الهه عباسپور

الهه عباسپور

@elahe_abbaspour
عضویت

تیر 1403

51 دنبال شده

58 دنبال کننده

                برای فکر خودم می‌خونم
(برای دل خودم می‌نویسم)
              
bahre_man
elahe._apr._

یادداشت‌ها

نمایش همه
        قبل از شروع، چه‌قدر ناراحتم که مواجهه آدم بزرگ‌ها و حتی والدها با کتاب کودک، از نگاه و زاویه دید خودشونه. بله موضوع کتاب کودک لزوما کودکانه نیست و مفهوم عمیق، صرفا ساده بیان شده، اما در نهایت مهم اینه که آیا بچه‌ای که مخاطب کتابه، مفهوم رو درک می‌کنه یا نه؟
کتاب توی رده خردسالانه، مثبت چهار سال. گمونم این‌جا نقش قصه‌گو و راوی داستان مهم می‌شه که بتونه خوب از روی کتاب برای بچه قصه بگه؛ اما باز این‌که اون بچه چه دریافتی از داستان داشته باشه مهمه، چون به هر حال در پایان داستان فانتزی و شاد و "هپی‌اندینگ" نیست، تاسف‌آوره. پس تاثیرش روی روان بچه مهمه. من گروه سنی ب و ج رو برای داستان ترجیح می‌دم.
راجع به لحن متن. خوبه. چندان کودکانه شاید نیست. اما با توجه به این که خردسال خودش کتاب رو نمی‌خونه، بخش زیادیش به کاربلدی والد برمی‌گرده که لحن رو درست دربیاره. جملات خوبن، ساده‌ن و روون. داستان یه جاهایی دچار جهت‌گیری می‌شه؛ مثلا اون جایی که درباره قضاوت مردم راجع‌به آزادی بچه‌شیره. طوری مخالفا رو ترسو و عصبانی نشون می‌ده که انگار اون‌ها از آزادی یک موجود لذت نمی‌برن. مسئله نظم اجتماعی یا شهرنشینی این‌جا گم می‌شه. ضمن این‌که نمی‌دونم چه‌قدر مناسبه یه بچه پنج، شیش ساله درگیر و غصه‌دار زندونی بودن حیوونا تو باغ‌وحش بشه! آیا اون مفهوم جسارت و جرات برداشتن قدم یازدهم، اون‌طور که تو ذهن نویسنده و مخاطب بزرگساله، به کودک هم می‌رسه؟ و آیا اون رو به کنجکاوی زیاد و به خطر افتادن امنیتش تشویق نمی‌کنه؟ چون بالاخره شیر کوچولو داره از خونه(!) و مامان شیره دور می‌شه!
تصویرگری‌هاش واقعا قشنگه. واقعا کودکانه‌ست. هر صفحه، همه چیز پشت میله‌های قفسه؛ به جز اواخرش و اونجاها که شیر کوچولو جرات کرده از قفس بیرون بره. احتمالا تاثیرش رو روی ذهن بچه میذاره خصوصا که باقی عناصر حتی نوشته‌ها، درست بین خطوط قفس جاگذاری شدن. این تصویر برام جالبه چون اون جهت‌گیریه این‌جا هم نشون داده می‌شه. مردمی که شیر کوچولو رو دوست دارن زن و کودک خوشحال و آرومی‌ان و مردم مخالف، مردای ترسناک عصبانی!

      

11

        رده سنی ده سال به بالا. نسبتا رده‌بندی مناسبیه. زبانش شاعرانه‌ست و نمادین، و لطیف، و تصویرساز و جون‌دار، که تو تصویر هست. اما نمادین از چی؟ این رو واقعا دوست دارم یه بچه، یا تازه نوجوون، بخونه و نظر بده تا ببینم همون دریافت‌هایی رو داره که من جوون؟
من زیاد یاد قصه حوا افتادم. قصه یکیه، خلقت. اما دارکوب‌ها هربار یه شکلی روایتش می‌کنن که قصه دیگه‌ای می‌شه و روی هر درخت، داستان متفاوتی داره. سارا معلوم نیست چطور و از کجا میاد تو جنگل؛ از آسمون بارید، از آسمون افتاده، از خورشید و خفاش متولد شده (سیدعلی‌اکبر این‌جا خورشید رو مرد تصور می‌کنه، بر خلاف کلیشه رایج خورشید خانم!) یا هر جور دیگه. نصف قصه توضیح همینه که سارا چطور اومده. سارا متفاوته از بقیه، و بعضی‌ها دوستش دارن و بعضی‌ها نه. و سارا توسط یه مار با خوردن سیب گول می‌خوره، و هبوط رخ می‌ده و از جنگل می‌ره! آیا همه این قصه رو یه کودک یا نوجوون درک می‌کنه؟
آخرش تو رودخونه غرق می‌شه یا خودشو غرق می‌کنه؟
قسمت گفتگوی سارا و رودخونه جالبه.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

