همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها

همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها

همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها

3.8
114 نفر |
33 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

205

خواهم خواند

67

شابک
9789644482779
تعداد صفحات
204
تاریخ انتشار
1398/11/2

توضیحات

        همنوایی شبانه ارکستر چوب ها، رمانی از رضا قاسمی نخستین بار نشر کتاب آن را در سال در آمریکا منتشر کرد، در ایران نیز اجازه انتشار یافت و برنده بهترین رمان اول سالرجایزه هوشنگ گلشیری، و بهترین رمان سال  منتقدین مطبوعات شد. داستان از دیدگاه اول شخص بیان می شود و حکایت یک روشنفکر ایرانی است، که به فرانسه پناهنده شده و دراتاق زیر شیروانی ساختمانی در پاریس زندگی می کند، که ساکنانش چند فرانسوی و ایرانی تبعیدی هستند.
رمان هم نوایی شبانه ی ارکستر چوب ها، بیش از هر چیز رمانی سورئال و رویاگونه می نماید که زمان در آن به هم ریخته و داستانی خطی و سرراست ندارد، در واقع یک نوع پازل درهم ریخته است که خواننده را تا صفحه ی آخر رمان، منتظر نگه می دارد. 
همنوایی شبانه، به استناد بسیاری از نظرسنجی های منتقدان، نویسندگان و روزنامه نگاران، بهترین رمان فارسی دهه ی هشتاد است.
      

لیست‌های مرتبط به همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها

جزء از کلبوف کورهمنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها

رمان هایی با تکنیک جریان سیال ذهن.

20 کتاب

تکنیک پیچیده جریان سیال ذهن یا Stream of consciousness شاید برای افرادی که تازه شروع به کتابخوانی کرده اند، ناآشنا و غیر قابل فهم باشد. خلاصه بگویم؛ در این کتاب ها خیلی به دنبال معنا نباشید! به نظرم افرادی که تازه با کتاب و کتابخوانی آشنا شده اند، برای شروع سمت این کتاب ها نروند. چون این تکنیک عموما شامل پراکنده گویی های هذیان گونه است و عموما این کتاب ها سخت خوان و گاها حوصله سر بر می شوند. در این تکنیک زمان، مقوله ای کاملا ذهنی، نسبی و غیر خطی است. بعضی از این کتاب ها آنقدر در همه جا پیشنهاد می شود که ناخودآگاه مخاطب تازه کار هم آن را انتخاب می کند. امکان تمام نکردن و نیمه کاره رها کردن این دسته کتاب ها هست. پس برای شروع پیشنهاد می کنم از این لیست انتخاب نکنید. اینجا لیستی از کتاب هایی که با این تکنیک نوشته شده اند میگذارم. خودم بعضی را خوانده ام و بعضی را نه. پی نوشت: بعضا گفته شده که بوف کور یا جزء از کل جریان سیال نیست. به هرحال نوشته ها به گونه ای هستند که به نظر می رسد نویسنده با استفاده از تکنیک جریان سیال ذهن سعی می کند وقایع و صحنه های روایت را همانطور که در ذهن شخصیت های داستان جریان می یابند، بازگو کند.

