یادداشت mohdseh☁️
1404/5/1
وقتی حسن وحدانی مینویسه، انگار خودش رو میکَنه میریزه رو کاغذ. متن، بیرحمانه سادهست. نه پیچیدهست، نه فلسفی، نه فخرفروشانه؛ اما دقیقاً همینه که میکُشه. چون آدم رو تو دام خودش میندازه. فکر میکنی داری یه متن نرم دربارهی دوست داشتن میخونی، اما یهو، یه جملهاش مثل تیغ از زیر پوستت رد میشه و میفهمی داری زخمتو میخونی، نه کتابو. اما این کتاب همه چیز نیست. نقد من؟ با تمام عمق و دردش، گاهی زیادی آسونه. انگار همهچی داره گفته میشه، اما جایی برای فکر کردن نمیذاره. اون «فاصلهی خالی» که مخاطب باید پرش کنه، کم پیدا میشه. و این باعث میشه بعضی از جملهها، به جای اینکه جا باز کنن تو دل، سریع تموم شن و برن. مثل زخمی که هنوز باز نشده، ولی پانسمان شده. و گاهی حس کردم کتاب داره خیلی خودش رو به مخاطب نزدیک میکنه، طوری که دیگه رمقی برای مکاشفه نمیذاره همه چیز گفته میشه، حتی اگه هنوز آمادگیشو نداشته باشی. ولی با همهی اینا کتاب یه جور آینهست. آینهای که شاید نخوای توش نگاه کنی،
(0/1000)
gharneshin
22 ساعت پیش
0