        نقاشی‌ها عالی بودن. به طرز فعالی عالی بودن؛ یعنی با بچه ارتباط می‌گرفتن و قصه رو پیش می‌بردن. با توجه به این‌‌که کتاب برای رده سنی نوخوان بود، این اتفاق واقعا جذابش می‌کرد. بین داستان هم مناسب با روند قصه، بازی و سرگرمی داشت. شمارش رو با بچه‌ها تمرین می‌کنه. حتی توی قصه‌گویی و دیالوگ‌ها هم حسن‌زاده‌ی عزیز توجه می‌ده کودک رو به این‌که داستان قراره باهاش ارتباط بگیره! همون‌قدر که موش سر به هوا باید حواسش به قصه و بچه‌ها باشه، بچه‌ها هم باید حواسشونو جمع موش‌ها و قصه‌شون کنن. چیزی که دوست نداشتم جاییه که موش‌های دیگه دوستشون رو بد خطاب می‌کنن و دو صفحه کامل هم فقط همین الفاظه! ۶ تا کلمه‌س ولی تو چشمه حسابی.
من به سرم زد که این کتاب کودک، کتاب کودک‌تره. البته این تا حد زیادی اشتباهه؛ چون باقی کتاب‌های کودک و نوجوان هم کتاب کودک‌ و نوجوان‌ان و فقط رده‌بندی سنی‌شون فرق می‌کنه. اما بعد دیدم بی‌راه هم چنین فکری نکردم چون نحوه قصه‌گویی و تصویرگری این کتاب به رده‌سنی ادعاییش می‌خوند. بعضی کتاب‌هایی که خوندم این‌طور نبودن؛ مثل کتاب دایره یا تبر یا سیکادا.
پذیرش تفاوت‌ها، همکاری و همیاری، نفی منفعت‌طلبی؛ اینا رو من برداشت کردم.
      

35

        فهمیده‌م که من به _تقریبا_ هیچ کتابی امتیاز کامل نمی‌دم چون به نظرم همیشه کتاب جا داشت که بهتر نوشته بشه و همیشه من جا دارم که مخاطب بهتری باشم!
اما بعد؛
بعد از همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها، دومین کتابیه که توی ژانر ادبیات مهاجرت می‌خونم. من تکلیفم با کتابی که ذکر کردم کامل مشخص نشده و براش یادداشت دقیقی هم ننوشتم اما به تقریب این کتاب رو بیش از اون دوست دارم. لحن صمیمی‌تری داشت که مرهون نگاه دقیق و عینی نویسنده‌س و بعد، دقت و موفقیت مترجم توی ترجمه. یداله‌پور توضیح می‌ده که چرا ترجمه کتاب لِم خاصی داشته و حتی اعتراف می‌کنه که جا داشت بهتر ترجمه کنه، و من هم حس می‌کنم لحن کتاب هنوز جا داشت شکسته‌تر بشه؛ اما همین‌قدرش هم عالی در اومده بود، روون و بی‌ هیچ دست‌اندازی.
شخصیت‌ها خوب پرداخته شدن و هر بار درباره هر کدوم می‌خونی، انگار که به تماشاش نشستی.
کتاب مسیرهای متفاوتی رو از خلال شخصیت‌ها طی می‌کنه تا به یه مقصد مشترک برسه؛ یکشنبه صبح‌ها، جمعیت مهاجرهای سیاهی که تو یه اتاق تنگ تو لندن دور هم جمع شده‌ان و هنوز نفهمیدن از زندگی چی می‌خوان. آدمایی که از خونه و خونواده دور افتادن و حالا همه‌جا دنبال جایی می گردن که بهشون حس توی خونه بودن و کسی بودن بده! 
کتاب هم تعریضی به نژادپرستیه و هم مصیبت‌خون دچار شدن به مهاجرت. آدمایی که از هند غربی برای زندگی بهتر اومدن لندن و حالا تمام زندگیشون جوریه که هرچی نویسنده توش عمیق‌تر می‌شه، انگار بیشتر تو سطح گیر می‌کنه. و نه، دارن زندگی نمی‌کنن. کتاب اما داره زندگی می‌کنه، و پرجنب‌وجوش و جون‌داره. 
دوستش داشتم. و هنوز بلد نیستم نقد حرفه‌ای بنویسم!
      

