بریده‌ای از کتاب آذرباد اثر نسیم مرعشی

علیرضا فتاح

علیرضا فتاح

2 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 38

چسبیده به دیوارها می‌خوابیدم و بیدار می‌شدم و توی خواب نمی‌فهمیدم که درخت‌ها چطور رنگ عوض می‌کنند، پناه چطور بزرگ می‌شود، موهای بابا چطور سفید می‌شود و مامان چرا اینجا بیشتر از توی راه گریه می‌کند و ما از کی دیگر دنبال عمو نگشتیم. کم‌کم بیشتر بیدار ماندم و کمتر خوابیدم؛ با پاهای ارزان راه افتادم و کمپ را دیدم، و با پاهایی قوی‌تر بیرون را، و با توانی تازه‌یافته مدرسه را. و فهمیدم که این زندگی را هم می‌شود تحمل کرد. و وقتی این را بشود، هر زندگی‌ای را می‌شود تحمل کرد و این خیلی غم‌انگیز بود.

چسبیده به دیوارها می‌خوابیدم و بیدار می‌شدم و توی خواب نمی‌فهمیدم که درخت‌ها چطور رنگ عوض می‌کنند، پناه چطور بزرگ می‌شود، موهای بابا چطور سفید می‌شود و مامان چرا اینجا بیشتر از توی راه گریه می‌کند و ما از کی دیگر دنبال عمو نگشتیم. کم‌کم بیشتر بیدار ماندم و کمتر خوابیدم؛ با پاهای ارزان راه افتادم و کمپ را دیدم، و با پاهایی قوی‌تر بیرون را، و با توانی تازه‌یافته مدرسه را. و فهمیدم که این زندگی را هم می‌شود تحمل کرد. و وقتی این را بشود، هر زندگی‌ای را می‌شود تحمل کرد و این خیلی غم‌انگیز بود.

127

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.