95

یادداشت‌ها

Mobina Fathi

1400/10/19

          سانتاگ در در مقاله‌اش با عنوان «هنرمند به مثابه رنجبر نمونه‌وار» توضیح می‌دهد که دلیل ما برای خواندن یادداشت‌های یک نویسنده، چیزی جز این نیست که می‌خواهیم با روح او، بدون واسطه و مرزی ارتباط برقرار کنیم. چرا که در این یادداشت‌ها با نویسنده به شکل اول شخص مواجه می‌شویم؛ با من پنهان در پس صورتک‌ من‌هایی که در آثار نویسنده وجود دارند. این مسئله کاملا درست است. سانتاگ این موضوع را نیز بیان می‌کند که حتی اگر نویسنده در رمانش از زبان اول شخص نوشته باشد نیز، باز هم پرده‌ای بین خود حقیقی‌اش با مخاطب وجود دارد.
اما با این وجود در رمان «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» نویسنده سعی خود را کرده تا خود را برای مخاطب عریان کند، نه تنها برای مخاطب که برای خودش! قاسمی گویی سعی داشته حتی خود مولفش نیز، من حقیقی خودش را ببیند و روایت کند؛ انگار که او خود نیز یکی از مخاطبین باشد. داستان او به دور از هر گونه تصنع و نقابی روایت می‌شود و انگار که یادداشت‌های نویسنده را در قالب رمان و لابه‌لای داستانی که جریان دارد می‌خوانیم و احساس قرابت می‌کنیم. البته این فقط مربوط به روایت از زاویه دید اول شخص نیست، بلکه دلالت‌های دیگری دارد که مخاطب با «من» جاری در داستان همذات‌پنداری کند و او را بشناسد.
اما این «من» جاری در داستان کیست؟ مرد مهاجری که در ساختمانی شش طبقه‌ای با  همسایه‌های خود زندگی می‌کند. اما چه زندگی کردنی؟ او مدام در گذشته‌های خود گم می‌شود و شاید همین مرور گذشته مخاطب را از شناخت جهان غرب ( در واقع جهانی که شخصیت اصلی داستان در آن ساکن است.) دور می‌کند. این نوع از روایت در رمان «آینه‌های دردار» هوشنگ گلشیری نیز اتفاق می‌افتد و علیرغم تحسین‌هایی که رمان «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» گرفته است، باید توجه کرد که این اتفاق پیش‌تر نیز در رمان بزرگان ادب فارسی افتاده است. 
و اما داستان حول محور ساکنین طبقه ششم ساختمان می‌گذرد. انسان‌هایی عجیب و مرموز که از یکدیگر خوف دارند و مدام فال گوش یکدیگر می‌ایستند. شخصیت‌های داستان، بعضی همین انسان‌های حقیقی اما مرموز هستند و بعضی مثل فاوست که در اتاق راوی در حال اعتراف‌گیری از اوست، از دل متون دینی بیرون آمده‌اند. و نکته بسیار بسیار مهم در مورد شخصیت‌ها این است که نباید آن‌ها را  تیپ دانست؛ مفهوم‌اند و با نظر به اینکه هر کدام از این آدم‌ها در تلاش برای رساندن چه مفهومی هستند، می‌توان معنای داستان را فهمید. در واقع همین برخورد‌ها و مواجه مفاهیمی که در قالب شخصیت‌ها در داستان حضور دارند، اثر را جذاب می‌کند.
به بیانی دیگر، می‌توان گفت تمام شخصیت‌های حاضر در داستان یکی از ابعاد هویتی و روحی راوی را نمایان می‌کنند و انگار همه یک نفر هستند. از این روست که در اول متن اشاره شد که قاسمی خود را در این اثر عریان کرده است. در واقع او خود را تکه تکه کرده و به مخاطب عرضه کرده تا فهم دقیق‌تری از او دست بدهد. رمان یک شخصیت اصلی دارد و باقی شخصیت‌ها در واقع خرده شخصیت‌هایی هستند که شخصیت اصلی رمان را کامل می‌کنند و او را جز به جز به مخاطب می‌شناسانند. همان طور که قاسمی خود از بیان راوی (شخصیت اصلی داستان) بیان می‌کند که : « تعداد شخصیت‌های من بی‌نهایت بود. من سایه‌ای بودم که نمی‌توانست قائم به ذات باشد. پس دائم باید به شخصیت کسی قائم می‌شدم. دامنه انتخاب هم بی‌نهایت بود. » 
ما می‌بینیم که راوی داستان به بیماری‌های روحی روانی متعددی از جمله پارانویا دچار است و با توجه به افکار او و غوطه‌ور بودنش در گذشته، در می‌یابیم که او از قشر روشنفکر بوده است. چرا که روشنفکران هستند که با زیست در جهان سوم بسیار محتمل‌تر است که دچار چنین بیماری‌های روحی روانی بشوند. چرا که روشنفکران همیشه در تلاطم میان آموزه‌های سنتی و ایدئولوژی‌های مدرن هستند و ذهنشان مستعد پذیرفتن چنین بیماری‌هایی هست. 
آنچه در رمان قاسمی، درباره شخصیت اصلی قابل توجه است این است که او  نگاهی به راوی رمان «بوف کور» اثر صادق هدایت نیز داشته است و مخاطب شباهت‌ها میان‌ آن‌ها را متوجه می‌شود. چرا که راوی این رمان نیز مانند شخصیت اصلی بوف کور فردی غمگین است که به فلسفه زندگی بدبین است و باز مانند راوی بوف کور که به زن اثیری (معشوقه‌اش) نمی‌رسد. می‌بیینم که راوی «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» نیز عاشق رعنا است و به او نمی‌رسد. 
قاسمی حتی تا حدی تحت تاثیر صادق چوبک نیز بوده است و هر چند تلاش کرده تا فضای شهری_ساختمانی را به تصویر بکشد اما شاید چندان خوب عمل نکرده است و مخاطب با فضای غرب آشنا نمی‌شود و داستان فقط در ساختمانی شش طبقه‌ای شکل می‌گیرد و این ابدا ایراد به حساب نمی‌آید. کاری که چوبک در «سنگ صبور» انجام داد و مخاطب را به خانه‌ای با اتاق‌های اجاره‌ای می‌برد.
قاسمی به بسیار از بزرگان رمان‌نویسی از جمله گلشیری و چوبک و هدایت برای به نگارش درآوردن این داستان نظر داشته است، پس چندان دور از انتظار نیست که رمان بسیار خوبی از آب دربیاید.


