یادداشت Emperor of the book

        همیشه فکر می‌کردم یه روزی یه کتاب میاد که نه فقط بخونمش، بلکه حسش کنم… تا ته وجودم. امروز اون روز بود. کتاب خُردم کن رو شروع کردم، و انگار ورق زدنش، ورق زدن بخشی از خودم بود.
این فقط یه داستان نیست. این شروع یه مسیر جدیده. شروع سفری که مطمئنم بهترین مجموعه‌ی عمرم رو رقم خواهد زد.

از همون جمله‌های اول، یه چیزی درونم لرزید. یه لرزش آشنا، مثل حس دیدن یه نسخه‌ی پنهون از خودت تو آینه‌ی کلمات.
شخصیت‌هاش فقط آدم‌های داستان نیستن، انگار تکه‌هایی از دل و زخم‌های ما هستن.
انگار هر خطی یه زمزمه‌ست، یه اعتراف از کسی که درد رو لمس کرده، که عشق رو فهمیده، که از ویرانی گذشته و هنوز ایستاده… لرزون، اما ایستاده.

تو این کتاب، قدرت و شکنندگی با هم آمیخته‌ست. هر صفحه مثل یه پازل از درونیاته؛ پُر از درد، پُر از خشم، پُر از امید…
و من، درست بین تمام این احساس‌ها، خودم رو پیدا کردم.

نمی‌دونم ته این مسیر چی در انتظارمه. فقط اینو می‌دونم که دارم وارد جهانی می‌شم که نمی‌خوام ازش بیرون بیام.
دنیایی که از همین حالا، قلبم رو تسخیر کرده. دنیایی که شاید خُردم کنه، ولی در عین حال، تکه‌هام رو از نو کنار هم بچینه.
      
40

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.