14

        بر خلاف بعضی دوستان من فکر می‌کنم کتاب حتی از فیلم (۲۰۱۳) هم گویاتره.
زبان و ساختار داستان کاملا نمادینه و این چیزی نیست که با یک بار خوندن متوجهش شد. ارجاعات زیادی به عناصر دین مسیحیت، فرهنگ عامه آمریکای ۱۹۲۰ و فرهنگ طبقات مختلف داره که به تنهایی و بدون مطالعه نمی‌شه بهش دست پیدا کرد. نیاز به یه راهنما وجود داره و من خوشحالم که این نسخه از کتاب رو خوندم، چون اون راهنما در پاورقی‌ها کنار من بود!
آقای سجودی‌مقدم در کنار ترجمه، بعضی از این ارجاعات و نماد‌پردازی‌ها رو شکافتن، که به فهم بهتر خواننده از متن کمک می‌کنه (البته این ضعف وجود داره که امکان مواجهه مستقیم با فرامتن و پویایی مخاطب  رو می‌گیره؛ مثال بارزش هم در عکسی هست که پیوست یادداشت می‌ذارم. در کل اما حسن بزرگیه). جدای از این، پیوست کتاب و "ژرف‌نگری" دکتر سلامی هست که پیش‌زمینه‌ها و نکات برون‌متنی، و نقد نمادها و شخصیت‌ها رو به خوبی انجام داده.
بعد از خوندن بخش نهایی کتابه که تازه متوجه لایه‌های عمیق‌تر و تنش‌های درون متن شدم و کیف داستان واقعا چند برابر شد.
      

9

        از مک‌کوی قبلا کفن جیب ندارد را خواندم. به اعتبار و اعتماد آن یکی، این را هم خواندم. آن را بخوانید. البته نه همراه با عامه‌پسند بوکوفسکی؛ چون من نوجوان ساده خبط کردم و با هم خواندمشان و الان توی ذهنم یک چیز پراکنده و درهمی از داستان هر دوشان هست.
اما راجع‌به این؛ 
ایده تیتر هر فصل را خیلی دوست داشتم. خودش یک روایت کوتاه بود.
اول کتاب، آخر داستان معلوم است. با این حال تا انتها می‌روی. هرچند همه چیز برای گلوریا و همه رقاص‌ها و رقاصه‌ها (از کلمه رقاصه خوشم می‌آید) تکرار و تکرار است، اما خواننده هر بار با برش جدیدی از این چند ماه مواجه می‌شود و حوادث تازه‌ای را می‌بیند. دو امتیاز برای کشش خوب داستان!
ترجمه سپانلو روان و گیراست، خیالتان راحت.
ایده کلی داستان هم با واقعه تاریخی که روایت می‌شود (ماراتن رقص که در ۱۹۳۰ رواج می‌گیرد) هم‌خوانی کامل دارد.
بعضی گره‌افکنی‌ها به نظرم الکن آمدند، یا شاید من درست نفهمیدم. بیشتر به نظرم الکن بودند!
دیگر چه؟
دیگر این که، پرداخت شخصیت‌ها هم خوب است.
و حجمش کم است؛ خواندنش خیلی وقتتان را نمی‌گیرد!

(نمی‌توانم حرفه‌ای‌تر از این نقد بنویسم و ناراحتم!)
      

4

        کتاب را از دوستی امانت گرفتم و بیشتر دست‌گرمیم بود برای شناخت موراکامی. بعد از خواندن اعترافات میمون شینزاوا کتاب را بستم و راجع‌به موراکامی بیشتر خواندم تا قلقش دستم بیاید.
با دو، سه داستان اول خیلی ارتباط نمی‌گرفتم. یخم با نویسنده هنوز نشکسته بود. بعد دیدم داستان‌ها را دوست دارم، بی‌آنکه بدانم چرا! بعد از خواندن آخرین داستان، فکر کنم دلایلم این‌هاست:
_نثر موراکامی روان است؛ عبارات خیلی عامی و عادی‌اند.
_موراکامی در روزمره زندگی می‌کند. از آدم‌ها دور نیست. حداقل از مردم ژاپن دور نیست! هرچند علاقه‌اش به فرهنگ آمریکا زیاد است.
_در روزمره نویسیش، با این که اتفاقات بدیهی و پیش‌پاافتاده و گاه لنگ در هوا هستند، آدم را کسل و بی‌حوصله نمی‌کند. پرداختش به وقایع و احساسات عمیق و درخور است.
_موراکامی از نوشتن لذت می‌برد، مخاطب موراکامی هم از خواندن.
_او هر چیز را دوست دارد، تام و تمام دوست دارد! برای همین وقتی از موسیقی حرف می‌زند و یا از تیم بیسبال مورد علاقه‌اش، به تمامی می‌نویسد و لذتش را با مخاطب هم سهیم می‌شود.
_سورئال قصه‌های موراکامی از منطق پیروی می‌کند. توی داستان جاری است، به زور چپانده نشده است. برای همین وقتی از یک میمون پیر سخنگو می‌گوید، سخت است باور نکنید او این میمون را ندیده. انگار دیدن این میمون طبیعی است و شما هم باید روزی جایی میمون پیر سخنگو را دیده باشید!
_و موراکامی اخلاق‌مدار است! بیست امتیاز برای گریفیندور!
      

