Emperor of the book

تاریخ عضویت:

بهمن 1403

Emperor of the book

@G_1390

12 دنبال شده

52 دنبال کننده

                هر بار که صفحات کتاب را ورق می‌زنم، حس می‌کنم دنیای جدیدی به روی من باز می‌شود. در دنیای کلمات غرق می‌شوم و می‌توانم حس کنم که در کنار قهرمان‌ها و جادوها زندگی می‌کنم. هر شخصیت برایم مثل یک دوست نزدیک می‌شود؛ در کنارشان می‌خندم و گریه می‌کنم. کتاب‌ها مانند دروازه‌هایی هستند به سرزمین‌های جادویی که در آنها هیچ چیز غیرممکن نیست و فقط کافی است ایمان داشته باشی.🔮🪄
              

یادداشت‌ها

        این کتاب، تجربه‌ای بود که نمی‌توانم به سادگی فراموشش کنم.
بی‌نظیر بود؛ پر از هیجان و پیچش‌هایی که هر صفحه‌اش را جوری خواندم که نفس در سینه‌ام حبس می‌شد.
ماجراهایی که از دل تاریکی بیرون آمدند و عشق‌هایی که در میان خاکسترها جان گرفتند.

و لعنت بر الایس، که چگونه توانست قلبم را به چنگ بیاورد،
مجذوبش شدم، عاشقش شدم، حتی زمانی که می‌دانستم این عشق می‌تواند نابودم کند.
او نه فقط یک شخصیت، بلکه نیرویی بود که تمام وجود داستان را زنده کرد.

و اما...
لعنت بر دوستانی که به دشمن تبدیل شدند؛
لعنت بر شکافی به اندازه‌ی ابدیت میان دل‌ها ایجاد می‌کند.
لعنت بر زندگی که همین‌قدر شکننده و ناپایدار است،
که لحظه‌ها را بی‌رحمانه از دست می‌دهد و ما را میان سردرگمی‌ها رها می‌کند.

و لعنت بر عشقی که ویرانگر است؛
عشقی که هم زمان نابود می‌کند و می‌سازد،
عشقی که قلب‌ها را آتش می‌زند اما باز هم نمی‌توان از آن دست کشید.

من در این داستان غرق شدم،
در هر فصل، در هر سطر، در هر نفس لایا و الایس...
      

11

        این کتاب فقط یک داستان نبود.
 زخم بود. تاریکی بود. تپش قلبی که بین مرگ و عشق، بین بقا و نابودی، جا مانده بود.

وقتی شروعش کردم، فکر نمی‌کردم قراره تهِ وجودم بلرزه.
اما خیلی زود فهمیدم... توی این دنیا، به هیشکی نمی‌تونی اعتماد کنی.
نه به کسی که لبخند می‌زنه، نه به کسی که می‌گه باهاته، حتی نه به کسی که دوستش داری.
همه نقاب دارن. همه زخمی‌ان.
و تو باید توی این تاریکی، خودت رو پیدا کنی… یا نابود شی.

وینسنت...
لعنت به این اسمی که اشک میاره.
لعنت به پدری که بلد نبود «دوستت دارم» رو درست بگه... ولی تمام دنیاش دخترش بود.
مرگش...
یه مرگ معمولی نبود.
انگار قلب منم باهاش دفن شد.
انفجار بود. شکستن بود. تنهایی مطلق.
و من هنوز نمی‌تونم جلوی اشکام رو بگیرم وقتی یادش می‌افتم.

من گریه کردم.
نه فقط برای وینسنت،
برای تمام حرف های نا گفته اش،
برای تمام لحظه هایی که ساکت موند،
برای قلبی که شکست ولی لبخند زد،
و برای دختری که فهمید دوست داشتن همیشه با گفتن نیست، گاهی با رفتن تموم میشه.

این کتاب تموم شد.
ولی دردش...
هنوز توی قلبم زنده‌ست.

—  خواننده‌ای با قلب شکسته اما زنده 🥀
      

23

        ناتوان: عاشقانه‌ای آدرنالینی و دردی جانکاه...فراتر از یک کتاب،  تجربه‌ای ناب از جنس آدرنالین. هر صفحه، تزریقی مستقیم به رگ های احساس. لورن رابرتس با قلم جادویی‌، داستانی را رقم زده که نه تنها قلب، بلکه روح را به تسخیر در می آورد. ناتوان برای من، یک خاطره نیست، بلکه بی شک  بهترين تجربه ی خواندنی عمرم است.

کای...لعنتی من عاشقش شدم.   جذابیت و پیچیدگی‌اش،  قلبم را بی دفاع تسخیر کرده. حتی اگر این عشق، سایه ای در خیال باشد، باز هم برای من  یک عشقی ابدی و فراموش‌نشدنی است.

عشق کای و پیدین، آتشی سوزان و ناب است که روانشان را در هم می‌پیچد. این پیوند عمیق، فراتر از هر کلام و تصویری، جان‌مایه زندگی‌شان است. در هر نگاه و هر لمس، دنیایی از احساسات خفته است که تنها برای همدیگر بیدار می‌شود. عشقشان شفاف و خالص است، چون رودی که در دل کوه جاری است.

اما این سفر پر از هیجان، پایانی تلخ و جانکاه دارد. دیدن کای و پیدین در اوج نفرت، مثل خنجری در قلب فرو می‌رود. پایانی که تمام وجودم را  به لرزه درمی آورد و سیل اشک هایم را جاری می سازد.
با این حال، این پایان، شروعی دوباره‌ست. شروعی برای ماجراجویی‌های جدید و ناشناخته. و اکنون، انتظاری طاقت‌فرسا و دیوانه کننده برای دیدار دوباره با این دنیای پر رمز و راز. انتظاری که با امید و اشتیاق، در اعماق قلبم ریشه دوانده است.»
      

29

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.