خیلی معمولی، نه قوت شگفتانگیز و نه ضعف چشمگیری.
از آبنوس توقع کار خیلی بهتری داشتم. به گمانم جهان بزرگتر و عمیقتری دارد. جهان راوی و داستان سطحی، کوچک و کمی نامنسجم است. راویای که نه درک سیاسیای دارد و نه میخواهد که با مسائل سیاسی درگیر باشد، بر اثر تجربۀ شخصی تلخی احساس تحقیر میکند و باقی ماجرا. و تا صفحات آخر داستان، همچنان اصرار دارد که نمیخواهد به این مسائل فکر کند، اما روایت ذهنش وقتی که در فکر آنها میرود، کاملا تصنعی و ساختگی است.
از هیچیک از شخصیتهای فرعی محرک بر این تفکر سیاسی هم هیچ عمق و حتی انسجام خلقیای نمیبینیم (به جز سرهنگ تقیانفر که در کنار تیمسار تنها شخصیتهای واقعی و مسئلهدار داستاناند).
شاید آبنوس این کتاب را بر اثر تجربهاش از سربازی نوشته باشد و کاش تاریخمندش نمیکرد و حداقل به عصر پهلوی نسبتش نمیداد که اینقدر شعاری از آب دربیاید. حتی اگر داستان بیزمان میماند -و البته در نشر دیگری چاپ میشد- میتوانست رمان اجتماعی مهمی دربارۀ معضل سربازی اجباری و نظام تحقیر لشکری باشد. اما حالا این همه اشاره به شاه و فساد دربار و ارتش شاهنشاهی دارد که شخصیت اصلی هم هیچ نزاعی با آن تا پایان ندارد و فقط گاهی خیلی شعاری به سرش میزند که «مگه اعلیحضرت نمیگه من پدر این ملتم؟ پس چرا اون مردم بیچاره احساس نمیکنن شاه پدرشونه؟» اما بلایی که سر او میآید (و ماجرایی مبهم و پادرهوا باقی میماند) هیچ نسبت انحصاریای با آن دوران تاریخی و سیاسی ندارد و هرکه از کنار پادگانی رد شده باشد، میداند که وضعیت همیشۀ «نظام» است.
با شناختی که از شخص نویسنده دارد، بسیار بعید میدانم، اما با این انتساب تاریخی کار بسیار شبیه به آثار سفارشی شده است.
* بعد از سالها کتابی از سورۀ مهر خواندم و همچنان وضعیت ویرایش و چاپش اسفناک است!