28

        اگر توفیق شود باباخانی را ببینم، فقط و فقط یک سوال مهم دارم که بپرسم: توی آن حال بد، چه‌طور انقدر حواستان به جزئیات جمع بوده؟ چه‌طور انقدر دقیق همه چیز را به خاطر دارید و انقدر جاندار و شفاف و ریز همه چیز را توصیف کرده‌اید؟
توصیفات دقیق، جانمایه این داستان تلخ هستند؛ و اگر مثل من از حافظه ضعیف رنج ببرید، شما هم مثل دکتر میرلوحی با من موافق خواهید بود که عجب حافظه درخشانی دارد خسرو خان! نمی‌دانم؛ شاید هم خصلت نویسنده بودن است.
کتاب را باید خواند؛ چه از این جهت که که یک مسیر نرفته را تجربه کنیم و آدم‌هایی را که شاید گوشه پارک بهشان نگاه هم نمی‌انداختیم، این‌جا ورق ورق بخوانیم. زهر این روایت یک گوش به زنگی و بیداری اساسی را می‌کارد در سر آدم.
و چه از این حیث که سفری به درون خودمان داشته باشیم! راستش بیش و پیش از آن که باباخانی من را کنار میرلوحی بنشاند و از خودش و هم‌لژیون‌هایش برایم بگوید و "معتاد" را نشانم بدهد، خودم را نشان خودم داد. خیلی از خودم پرسیدم که من به چه چیزهایی معتادم و خیلی اعتیادهای جدید را در خودم کشف کردم! مقصد تلخی است، می‌دانم. اما ناچاریم از سفر.
و
خدا حفظ کند ماه‌طاووس‌بانو را! مثل فصل آخر کتاب، من هم معتقدم فرشته‌ها گاهی در قامت همسر بر آدم نازل می‌شوند. و گاهی ممکن است مادر آدم، مثل مادر مجتبی، دعای مرگ بخواند و نذر مرگ کند، اما هیچ‌کس مثل همسر، هم‌سفر آدم نیست.
      

5

        مرادی‌کرمانی را از "شما که غریبه نیستید" بیشتر و بهتر می‌شناسم. همان یک کتاب که موقع نوجوانیم خواندم، مرا وصل زبان ساده و دنیای صمیمیش کرد. باقی داستان‌هاش (که به لطف تلویزیون باهاشان آشناییم) هم همین ویژگی را دارند. یک جورهایی من را یاد سریال‌های عطاران می‌اندازند. موقعیت داستان معمولا خیلی عجیب و پیچیده نیست؛ مثل همین "مهمان مامان" یک اتفاق ساده و دم‌دستی است. هنر مرادی کرمانی است که از همین موقعیت ساده و دم دستی جوری با جزئیات حرف بزند که هزار و یک قصه دیگر توش بچپاند. روایت‌های بدیعی با شخصیت‌سازی‌هاش به آدم می‌دهد که خواننده فکر می‌کند آن موقعیت را در حد چند دقیقه و ساعت زندگی کرده. کتاب را که می‌بندی، می‌بینی هم دلت برای پیری و تنهایی مش مریم سوخته، هم به قد رشید و جان سختی‌کشیده جناب سرهنگ افتخار کرده‌ای و هم به واسطه ناپختگی و شرم و ادب عروس با او فاصله‌ات را حفظ کرده‌ای و فهمیده‌ای باید مثل همسایه‌ها، یواشکی از پشت پرده دیدش بزنی. مرادی‌کرمانی شخصیت‌های اصیلی را دقیق و درست ساخته و پرداخته. به نظرم لطف کل این داستان بلند، به همین شخصیت‌ها و قصه‌‌ی زندگیشان است.
      

47

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.