        

10

          رمان‌هایی که ضرباهنگ کندی دارند و از لحاظ زمان و نثر پیچیده هستند نیاز به آمادگی ذهنی زیادی داره... یعنی یک ذهن یک مقدار آرام گرفته می‌خواد تا بتونی در آرامش پازل رو تو ذهنت حل کنی... و البته در نشست‌های کمتری بتونی کتاب رو به اتمام برسونی، قبل از اینکه رشته‌ی داستان از دستت رها بشه. اما متأسفانه من چنین شرایطی نداشتم... به تناسب روزهای پیچیده‌ای که همه‌‌ی ما این روزها تو ایران داریم، من هم با ذهنی مشغول کتاب رو شروع کردم. البته هیچ تصوری از اینکه کتاب به این صورت نوشته شده نداشتم و ناخوداگاه فکر می‌کردم کتاب باید شکلی رئالیستی‌تر داشته باشه. همه‌ی این‌ها رو گفتم که بگم نصف اول رمان طول کشید تا ذهن من تونست خودش رو با نحوه‌ی کتاب وفق بده، اما وقتی به نصفه‌ی دوم رسیدم کم‌کم هنر قاسمی رو درک کردم.  البته اعتقاد دارم برای کسانی که مهاجرت رو تجربه کردند (من نکردم) و توی مهاجرتشون بحران هویت رو تجربه کردند، خیلی بیشتر قابل درکه. 
کتاب بیشتر از هر چیز برای من یادآور ترانه‌ی جنگل بدون ریشه‌ی یغما گلرویی بود.
        

1

          این کتاب را خواندم و سه بار لعنت فرستادم؛
بار اول به خاطر قدرتِ قلم نویسنده و ساختار کمیاب و نیمه‌استواری که ساخته و کلماتی که در بعضی جمله‌ها کاشته و به ثمر نشسته‌اند و من آن میوه‌های آبدار را با لذتِ چهل تا نود‌وپنج درصدی نوش جان کردم و این لعنتی بود که «آدمی در تلاش برای نوشتن»، از سر حسادت به یک «نویسندۀ کامل»، می‌فرستد.
بار دوم به خاطر ابهامی که آدم را وادار می‌کند بعضی جمله‌ها، بندها، فصل‌ها و درنهایت همۀ کتاب را دوباره بخواند که بفهمد چه خوانده و دست آخر نفهمد آن تفنگ‌های معروف چخوف که نویسنده روی دیوار نصب کرده بود، کجا شلیک کردند؟ بیماری وقفه‌های زمانی چه کاربردی داشت؟ آیا بهانه‌ای بود برای آنکه قصه‌هایی در داستان ابتر بمانند؟ سرنوشت علی و بقیه چه شد؟ لعنت فرستادم چون این همه نفهمیدن، طبیعی نیست!
و لعنت سوم به خاطر تمسخر عقایدم، گناهانی که منفور واقع نشدند و معانی احتمالاً سیاسی اثر.

و رحمت ویژۀ مطالعه نصیب خودم که بعد از دو و سال و نیم، کتابی که نیم‌خوانده رها کرده بودم، از نو خواندم. وقفۀ مؤثری بود. از خواندن و دیرخواندنش پشیمان نیستم.
        

