخونه برداشتم. یه انتخاب بی‌نقشه، بی‌پیش‌زمینه. حتی اسم نویسنده رو هم نمی‌شناختم. فقط یه عنوان سرد، مرموز، و کمی دور... مثل صدایی که از پشت درِ بسته شنیده می‌شه.
با خودم گفتم بذار ببینم چه زمستانی توی سوکچو در جریانه و اونچه پیدا کردم، نه داستان بود، نه عشق، نه حادثه؛ بلکه یه سکوتِ چسبناک، یه انتظار کش‌دار، و زنی که توی سایه‌ها راه می‌رفت و خودش رو به ما نمی‌سپرد.
نثر دوساپان بُرنده‌ست، ولی آهسته. مثل تیغی که آروم از روی پوست رد می‌شه و بعد از چند ثانیه، تازه حسش می‌کنی. همه‌چیز توی این کتاب انگار عقب نگه داشته شده: عشق، خشم، حتی گفت‌وگو. این تعمدی‌بودنِ فاصله گاهی دل‌فریب بود، اما گاهی هم انگار دستم رو پس زد.
سوکچو سرد بود، مرطوب، و پر از تنهایی‌های بدون توضیح. همه‌چیز در مرز بود بین دو فرهنگ، دو زبان، دو خواستن، دو نبودن. و شاید برای همین بود که نتونستم عاشقش بشم. تحسینش کردم، بله. ستایش کردم سکوت حساب‌شده‌ش رو. اما جایی توی کتاب، حس کردم نویسنده خودش رو ازم دریغ کرده.
زمستان در سوکچو برای من مثل یه رابطه‌ی کوتاه و بی‌پایانه بود یه رابطه‌ی بی‌قرار با کسی که زیاد نگاهت می‌کنه، ولی هیچ‌وقت لبخند نمی‌زنه.

      

18

mohi

mohi

2 روز پیش

        شب‌های بی‌خوابی کتابی‌ست که مثل نوری لرزان، به عمق حافظه‌ی یک زن سرک می‌کشد؛ حافظه‌ای در هم ریخته، پُر از صداهای پراکنده، تکه‌پاره‌هایی از عشق، سیاست، نوشتن، و تنهایی. نوشتارش شاعرانه است، گاهی جادویی، گاهی مثل نفس کشیدن در هوای سرد و سبک. اما این سبک، همان‌قدر که منحصر به‌فرد است، همان‌قدر هم مخاطره‌آمیز است.
هاردویک جسورانه از روایت خطی فاصله می‌گیرد، اما گاهی همین بی‌ساختاری به سردرگمی می‌رسد. مخاطب باید با دقت و حوصله بخواند تا در این جریان آزاد افکار، راهش را گم نکند و گاهی گم هم می‌شود. کتاب عمداً خودش را از خواننده پنهان می‌کند، و این همیشه به نفع اثر نیست؛ گاهی خواننده را پس می‌زند، بی‌آنکه دلیلی برای بازگشت به او بدهد.
شخصیت‌ها، چون سایه‌هایی از خاطرات، می‌آیند و می‌روند، اما آن‌قدر عمیق نمی‌شوند که رد ماندگاری از خود به جا بگذارند. دردی هست، زیبایی هست، ولی گاهی همه‌چیز در مه فرو می‌رود. هاردویک خواسته شعر و خاطره را در هم بدوزد، اما در بعضی جاها، نخ از سوزن در می‌رود؛ و این دو جهان، به جای پیوند، در موازات هم باقی می‌مانند.
در عین حال، همین سکون و بی‌اتفاقی، برای بعضی خوانندگان، بخش جذاب اثر است. شب‌های بی‌خوابی کتابی نیست که از آن «داستان» بخواهی. باید بپذیری که بیشتر از آنکه قصه باشد، تجربه است. بیشتر زمزمه است تا روایت. و در همین زمزمه، گاهی حقیقتی هست که کتاب‌های پرشور هم از گفتنش عاجزند.
در یک کلام: کتابی‌ست که باید در تنهایی خواند، با حوصله، با سکوت. اما اگر انتظار داری دردت را درمان کند، ممکن است زخمی تازه تحویلت دهد.


      

2

mohi

mohi

5 روز پیش

        پدرو پارامو نه به قواعد رمان‌نویسی پای‌بنده، نه به انتظار خواننده. این کتاب، با نگاهی خونسرد، تمام دیوارهای بین زندگی و مرگ، منطق و توهم، راوی و روایت رو خرد می‌کنه. خوان رولفو با بی‌رحمی شاعرانه‌ای، ما رو وارد دنیایی می‌کنه که از نفس افتاده، اما هنوز نفس می‌کشه نه زندگی، نه مردگی؛ نوعی برزخ روایت‌شده.
اینجا شخصیت‌ها صدا دارن ولی جسم ندارن، خاطره هست اما زمان نه. «کوماتلا» فقط یک روستا نیست؛ استعاره‌ایه از حافظه‌ی جمعی پوسیده، از جهانی که پدرسالاری، مذهب، و قدرت، روحش رو بلعیدن.
پدرو پارامو خودِ سیستم پوسیده‌ست
 کسی که فراموش شده، اما هنوز داره همه رو کنترل می‌کنه. رولفو هیچ‌چیزو قضاوت نمی‌کنه، فقط پرده رو کنار می‌زنه تا بوی تعفن تاریخ بالا بزنه. این رمان یک جهانِ دفن‌شده‌ست که فقط با ادبیات می‌شه نبش‌قبرش کرد.
پدرو پارامو رمانیه که نمی‌خواد لذت‌بخشه 
می‌خواد درونتو تکون بده، و بعد توی همون لرزش، حقیقت رو نشونت بده. و این کارو می‌کنه، بی‌داد، بی‌رحم، بی‌صدا!
      

7

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.