بریدهای از کتاب آنا کارنینا اثر لی یف نیکالایویچ تولستوی
1404/4/19
صفحۀ 196
الکسی الکساندرویچ هیچ حسود نبود. به عقیدۀ او حسادت اهانتی به زنش میبود. معتقد بود که زنش سزاوار اعتماد اوست. اینکه چرا باید به او اعتماد داشته باشد، یعنی یقین کامل داشته باشد به اینکه زن جوانش همیشه او را دوست خواهد داشت، سؤالی بود که برای خود مطرح نمیکرد. همینقدر که احساس بدگمانی نداشت ناگزیر اعتماد داشت و به خود میگفت که اعتمادش بجاست، اما اکنون، گرچه اعتقادش به اینکه حسادت احساس شرمآوری است و اعتماد به همسر واجب است سست نشده بود، احساس میکرد که در برابر مسئلهای بیمعنی قرار گرفته است که منطق در آن جایی ندارد و نمیدانست که چه باید بکند. الکسی الکساندرویچ با زندگی روبهرو شده بود، امکان پدید آمدن عشق کسی غیر از خودش را در دل زنش پیش رو میدید و همین در نظرش امری غیرمنطقی و نامفهوم مینمود، زیرا زندگی درست همین بود. الکسی الکساندرویچ ... حالا احساس کسی را داشت که با خیال راحت روی پلی بر فراز پرتگاهی پیش میرود و ناگهان میبیند که پل فروریخته و زیر پایش خالی است. این ورطه خود زندگی بود و پل زندگیِ مجازینی که الکسی الکساندرویچ تا آن روز خود را با آن فریب داده بود. اول بار بود که امکان عاشق شدن زنش به کسی برایش مطرح میشد و او از این حال وحشت میکرد.
الکسی الکساندرویچ هیچ حسود نبود. به عقیدۀ او حسادت اهانتی به زنش میبود. معتقد بود که زنش سزاوار اعتماد اوست. اینکه چرا باید به او اعتماد داشته باشد، یعنی یقین کامل داشته باشد به اینکه زن جوانش همیشه او را دوست خواهد داشت، سؤالی بود که برای خود مطرح نمیکرد. همینقدر که احساس بدگمانی نداشت ناگزیر اعتماد داشت و به خود میگفت که اعتمادش بجاست، اما اکنون، گرچه اعتقادش به اینکه حسادت احساس شرمآوری است و اعتماد به همسر واجب است سست نشده بود، احساس میکرد که در برابر مسئلهای بیمعنی قرار گرفته است که منطق در آن جایی ندارد و نمیدانست که چه باید بکند. الکسی الکساندرویچ با زندگی روبهرو شده بود، امکان پدید آمدن عشق کسی غیر از خودش را در دل زنش پیش رو میدید و همین در نظرش امری غیرمنطقی و نامفهوم مینمود، زیرا زندگی درست همین بود. الکسی الکساندرویچ ... حالا احساس کسی را داشت که با خیال راحت روی پلی بر فراز پرتگاهی پیش میرود و ناگهان میبیند که پل فروریخته و زیر پایش خالی است. این ورطه خود زندگی بود و پل زندگیِ مجازینی که الکسی الکساندرویچ تا آن روز خود را با آن فریب داده بود. اول بار بود که امکان عاشق شدن زنش به کسی برایش مطرح میشد و او از این حال وحشت میکرد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.