15

از ترس و ت
          از ترس و تبعید

در ساختمانی که محلّ اقامت تبعیدی‌های ایرانی در پاریس است، شبی جوانی که بچه‌ی جوادیه است و راوی او را “پروفت” می‌نامد، چاقو را زیر گلوی “سیّد الکساندر” می‌گذارد و الم‌شنگه‌ای به پا می‌شود. این واقعه‌ی به ظاهر ساده اما راوی ماخولیایی قصّه را ذرّه‌ذرّه در مغاک پارانویا می‌کشد. راوی اما شخصیتی است پیچیده، یکی از بهترین نمونه‌های شخصیت‌پردازی ادبیات داستانی معاصر ایران، که بی‌شک هر بُعد شخصیت منحصربه‌فردش یادآور بخشی از تباهی و نکبت چیزی است که نامش را “ایران” می‌گذاریم. اما ایران اینجا هیچ ربطی به تصور فاشیستی و غرورآمیز میهن ندارد، بلکه مجموعه‌ی نامنسجم تکه‌پاره‌هایی است تبعیدی در غربت، بختکی است که نمی‌گذارد راوی و باقی ایرانی‌های دربه‌در لحظه‌ای از این خویشتن که وبال گردنشان شده رها باشند. راوی ترس‌های کودکی‌اش را آورده با خودش به پاریس، سیّد الکساندر دغل‌بازی مقاطعه‌‌کاران عتیقه‌جات وطنی را، رعنا ترس‌های یک زن ایرانی را که می‌خواهد دیگر رها از بندهای مرده‌ریگ سنّت زندگی کند و نمی‌تواند، و سرانجام پروفت، که غیرت‌اش او را بدل کرده به دشنه‌ای که از جوادیه تا قلب این آپارتمان محقّر در پاریس، سایه به سایه‌ی نویسنده‌ی دربه‌در آمده است. گفتم سایه. اگر راوی بوف کور تمام آن داستان زهرآگین را برای سایه‌اش که به دیوار افتاده بود تعریف می‌کرد، راوی قصه‌ی ما را سالهاست سایه‌اش از وجودش بیرون کرده و به جایش نشسته است. راوی مرده‌ای است متحرک، و اگر لحظه‌ای گمان کردید دارم استعاره به کار می‌برم، بهتر است بروید و خودتان کتاب را باز کنید، فصول بازخواست راوی در شب اول قبر را بخوانید، آنجا که فاوست مورنائو و سرخپوست فیلم پرواز بر فراز آشیانه‌ی فاخته در مقام نکیر و منکر راوی را استنطاق می‌کنند. راوی اما جرمش نشر اکاذیب است، نوشتن رمانی که لابد حدس زده‌اید، نامش هست: «همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها». اغراق نیست اگر این رمان لایه‌لایه و پیچیده و جذاب قاسمی را یکی از بهترین رمان‌های معاصر فارسی بخوانیم. «همنوایی شبانه» شما را مسحور می‌کند، طوری که امکان ندارد فقط یک بار بخوانیدش. و بارها و بارها بدان بازخواهید گشت، تا از لذت مازوخیستی روایت زندگی شخصیت‌هایی کیفور شوید که قاسمی با واقع‌گرایی بی‌پروا و بی‌رحمانه‌ای همه‌ی سیاهی‌شان را می‌پاشد وسط صفحات کاغذ، شاید همانطور که آن شب شوم، خون از زخم بیرون جست و فاجعه آغاز شد.
        

0

          داستان "همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها"  از چند جهت برایم قابل ارزیابی است.
یک، خط داستانی سوررئال اثر (که البته نمی‌شود خیلی هم اسم آن را "خط " گذاشت) ، تا جایی داستانی کار می‌کند که با یک ابهام معماگونه همراه است و از جایی که  این ابهام معماگونه جای خود را به  پریشان‌گویی گنگی می‌دهد ( که بیشتر در یک چهارم سوم داستان است)، ساختار داستان افت می‌کند. هر چند این پریشان‌گویی ویژگی اصلی سوررئال است و بد هم اجرا نشده، اما مشکل این است که در نقاط اوجش، خوب با داستان تنیده نمی‌شود و گاهی یک نوشته‌ی جدا را در ذهن متبادر می‌کند. مشکلی که در نیمه‌ای اول داستان کمتر به چشم می‌خورد. حال اینکه چرا در ادبیات ایران، راوی اثر سوررئال حتما باید دیوانه باشد، و آیا این درست است یا غلط، جای بررسی‌های بیشتر دارد.
دوم. نثر بی‌اندازه زیبای داستان. نثری که به جای شاعرانگی‌هایی که خواندن را سخت می‌کنند از کنایات و عباراتی استفاده می‌کند که به روان‌خوانی می‌انجامد. توضیفات و تشبیهات بجا و اندازه‌اند و یک طنز پنهان قوی چاشنی کار است. جمله‌بندی در خدمت داستان است، نه داستان در خدمت ساختار جملات. نثری که شاید نمونه‌ی ممتازش را بتوان در آثار آل‌احمد جستجو کرد.
سوم، بعد سیاسی داستان. که غیرمستیقم اما واضح بیان شد، بی‌آنکه از داستان سواستفاده کند. موضوعیت داستان بود بدون بزرگنمایی و حتی در فضاسازی خود را نشان می‌داد.
چهارم، فضاسازی آن ساختمان شش طبقه‌ی فکسنی که نقطه‌ی قوت اصلی اثر است. فضایی که خشت به خشت توسط "رضا قاسمی" ساخته می‌شود و شخصیت‌هایی که در آن قدرت زندگی می‌یابند. شخصیت‌هایی که مورد پنجم‌اند و اگر  شلوغی‌ گهگاهشان را فاکتور بگیریم، همواره حضور موثری دارند.

در کل، فارغ از بخش‌هایی که توازن ساختار داستان کمی نامیزان می‌شود، این اثر، یعنی "همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها" را می‌توان در ردیف بهترین‌های ادبیات معاصر ایران قرار داد.
        

18