یادداشت Emperor of the book
1404/4/12
از لحظهای که این کتاب را به دست گرفتم، هر تپش قلبم پر از آتش شد، هر نفسم سنگینتر از قبل شد. صفحه به صفحه غرق شدم در دریایی از درد و عشق، در جایی که سکوت فریاد میزند و نگاهها رازهایی را برملا میکنند که هیچکس جرأت ندارد به آنها نزدیک شود. این کتاب نه فقط یک داستان، بلکه تجربهای بود که تمام وجودم را به لرزه انداخت، شعلهای که حتی وقتی میخواستم فرار کنم، مرا در آغوش گرفت و رها نکرد. کای، آن مرد پیچیده و در هم شکسته، کسی که در پشت خونسردیاش هزاران نبرد نامرئی میجنگد، با تمام تاریکیهای درونش، سختی اش، زخم هایش، عاشقش شدم. آن قدر شدید و بی وقفه که هر نفس کشیدنم رنگ او را می گیرد. اما عشق کای و پیدین… عشقی بود که شعلهاش هر لحظه در من زبانه میکشید؛ آتشی که نمیشد خاموشش کرد، طوفانی که نمیشد ازش پنهان شد. آنها با هم میسوختند و میساختند، میجنگیدند و میآویختند، با وجود همهی نفرتها و شکها، عشقشان مثل جرقهای بود که در تاریکترین شبها هم روشنی میداد. این عشق، عشقِ خطخطی شده با بغض، طعنه و باران اشک بود؛ عشقی که حتی وقتی بهظاهر میخواستند از هم فرار کنند، بهزور میکشیدشان به سمت هم، نمیگذاشت اجازه بدهند کسی آن را نابود کند. عشقی که نمیتوانی به سادگی از آن رد شوی؛ عشقی که هر ضربان قلبشان صدای نبردیست بین امید و ناامیدی، بین درد و آرامش، بین شکستن و دوباره ساختن. و پایان این کتاب… لعنت به آن پایان لعنتی که با هر کلمهاش قلبم را خرد کرد، و تمام آنچه را که فکر میکردم میدانم دربارهی عشق و درد، به چالش کشید. مثل شیشه شکستهای که هر تکهاش برندهتر از قبل است، مثل فریادی که گم شد در سکوت و هیچکس نشنیدش. بیصبرانه منتظر جلد بعدیام، با قلبی پر از امید که حتی در تاریکترین لحظهها، نوری کوچک روشن میماند، امیدی که میداند هر پایان، آغازی دوباره است و داستان هنوز ادامه دارد. پ.ن:این کتاب، نابودی من خواهد بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.